کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

خداحافظ، ای زیبا...

 

اونا ماتینا، می سونِ اسویاتو، او پارتیجانو، پورتامیویا ، چه می سنتو دی موریر، ا سیو مویو، دا پارتیجانو، او بلاچاو بلاچاو بلاچاو، چاو! چاو!*

زیباتر از آهنگ ها، معنی آهنگ هاست، از بلو اند گری با اون معنی خارق العادش گرفته تا بعضی از آهنگ های رپ ایرانی و یا حتی خارجی که هیـچ ربطی کلماتش به هم ندارن، و صرفا برای قافیه اومدن و عمرتون رو به هدر میده، یکی از زیبایی های بلاچاو، معنی کاملا مربوطشه، این آهنگ مفهوم آزادی خواهی رو داره، جالبه بدونید این آهنگ توسط یه نفر ساخته نشده، در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، کارگران و خدمت گزاران فصلی مزارع گندم، و بانوهای دهقان شالیزارهای ایتالیا زمزمه میشده و هردفعه، یه متن جدید بهش اضافه میشده. تا اینکه پارتیزان ها و جنبش ضدفاشیسم ایتالیا در 1940 اون رو احیا کردن. مضمون این آهنگ سختی کار در مزارع و اختلافات طبقاتی بوده و در دوران پارتیزان ها، یا همین آهنگی که ما میشنویم، درمورد مقاومت در برابر ظلم، خشونت، جنگ و مرگ.

بلاچاو میتونه به حال و روز الان جهان و حال و روز خودمون اشاره کنه، یا... قبل از کرونا، کسایی بودن که باعث ناراحتی ما میشدن، و ما بدون هیچ ایستادگی جلوشون از کنارشون رد میشدیم و غصه میخوردیم. درحالی که بلاچاو میگه باید دربرابر ظلم ایستاد، و همین که این آهنگ، یه متن خیالی نداره و سالهای پیش، هزاران کشاورز مظلوم این رو ساختن، باعث میشه بفهمیم که صرفا یه نفر برای معروف شدن این آهنگ رو نخونده، حتی بلاچاو خواننده های مختلفی داره که نشون میده متنش متعلق به یه نفر نیست.

ولی... ما نمیخوایم درمورد بلاچاو صحبت کنیم، حتی با اینکه الان یه عالمه از پست شده بلاچاو(:/) یکی از بدترین ظلمایی که به هرنفری میشه، ظلم خودش نسبت به خودشه، بذار روراست باشیم، تا حالا به خودت ظلم کردی؟ بیا امروز یه کاری بکنیم، فقط خودتی، خود خود خودت، نه من کنارتم نه یکی دیگه، تاحالا خودتت رو ناراحت کردی؟ تاحالی احساساتت رو خفه کردی؟ تاحالا استعدادی که داشتی رو از بین بردی؟ تاحالا شده پر از احساسات باشی و اون دهن لعنتی رو باز نکنی و به کسی نگی؟ تاحالا توی تخت گریه کردی؟ تاحالا احساس تنهایی کردی؟ تاحالا خودت رو پایینتر از کسی دیدی، تاحالا شده از قیافه خودت ناراضی باشی؟

 این اگه اسمش ظلم به خود نیست پس چیه؟ یا... تاحالا شده به خودت اعتماد نداشته باشی، اعتماد به نفست کم باشه یا حس کنی قلبت از سنگه؟

خب... بیا نزدیکتر، یکم دیگه، واقعا بیا نزدیک، دارم با خودت صحبت میکنم، جلوت نشستم و دارم تو خیالم بهت نگاه میکنم، میگم یه چیزی، میدونستی چند نفرو خوشحال کردی؟ برای چندنفر چقدر ارزش داری؟ چندنفر بهت فکر میکنن و چندنفر تو رو به عنوان یه دوست میبینن؟ الان که توی بیانی، اگه توی دنیای واقعی کسی نیست، اینجا خیلیا بهت اهمیت میدن، یکم به اطرافت نگاه کن=))

