کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

نقاشی

رفتی نشستی تو حیاط.

می‌گم خوبی؟ سرتو میاری بالا، می‌گی خوبم. میشینم کنارت. می‌گم داری چیکار میکنی؟ به پایین نگاه میکنی و نقاشیتو نشون میدی. می‌گی دارم نقاشی می‌کشم. سرمو میارم جلو و نزدیک‌تر می‌شم. می‌گم قشنگه. میگی لطف داری، قشنگ می‌بینی. لبخند میزنم و لرزم می‌گیره. می‌گم سردت نیست؟ می‌گی نمیدونم، فکر نکنم. می‌رم تو خونه. پتو میارم و میندازم رو پشتت، بالا می‌پری می‌گی چیکار میکنی؟ می‌گم سردت میشه مریض میشی. لبخند میزنی. خودمم میام زیر پتو. میگم چطور شد؟ میگی دیگه سرد نیست. لبخندت بزرگتر میشه. یهو طاقت نمیارم. میگم چقدر قشنگی. یه ابروت بالا میپره و فکر میکنی نمیفهمم. ولی من میفهمم، هروقت قضیه تو درمیون باشه میفهمم. جواب نمیدی و بازم میکشی. لبخندت هنوز مونده. نرفته.

میگم شیرکاکائو میخوری؟ میگی آره. میرم شیرکاکائو میارم؛ میگم وقتی پیشتم بوی قهوه می‌پیچه تو سرم. لبخندت بزرگتر میشه و دستت موقع رنگ کردن سریع‌تر. میگی ناراحت بودی. میگم من؟ میگی تو. انکار میکنم. میگم نه بابا، نبودم. میگی دروغ نگو، من چشماتو بیشتر از همه میشناسم. سرمو میارم بالا و نگات میکنم. میگی آفرین، درست شد. بهم نگاه کن تا از چشات بیشتر بشناسمت. چشامو تو حدقه میچرخونم.

شیرکاکائو رو که خوردی دستتو میبری سمت بسته سیگارت. دستتو میگیرم. میگم ضرر داره، نکش. میگی به خاطر ضررشه که میکشم. میگم حیف تو نیست؟ میگی بذار بکشم. میذارم. سیگارتو روشن میکنی و یه کام عمیق ازش میگیری. دودش تو هوای سرد میره بالا. شیرکاکائومون هنوز مونده. نگات میکنم. میگی چی شده؟ میگم دوست دارم وقتی سیگار میکشی نگات کنم. میخندی. میگی من خجالت میکشم. میگم به خاطر خجالتته که نگات میکنم. میگی باعث افتخارمه پس. لبخند میزنم. لبخند میزنی. چکه چکه بارون میاد. میگم الان خیس میشیم. میگی بذار بشیم. پتو داریم. میگم پس بمونیم؟ میگی بمونیم. میگم باشه. پتورو پشتت مرتب میکنم. میگی وقتی موهات خیس میشه و میوفته تو چشمات قشنگ‌تری. مثل خودت جواب نمیدم. سیگارتو میکشی. بارون شدیدتر میشه و سیگارت تموم. لیوان شیرکاکائو رو میبری بالا. میگی با شیرکاکائو مست کنیم؟ میگم کنیم. شیرکاکائو میخوریم. بارون شدیدتر میشه. میگم نقاشیت خراب شد. میگی مهم نیست، یکی دیگشو میکشم. میگم پس تو هم ناراحت بودی که اومدی تو حیاط. میگی چطور؟ میگم وقتی ناراحتی میای تو حیاط و به آسمون خیره میشی. میدونی که منم میشناسمت. تو هیچی نمیگی. انکار نمیکنی. بلند میشی و پتو میوفته پایین. میگم پس پتو نمیذاشت تو بارون خیس شیم. میگی به خاطر خیس شدنشه که میرم زیر بارون. میگم مریض میشیما. میگی من میخوام مریض شم. تو چی؟ منم بلند میشم. میریم زیر بارون و شیرکاکائو میخوریم. موهات خیس میشه، موهام خیس میشه. میگی دیدی گفتم وقتی موهات خیسه خیلی قشنگتری؟ میگم دروغ نگو. میگی نمیگم. لبخند میزنم. لیوان شیرکاکائو رو سر میکشم و میگم اجازه میدی عاشقت بمونم؟ میخندی و میگی صدالبته. میخندم. میگم تو واقعا قشنگی. لبخند میزنی.

 

+نقاشی نرگس از این پست 3>.