و... هیچ چیزی ارزش اینو نداره که خودتو براش ناراحت کنی، بخند! برای خودت برقص، با آهنگ همخونی کن، فیلم ببین کتاب بخون، دیوونه بازی دربیار. دوبار که زندگی نمیکنیم، ازش لذت ببر، نذار تموم عمرت از ناراحتی به هدر بره و کاری نکن که نوه هات اگه ازت درمورد اون روزا پرسیدن هیچی از خوشحالیات نداشته باشی. یکی از زیباترین حرفایی که از یه نفر شنیدم، یکی از صمیمی ترین دوستام، اینه که «کیک خورده می شه، عروسک کهنه می شه، اما دوستی ها همیشه پا برجاست.» و همیشه این توی یادم هست، از دوستیات استفاده کن و خوش بگذرون، بهتر از اینه که نخوای از تختت بلند شی و یه ابر مشکی و بارونی روی سرت رو پوشونده. ارزش تو بیشتر از اونه که فکر میکنی=))

پ.ن:یکی به من بگه چرا یه عکس پسر خوب توی پینترست پیدا نمیشه؟ :/ یا اگه پیدا بشه خیلی دارکه -_- مجبورین اینجوری ژست بگیرین آخه؟

 

*اینو از چند تیکه از آهنگ که خودم دوست داشتم آوردم، قافیه آهنگ اینجوری نیست! اگه میخواید مفهوم آهنگ رو متوجه بشید از لینکی که دفعه قبل گذاشتم استفاده کنید یا خودتون گوگلش کنید=))

Una mattina mi son svegliato / O partigiano, portami via / ché mi sento di morir / E se io muoio da partigiano / o bella, ciao! bella, ciao! bella, ciao, ciao, ciao 

 

یک روز از خواب برخاستم،  ای پارتیزان مرا با خود ببر، زیرا مرگ را نزدیک می‌بینم. اگر به عنوان یک پارتیزان کشته شدم آه خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا! خداحافظ! خداحافظ!

۲۷ ۱۷
AliReza ‌‌
۲۲ آذر ۱۲:۳۵
پر از انرژی مثبت بود داداشی =))))))
مرسی واقعا ^.^

+اون خدافظی رو دیدم ترسیدم نکن با من اینکارو قلبم ضعیفه :(

پاسخ :

خوشحالم که خوشت اومد=))
+D: اصلا خودم حواسم نبود-_- آخرین کاری که کردم انتخاب کردن اسم بود و منم معنی بلاچاو نوشتم=)) 
آرتـــمیس -
۲۲ آذر ۱۲:۴۶
خیلی آهنگ قشنگیه ....و لازمه بگم چون علاقه زیادی به تاریخ دارم وقتی اسم آهنگ رو تو اون یکی پستت گفتی اول رفتم ته و توی فاشیسم ایتالیا رو در آوردم و بعد آهنگ رو دانلود کردم ؟ :دی 
معنایی که گفتیش......آه خیلی خوب بود .
و پیوندش کردم=)

پاسخ :

اوهوم، مخصوصا با همون خواننده اصلیش و همون لحجه ای که داره... آه *آرامش* من اول برای خود آهنگ دانلودش کردم ولی وقتی فهمیدم معنیش چیه و چرا اومده توخانه کاغذی... آه خداحافظ ای زیبا! *میپرد روی میز و جوگیر میشود*
ممنونم=))
*ذوق میکند* باعث افتخاره بانو آرتمیس=)) 
♪♪HANANE ♪♪
۲۲ آذر ۱۲:۵۴
عشق کتابببب!!!!!!!!!
با دیدن عنوان داشتم سکته میکردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
0********0 (سانسور گشتند)

+ برم ته توی فاشیسم رو در بیارم 0_0

پاسخ :

XD
نگران نباش نمیخوام برم=))
+برو که به نتایج خوبی میرسیD:‌
یاسمن گلی:)
۲۲ آذر ۱۳:۰۴
اول که عنوان مطلبو دیدم فکر کردم شما هم میخواین برین ولی متنو خوندم دیدم از این خبرا نیست :دی

پاسخ :

نه نمیرم=)) حداقل نه به این زودیا، بعدشم، تازه شروع کردم تو بیان، میخوام باهاش بزرگ شم=) (هرکی ندونه فکر میکنه 4 سالمه:/) 
Moony :)
۲۲ آذر ۱۳:۱۸
من نترسیدم راستش از عنوان چون تازه صرف نظر کرده بودی=)
و اینکه متنت(متن را پیوند می کند)

پاسخ :

خداروشکر حداقل یکی نترسید=)
*ذوق میکند* خیلی خیلی ممنون=)) 
Moony :)
۲۲ آذر ۱۳:۲۴
و اینکه چرا حس می کنم قبلا یه تیکش رو شنیدم؟0-0پارتیزان همون سرباز نیست؟

پاسخ :

عامم... پارتیزان رو یجورایی باید بگیم نیمه سرباز. لقبش از قوم پارت ایرانیا یا همون اشکانیان اومده، و با فرانسوی ترکیب شده، یه جورایی سربازهایی که توی نبردهای مخفی مهارت دارن و با استفاده از هنرهای چریکی میتونن بر رقیب قدرتمندشون مسلط بشن، اگه بخوایم خلاصه بگیم ضعیف های که با استفاده از شبیخون و هنرهای هوشی، برای یه هدف خاص بر حریف قدرتمندشون پیروز میشن. نمیدونم چقدر درباره خانه کاغذی میدونی ولی شخصیتای اصلی الان پارتیزانن. افرادی که با استفاده از هوش و حقه بر قوی ها پیروز میشن و بلافاصله با پیروزیشون صحنه رو ترک میکنن=)) 
Stella =]
۲۲ آذر ۱۳:۴۱
چقدر قشنگ =")))))

اون تیکه ی بیا نزدیکتر .... واقعا خوب بود ! خیلی خیلی خیلی خوب بود T.T

پ.ن : عکس چه مدلی میخوای D:

+ تااااااااازه ! تیلور هم آلبوم داده !!!!! هنوز تو شکم XD

پاسخ :

ممنونم=))
خوشحالم که خوشت اومد=)
پ. ن: عامم... واوD: فکر میکنم بهت میگم D:
+واقعا؟ 0_0 نمی‌دونستم - _- *میرود می‌گردد*
Sepideh Adliepour
۲۲ آذر ۱۴:۱۲
فوران حس مثبت(:

پاسخ :

:))) 
هلن پراسپرو
۲۲ آذر ۱۴:۵۵
چه زیبا بود...

@استلا
واقعا! وای دیروز برام نوتیف اومد که پست اینستا گذاشته... ولی آلبوم!!!!؟

پاسخ :

چشمات زیبا میبینن =")
منم تازه فهمیدم آلبوم داده، عجب! 
Nobody -
۲۲ آذر ۱۹:۲۰
این واقعا و حقیقتا خیلی خوب بود. چیزیه که به نظرم لازم داشتیم همگی این روزا که بشنویم. اصلا این طور پستات رو خیلی دوست دارم :(( خیلی خیلی. عیح.

پاسخ :

خوشحالم که خوشت اومد نوبادی=))
کامنتات به اینجور پستام خیلی باحاله D:
Nobody -
۲۲ آذر ۱۹:۲۱
@استلا
آلبومش خیلی خوبهههه!! T.T خودش می گه خواهر folkloreعه. واقعا هم خواهرشه انگار. ولی راستش من folklore رو بیشتر دوست داشتم.

پاسخ :

*مثل آنهایی که هیچ چیز از موسیقی نمی دانند آنجا نشسته و فکر میکرد چرا هیچ چیز در مورد folkore نمیدانست. یادداشت میکند تا سر فرصت، تیلور را بشناسد.*
آرتـــمیس -
۲۲ آذر ۲۳:۴۴
@مونی
پارتیزان یعنی غیر نظامیانی که با جنگهای نامنظم به بقیه حمله می کنن یه چیزی شبیه همون آدمای ساده روستا تو دفاع مقدس که بدون اسلحه به عراقی ها حمله میکردن =)

مدیونید فکر کنید عاشق آهنگ بلا چاو و تاریخ پشتش شدم ! :دی

پاسخ :

D:
ناشناس
۲۳ آذر ۱۰:۳۴
زیادی خوش خیالی:))خیلی خیلی..یه عالمه نوشتم در جواب حرفات ولی پاکشون کردم:)
فقط بدون که دوستا اونجور که فکر میکنی هیچ وقت نیستن..یه روزی همه چیزتن یه روزم میبینی یه هفتست بهش سلام نکردی و دیگه کسی نیست حتی بگی سلام!
و منم دل بستم به دوستای بیانی..حتی الان هر روز میرم خصوصیشون دلداریشون میدم..باهاشون حرف میزنم..حالشونو بهتر میکنم اما برام تره هم خورد نمیکنن و توی لیست دوستاشون نیستم:)
زندگی همینه دیگه:)
و باید بگم به همین راحتی نیست خوشحال بودن..گاهی خوشحال یا ناراحت بودنت دست خودت نیست:)ای کاش به جای اینقدر شعار دادن یه کار مفیدتر میکردین و میکردی:))

پاسخ :

سلام.
اول اینکه از همه کسایی که دارن اینو میخونن کلا عذرخواهی میکنم، چون کامنت بعضیاتون رو جواب ندادم و میدونید من چقدر از تایپ با گوشی متنفرم، چون هم سرعتم کندتر از تایپ با کیبورد میشه و هم بیشتر حرفهارو جابه‌جا مینویسم و باید پاک کنم، پس گذاشته بودم بعدا جواب بدم.
و در خصوص کامنت شما، بانوی ناشناس(یا چه میدونم جناب ناشناس، گفتم بانو چون بیشتر افراد بیان خانم هستن:) خوش خیالی منظورتون چیه؟ واقعیتهارو باید خوش خیالی گرفت؟ و... چرا پاک کردید؟ بدونید من از مصاحبت با شما لذت میبرم، مخصوصا اگه ناشناس باشید و بخواید با هم خیلی دوستانه بحث کنیم، و امیدورام عذرخواهی منو پذیرا باشید، چون که من عادت ندارم از اسم های بلند استفاده کنم و اگه بخوام با کسی صحبت کنم و واقعا لقبی که برازندش باشه پیدا کنم، ترجیح میدم اون رو با لقبش صدا بزنم، مثل همین مادمازلمون و چون آگاهی از زن یا مرد بودنتون نداریم، امیدوارم گفتن بانو توسط من رو ببخشید. بانو، بهتر نیست بگیم شما زیادی به همه بی اعتمادین؟ یعنی اگه دوستتون بهتون سلام نگه یا براتون نظر نذاره این رو به فال بد میگیرین؟ 
و... دوستا همیشه همینطورین که همیشه بودن، اگه نبودن نمیشه اسم دوست روشون گذاشت، این کلمه مقدس لیاقتش بالاتر از اسم صفات چرت و پرته. پس... اون موقع که به کسی اعتماد کردین، باید اسم دوست روش بذارید، مشکل اینه که فکر میشه دوستی همیشه باید دوطرفه باشه، این اشتباهه، من آقای z رو دوست خودم میدونم مثلا در صورتی که اون اصلا منو یادش نیست، ولی اگه برم سراغش و بگم حالم بده، و به کمک نیاز دارم، بهم کمک میکنه. و بهم اهمیت میده. 
شما وظیفه خودتون رو انجام بدین، چیزی که خیلیا الان نیستن، انسان باشید و اگه کسی رو دیدید که حالش بده، کمکش کنید. دوستی فقط خوشگذرونی نیست. دوستی اونه که من از شدت بغض نتونم با کسی حرف بزنم،  ولی... بدونم یه استلایی هست، یه وایولتی هست، یه موچی هست، یه حنایی هست که میتونم برم پیام خصوصیش و خودمو خالی کنم، و اون بشینه کنارم و کمک کنه، بدونم یه کسی هست که من خواهر خودم میدونمش و یه پسری هست که همیشه بهش اطمینان دارم. یه آرتمیس، یه مونی. اینا بهت اهمیت میدن، دوستت دارن و بهت کمک میکنن، بانو، شما درست میگین، به همین سادگی نباید اعتماد کرد، و جالبه بدونید من ضربه اونم خوردم، وقتی دوست صمیمیت بهت یه حرفایی میزنه از عصبانیت که از هر فحشی بدتره، فکر میکنی نباید به کسی اعتماد کنی، ولی... ولی وقتی طرف میاد برام پیام میذاره، راستی... خوبی؟ یا دوستی که میدونم واقعیه بهم میگه قلبت به وسعت یه دریاست... بانو، به من بگید مگه چقدر آدم دروغگو تو جهان وجود داره، چندتاش تو بیانن؟ یعنی انقدر درمونده و کور شدم که نمیتونم بینم محبت این کاذبه؟ استلا دروغ میگه، اصلا دختر نیست(باور کنید چه پسر چه دختر برام مهم نیست.) استلا یه مرد(یا زن، مگه فرقی داره؟) 40 ساله مبتلا به افسردگی احساساته که میخواد فقط با دیگران دوست بشه و بعدش قلبشونو بشکنه. خب این از این، آرتمیس چی؟ هانی بانچ؟ وایولت؟ موچی؟ یعنی همه اینا منو دوست خودشون نمیدونن؟ چقدر میتونن بدشانس باشم؟ 
بانو، اگه میخواید دوستای واقعی هرکسی رو ببینید، برید توی وبلاگش و پیوندا و حرفایی که درمورد بقیه زده رو بخونید. باور کنید حتی این دوستیا اگه الکی هم باشه واقعیه، برام هیچ مهم نیست کی دروغ میگه کی نمیگه، میخوام لذت ببرم، از بودن باهاشون لذت میبرم و برام هیچ مهم نیست کی دروغ میگه کی راست، تو این جمعیت، حداقل یکی هست که واقعی باشه و برام همون مهمه، بانوی من، شاید بهتر باشه یکم دیدگاهتونو عوض کنید، با آدمای جدید رفت و آمد کنید و یه بار بهشون اعتماد کنین، و برام مهم نیست اینو شعار میدونید یا نه، ولی... ولی دوستی و دادن قلب نارنجیتون به همین سادگی نیست. همونجور که برای من نبود. گاهی بعد چندین کامنت و 10 بار گشتن توی وبلاگ طرف میفهمین اون میتونه دوستتون باشه، همونجور که برای من و موچی بود. 
من ترجیح میدم کل عمرمو توی شعار دادن و دوستی با کسایی که ندیدمشون بگذرونم تا اینکه کار مفید بکنم و هر روز رو با سوءظن نسبت به آدما تموم کنم.   
میخواید باز هم بحث کنیم بانو؟ مصاحبت باهاتون خیلی لذت بخشه. حس خوبی بهم میده=) مثل اینکه دوباره یه متمایز پیدا کردم، البته توی دنیای مجازی. :)) 

Stella =]
۲۳ آذر ۱۲:۰۹
عه عشق کتاب از کجا فهمیدی من یه مرد 40 ساله م ؟ D:
مثلا تصمیم گرفته بودم کاری کنم کسی نفهمه ولی خب ...

پاسخ :

ای بابا! دیدین گفتم استلا اونی نیست که فکر میکنیم؟ اینم خودشو لو داد! D:
ناشناس
۲۳ آذر ۱۲:۴۵
خوب باید براتون توضیح بدم مثل اینکه آقای عشق کتاب:)
خوب شما دید شدیدا مثبتی به زندگی دارین.یه دید شدیدا مثبت!و البته با مقدار زیادی خوش خیالی..مطمئنا شما هم مثل دیگران لحظات سختی رو گذروندین ولی خوب بشخصه گریه کردن توی تخت و ناراحت بودن ظلم به خودمون نیست:)چون در واقع ما داریم به خودمون کمک میکنیم که یکم با زندگیمون کنار بیایم و بفهمیم داریم چیکار میکنیم...و شما میگید چرا فیلم نمیبینی؟یا چرا کتاب نمیخونی؟خوب باید بگم کتاب خوندن و فیلم دیدن و یا آهنگ گوش دادن شاید باعث بهتر شدن و فرار کردن از مشکلات میشه ولی(اینجا یه امای بزرگ پیش میاد)چیزی تغییر میکنه؟مشکلات من یا شما تموم میشه یا اتفاقا دیگه ای؟شاید باعث بهتر شدن حال من و تو توی مدت زمان کوتاهی بشه اما تموم نمیشن مشکلات..من هم برای فرار از مشکلاتم ساعتی میرم و پناه میرم به فیلم و کتاب اما ابدیه این؟مطمئنا نه!و فقط این یه شعار خشک و خالیه:)شعاری که نه جادو میکنه و منو خوشحال میکنه و نه تو رو!
میگی من بدبینم نه؟واقعا این طور فکر میکنی؟ولی اطرافیانم بهم میگن تو خیلی افکار روشنی داری!شاید اونا منو نمیشناسن هوم؟:)و در مورد دوستا..باید بگم حرفات درسته..آره واقعا حرفات درسته..ولی:) مثل این که منظورم رو از این که یه هفتست بهش سلام نکردی رو بد گفتم..وقتی میری به دوستت کسی که خیلی وقتها باهاش خندیدی و یا حتی تو عامل بهتر شدن حالش بودی بهش میگی حالت بده بهت میگه ببخشید فعلا وقت ندارم به حرفات گوش بدم و یا حتی از ترس اینکه من وقت گرانبهاشو بگیر سین نمیزنه من باید چی بگم؟یا وقتی براش همه چیزو میگی فقط با یه هوووووووم جوابتو میده و هیچ چیز دیگه ای تحویلت نمیده باید چیکار کرد؟نه واقعا؟
و این که خیلی از دوستایی که سلام بهشون نمیکنی ولی به قول شما به حرفات گوش میده خیلی کمه..خیلی خیلی کم..همین چند وقت پیش یکیش رو از دست دادم!اونم به خاطر چی؟خندم میگیره به خاطر دلیلش..
و حالا از این بگذریم از سرد شدن رابطه دوستا هم باید بهت بگم..بالاخره هر دوستی ای یه تهی داره نه؟ولی وقتی تو میخوای هنوزم به اون دوستی ادامه بدی و اون تو رو میندازه توی یه سطل آشغال میره باید چی گفت؟
و باید اینو هم خاطر نشان کنم که هیچ وقت دوستای بیانی نمیشه رفت باهاشون دردل کرد..یا من که تا حالا همچین کاری نکردم!من میتونم بگم دوستای زیادی توی بیان پیدا کردم اما باز احساس تنهایی میکنم حالا چرا؟به این خاطر که من نمیتونم برم به دوست بیانیم بگم حالم بده و براش همه چیز رو تعریف کنم:)از نظر تو میشه؟نه واقعا میشه بگی؟
و باید بگم یه نفر میتونه بیاد به تو کامنت بده..پیوندت کنه و.. اما الان تو به این نفر میری همه حال بدتو توضیح میدی؟نه واقعا؟یا مثلا الان تو حاضری بری به استلا یا نمیدونم مونی بگی که آره امروز فلان اتفاق برام افتاد و یه عالمه گریه کردم؟نه واقعا؟
من دوستانی داشتم که اونها حال بدشون رو برای من توضیح دادن و حتی من حال بدم رو براشون توضیح دادم و بعد خیلی ساده رها شدم یا اینکه خیانت شده:)و تازه من اونها رو در دنیای واقعی دیده بودم!دیگه چه برسه به دنیای مجازی که نه من چهره شما رو تا به حال دیدم و نه شما چهره من رو!
و البته که این حرفتون که دوستی دو طرفه نیست اشتباهه..تصور کن تو میری بهش سلام میکنی ولی اون چیزی نمیگه یا بی میلی جواب شما رو میده! از نظر شما الان اون شخص دوست داره با شما دوست باشه و یا دوستیش رو ادامه بده؟
و باید بگم من سو ظن نمیزنم به کسایی که میشناسمشون یا اینکه من هی با خودم نمیگم واییییییییی نکنه اینی که من دارم باهاش صحبت کنم دختر باشه و بهم دروغ گفته باشه و بهم گفته پسرم!من وقتی که کسی رو برای مصاحبت پیدا میکنم باهاش حرف میزنم اما بحث من جداست..دارم در مورد اعتماد و زدن حرف دل صحبت میکنم..:)حتی الان که من دارم با شما صحبت میکنم برای چی باید سو ظن داشته باشم؟الان این طور که شما دوستی رو توصیف میکنید حتی من با شما دوست هستم:)راستش رو بخواهی هنوزم میگی زیادی خوش بینی..خیلی خیلی و انگار هنوز خیلی از چیزها رو تجربه نکردی آقای عشق کتاب
نمیخوام بگم که تو هنوز بچه هستی نه!حتی شاید من با شما همسن باشم یا کوچیکتر یا حتی بزرگتر کسی چی میدونه اما میگم شاید اگر یه سری چیزها رو تجربه میکردی اینقدرها هم خوشبین نبودی:)

پاسخ :

بانوی من! 
*میخندد* نمیتونین تصور کنین چقدر صحبت باهاتون من رو خوشحال میکنه، میدونید، توی هر سرویسی، بعضی وقتا نیاز هست به یه آدم خاص، همونطور که من بهشون میگم، یه متمایز. چه توی دنیای واقعی، چه مجازی و بهتره بدونین من برای متمایزها ارزش خیلی زیادی قائل میشم، و گفتم... از مصاحبت باهاشون لذت میبرم:))  انگار نشستیم و همراه با یه فنجون چای(ترجیحا دارچینی:) بخش های ناشناسی وجودمون با هم صحبت میکنن و ما نشستیم و نگاهشون میکنیم، زیبا نیست؟!
دید شدیدا مثبت؟ باعث افتخارمه بانو، سعی میکنم مثبت به زندگی نگاه کنم، که البته بعضی وقت ها موفق نمیشم، ولی بذارید روراست باشم، کی از یه آدم تماما خوشبین خوشش میاد؟ بعضی وقتا باید اشک ریخت و احساسات رو بیرون ریخت. هرچند، من خوشم نمیاد کاملا  دید مثبتم رو از بین ببرم، نمیخوام وقت عزیزمو به این هدر بدم که دیدهای منفیم کل وجودمو بگیره، و... همیشه نمیشه، اینو کسی میگه که وسط امتحانا وقتی زمانش کم بیاد عملکرد مغزش یه لحظه خاموش میشه و نفسش کم میاد، که البته خوشبختانه بعدش درست میشه=) اوه... بانو، منظورم رو اشتباه متوجه شدید، اتفاقا من علاقه زیادی به خالی کردن خودمون در مواقع ناراحتی دارم، اشکالی نداره که توی تخت گریه کنیم، اتفاقا من اینکارو دوست دارم، حداقل از حجم احساسات درونم اذیت نمیشم، و... بذارید این وسط یکم با هم فکر کنیم، فرض کنیم خدای ناکرده شما، و یا حتی من، ناراحتیم، توی تخت گریه میکنیم و آخرش هم حالمون خوب نمیشه، شما کدوم رو ترجیح میدید؟ اینکه بریم و یکم خودمونو از فضای افسرده درونمون دور کنیم یا بشینیم و غصه بخوریم؟ من ترجیح میدم یکم خودم رو از فضای بد و یکنواخت اطرافم دور کنم و دوباره بعدش بهش فکر کنم. کتاب خوندن و فیلم دیدن شاید کمکی به درست شدن اوضاع نکنه ولی به اون مغزی که دورش رو هاله های غم پوشونده رو کمک میکنه که بعدش به خودش بیاد=)) همین شعار باعث میشه حال خیلیا خوب شه=) یا حداقل بفهمن چجوری حالشونو خوب کنن.
و... ناشناس، متاسفم:) فارغ از هرچیزی که داشتم میگفتم، متاسفم از اینکه دوستایی داشتی که لیاقت دوستی رو نداشتن، بانو، من که از یه پسر نوجوون تازه کاری که خیلی وقته فهمیده میتونه با یه دختر 18 ساله و یا یه پسر 18 ساله دوست بشه و بهشون اعتماد کنه بیشتر نیستم، اتفاقا، هنوزم نتونستم درمورد روانشناسی دوستی تحقیق کنم، ولی امیدوارم این توصیه رو از من بپذیرید:)) یه بار دیگه امتحان کنید، این دفعه فقط به عنوان یه تحقیق به یکی اعتماد کنید، حالا نه ما، =)  و اگه نخواستید، گفتم... حالا نه ما، این دوروبر پر از آدماییه که شاید بتونین یه دوستی جدید شروع کنین. اونا لایق دوستی نبودن، ولی این دوروبر یه عالمه آدم هست که میتونن از قلب نارنجی که دارین به بهترین شکل مراقبت کنن:))
ته دوستیا، میدونم الان میخواید دوباره بگید خوشبینی زیادی داری، ولی... من ترجیح میدم تا ته دوستیه برم، اگه اون منو بندازه سطل آشغال، چه میدونم، ناراحت میشم، ولی هنوزم اون روزایی که باهم دیوونه بازی درمیاوردیم رو یادم میمونه، مخصوصا این که با همه آرنو و الی رو خلق کردیم=) در نهایت میتونم براشون آرزوی موفقیت کنم، و گنجینه باارزش خاطراتم رو مرور.
من واقعا نمیدونم شما با چه جور آدمایی دوست شدین، واقعا عجیبه و من نمیتونم دراین مورد نظری بدم، چون خودم تجربه ای نداشتم، نهایت تجریه ای که داشتم این بوده که از یکی از بهترین دوستام، یه سوالی پرسیده بودم و شدیدا نیاز به کمک داشتم و اون موضوع به حس و حال بدی که داشتمم مربوط بود و اون گفت الان تو شرایط مناسبی نیستم، شاید نتونم درست جواب بدم، و بانو، بذار بگم که فرداش که جواب داد. اون بهترین جوابی بود که شنیده بودم. اون جوابش برام ارزشمند بود=)) چون میدونستم فقط برای خودم نوشته بودتش:)
اتفاقا، این مهمه=)) من اگه بتونم به طرف اعتماد کنم، همیشه اون گوشه ذهنم برای دردودل باهاش حساب باز میکنم=) پس... بله، من مشکلی با دردودل کردن با اونایی که بهشون اطمینان دارم ندارم، و... اوهوم، من اگه واقعا ناراحت باشم و نیاز به کمک داشته باشم، چرا که نه؟ تنها کاری که باید بکنم اینه که برم یه خیالبافی براش بنویسم:)) و دوباره میگم، نمیدونم شما با چه کسایی دوست شدین، ولی بازم... به نظر من اونا از اون اول دوست نبودن=) و... گفتم... من با اینکه به نظر میرسه هرکی از در وبلاگم در میشه میپرم و باهاش صمیمی میشم، ولی برای دوست شدن، خیلی فکر میکنم، چون اگه دوست بشم، میدونم اگه طرف قابل اعتماد نباشه، به خودم بدجور آسیب میرسه، و تموم اینایی که تو اینجا میبینی، دوستای منن و الکی دوستم نشدن، یکم تفکر، با یکم اطمینان=) 
و... من منظورم از اینکه طرف دختره پسر باشه و یا بالعکس، این نبود که سوءظن داشته باشیم براش. اتفاقامنم مثل بیشتریاتون هیچ فرقی برام نداره=) منظورم کلی بود، اینکه اون، از اعتمادت سوءاستفاده کنه. 
خب... بانوی ناشناس، شما دومین ناشناسی هستین که واقعا باهاش احساس... عامم... احساس صمیمیت؟ اینو بگیم درسته؟ احساس صمیمیت میکنم. اولین نفر  همین حالا احتمال داره اینو بخونه. باعث افتخاره که با تعریفات خودم شما دوست من حساب بشید=))
شاید درست میگید بانوی من، من هنوز خیلی چیزارو تجربه نکردم، هنوزم مسیر زیادی از بزرگ شدن هست که باید لی لی کنان در مسیرش قرار بگیرم ولی میتونم به قطع بگم حداقل بیشتر از همسن و سالام تجربه تلخ و شیرین داشتم، برای ساده ترین مثال، اونا تاحالا نیومدن بیان:)) ولی... تجربه زیادی توی دوستی دارم:) همین کافیه و باید بدونید به دنیای مجازی همش مربوط نیست، حتی به آقای م هم مربوط نیست. 
چرا بچه نباشم؟ نمیخوام شعار بدن ولی چرا؟ بچه بودن شیرینه، مثل همون خوش بینی که خودتون گفتید، تنها چیزی که ازش متنفرم اینه که ازم به عنوان یه بچه لوس و یه آدم سنگدل یاد بشه. 
میدونید، حرف زدن باهاتون حس خوبی داره، چون هممون ته قلبمون این حس رو داریم که اگه ناشناس درست بگه و کل دنیا گل و بلبل نباشه چی؟ و خوشبختانه، من هنوز به این نتیجه نرسیدم و خوش بینی خودم رو دارم=) و... واقعا کنجکاوم که ببینم باهاتون توی مجازی ملاقات کردم یا نه، حس میکنم آشنایید. میتونید خودتون رو معرفی کنید؟ 
+یوسی؟ (اگه مفهوم این حرف رو متوجه نشدید نمیخواد چیزی بنویسید، ولی اگه شدید، بنویسید=) چیز زیاد خاصیم نیست، چون هیچکس توی اینجا معنی این حرف رو نمیدونه:)) 

Violet J Aron ❀
۲۳ آذر ۱۳:۵۷
وای .... داشتم یه کامنت گنده میذاشتم پرید