۲۹ ۴۴
عشق کتابツ
۰۳ شهریور ۱۵:۳۳
ای بابا، چرا باید یه بچه به سن من از سیگار تو متناش استفاده کنه و باهاش شوخی کنه؟ :(

+برای کامنتاتون متاسفم، جواب میدم.
+چقدر وقتی متنای اینجوری مینویسم حس کرینجی دارم. و درمورد این همه پست گذاشتنام؛ یکم ذهنم شلوغه و هرچقدر مینویسم نمیتونم خالیش کنم، شرمنده اگه ستاره‌م اذیتتون میکنه.
| ترنج | ‌
۰۳ شهریور ۱۵:۳۵
چه اتفاقی افتاده که این دوتا پست آخرت انقدر قشنگ بود؟

پاسخ :

جدا؟ :)
هیچ اتفاقی نیفتاده غیر از مهربونی تو که این حرفو میزنی. =)
(• 𝑨!𝒂•)~
۰۳ شهریور ۱۵:۳۶
چ شیرین و قشنگ *-*
قبلا یکی ازم پرسیده بود عشق چ مزه ایه؟ گفتم شکلاتی
الان میگم عشق شکلاتیه، ولی با حس بارون...

پاسخ :

ممنونم. =))
اوه... چه قشنگ. :)
𝙃𝙚𝙡𝙞𝙗𝙚𝙡𝙡 ▪︎
۰۳ شهریور ۱۵:۴۰
چرا اینقدر پستات ارامش بخشن🥲

پاسخ :

نمیدونم، شاید خوانندشون خیلی خوبه که همچین حرفی رو میزنه. =)
°○ ‌‌‌‌‌‌‌‌نرگس
۰۳ شهریور ۱۵:۴۱
فقط همین پست می‌تونست وسط همچین روز زشتی (برای من) باعث شه لبخندم هی گنده‌تر بشه. :)))
زیادی دوست‌داشتنی بود! :))

پاسخ :

این خیلی خوشحالم کرد خب. =)))
خیلی خیلی ممنون. =)
Violet J Aron 🌸
۰۳ شهریور ۱۵:۴۳
به به ببین سینیور دودی چه کرده!
پیوند شد :)))
دلتون شاد! XD

پاسخ :

وای، پیوند، خوشحالی آوردی. =)))
خانم ایکس خیلی ازتون ممنونم، لطف کردین. :)
دل شما نیز. D:
‌‌ Mobina
۰۳ شهریور ۱۵:۴۶
چه خوشمزه بود:)

پاسخ :

نوش جونت. :)
𝑹𝒂𝒄𝒉𝒆𝒍 ..
۰۳ شهریور ۱۵:۴۶
این متن زیبا فقط دوست دارم بدونم حقیقیه یا تو خلوتگاه ذهنت سرچشمه می گیره کنجکاو گشتم😅!

'-' مگه چند سالته عشق کتاب !!کتابخونه عجیب و اسرار آمیز بیانی!! *_*


کاش منم یکم ذهنم آزاد بود تا بتونم داستان بنویسم حیف که ذهنم عین یه کاغذ سفید که نمی دونم چی بنویسم توش :"/

پاسخ :

اون دیگه بستگی داره به نظر خودت. :) یه سریش، یه سری حرفا و  یه سری چیزاش حقیقیه.

=)) من 14 سالمه. =) کتابخونه بسی اسرارآمیزی دارم. :دیی

یکم به خودت استراحت بده، مشکلی نیست اگه نمی‌نویسی. :)
Xie Lian
۰۳ شهریور ۱۵:۵۲
آدرس اون مغازه‌ای که ازش شیرکاکائو میخری رو میخوام!

پاسخ :

هه‌هه. D:
مثل کتابخونم اسرار آمیز و ناپیداست. =")
pa ri
۰۳ شهریور ۱۵:۵۶
چقد شبیه یکی ای...
قشنگ بود، خیلی :")

پاسخ :

شبیه کی؟ :)
قشنگ دیدی، خیلی. =)
Maglonya ~♡
۰۳ شهریور ۱۵:۵۶
حالا از چی داشت نقاشی می‌کشید؟ D:

پاسخ :

نمیدونم که. :دی
گوشیشو گذاشته بود زیر کاغذ داشت انیمیشن میکشید. D:
pa ri
۰۳ شهریور ۱۶:۰۵
ندونی بهتره؟:) نمی دونم...اممممم... اگه بگم باید بری ببینی تا بفهمی D: ولی خب بدردت نمی خوره ._. یعنی...ای بابا =-= همون بتر که ندونی :ا آره :ا
ایده ای برای فرار از تنبلی داری؟:"

پاسخ :

بگو بابا، میرم میبینم و میفهمم. =) مشکلیم ندارم. D:
فرار از تنبلی؟ نمیدونم والا. :"
☕. Kawaii
۰۳ شهریور ۱۶:۰۵
این متن بهم حس ارامش داد!
واقعا زیبا بود:)

پاسخ :

خوشحالم کردی خب. =))
خیلی ممنون. *-*
aramm 0_0
۰۳ شهریور ۱۶:۰۶
خدایان چرا انقدر پرفکت اخه:)))))کامان عشق کتاب، به خاطر قلب طفلک ما:_)

پاسخ :

:)))
من چی بگم الان؟ ="))))
Maglonya ~♡
۰۳ شهریور ۱۶:۱۴
بهش بگو دفعه ی بعدی موقع نقاشی کشیدن سیگار نکشه، ممکنه سوراخ شه کاغذش... تازه اگه خاکستر بریزه رو گوشیش و گلسش نابود شه چی؟)=

پاسخ :

راست میگیا. :(
بهش میگم حتما، خیلی ممنون که زودتر از اتفاق هشدار دادی. :(
Nobody -
۰۳ شهریور ۱۶:۱۶
ولی پیدا کردن چنین کسی که انقدر خوب آدمو بشناسه همیشه آرزوم می‌مونه.

پاسخ :

پیداش میکنیم. مطمئن باش. یه روزی پیداش میکنیم، یا پیدامون میکنه.
مونی :)
۰۳ شهریور ۱۶:۱۸
یه بار باید با شیر کاکائو مست کنم=)
و ستارت...ما تحمل نمی کنیم.با آغوش باز منتظرشیم

پاسخ :

=))
خب... این خیلی خیلی خوشحالم میکنه. =)
pa ri
۰۳ شهریور ۱۶:۲۳
مطمئنی؟نه...خودم مطمئن نیستم ": ایم...توکیو رونجرز، اگر اخلاقای بزن بزنی مایکی رو در نظر نگیریم خیلی شبیهته از نظرم :"|
نظرت درمورد مهرام چیه؟D: بنظرت برای سالاد بهتره یا ساندویچ؟ کلا، بنظرت دلپذیر بهتره یا مهرام؟:|

پاسخ :

آوو... فهمیدم کدوم انیمه رو میگی، الان میرم بازم نگاه میکنم. ممنونکه گفتی. *-*
مهرام همیشه بهترین بوده. :دی
هلن پراسپرو
۰۳ شهریور ۱۷:۳۴
روزی که ستاره های تو اذیتم کنه...
روزیه که وجود نداره 🚶‍♀️🚶‍♀️
ro ma
۰۳ شهریور ۱۹:۳۰
سبک نوشتاریت
خدای من
نمیگم عوض شده
رو همون سبکه ولی خیلی قشنگه
آیســــ ـــان
۰۴ شهریور ۱۴:۳۸
زیادی زیبا بود. و سبکش..هر کس دیگه ایی اینحوری مینوشت گیج کننده میشد..اما این جذاب بود:")
ناشناس
۰۴ شهریور ۱۹:۰۸
چقد سبکت عوض شده، از اون حالت خیلی معصوم و اینا اومدی توی حالت دیگه... یه مدل جدیده... دوسش دارم:)
جمله های کوتاه کوتاه...
جوابای تکراری دوتا شخصیت بهم، طوری که میفهمی چقد خودشونو بهم نزدیک نگه میدارن...
با جوابای مشترک...
با پتو...
با شیر کاکائو...
ناشناس
۰۶ شهریور ۱۳:۲۲
سلام سیامک انصاری هستم صرفا خواستم اعلام حضور کنم =/
Baby Blue
۱۴ شهریور ۰۲:۳۸
چرا اینو امروز که سیگار میکشیدم خوندم؟
چقد...یجوری بود‌..
گرم و مبهم...
و شبیه یه اتفاقی که...نه! شبیه یه خاطره ای که قبلا اتفاق افتاده...قشنگ یه تیکه ویدیو تو ذهنم پلی شد=)
(• 𝑨!𝒂•)~
۲۵ آبان ۲۱:۵۵
دوباره این پست تو خوندم
و حسش خیلی با دفه اولی که خونده بودم فرق داشت، شیرین تر و دلچسب تر بود :)
Lester
۰۴ خرداد ۰۸:۱۰
ستودنی بود سینیور
*با شیر کاکائو مست کردن؟=} من فکر می کردم لئو سلسله‌ی مست کنندگان با شیر کاکائو رو تاسیس کرده=>

پاسخ :

خیلی ممنون! 3>

عام ببخشید... لئو کیه؟ :))
Lester
۰۴ خرداد ۱۹:۰۳
لئوی ما
مونیِ شما
مه سیمای عزیز رو می گم/*-*/

پاسخ :

لئوی شما؟

شما دوست مونی‌ای؟ :))
راستش اینو نمیدونم که اون اول تاسیس کرده یا نه. فکر میکردم خودم اولین نفر باشم. حالا سر وقت ازش می‎‌پرسیم.
Lester
۰۵ خرداد ۱۲:۳۹
محفل متن رو معرفی نکرده؟

بله؛)
موافقم، چون احساس می کنم خیلی نامردیه که... اسم سازنده‌ی این عبارت پر‌کاربرد، مجهول بمونه^-^

پاسخ :

فکر نکنم؟ ممکنه معرفی کرده باشه و من یادم نباشه.


اگه پرسیدی به منم نتیجه رو بگو. :))
Lester
۰۷ خرداد ۱۳:۵۴
حتما؛))

پاسخ :

=)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان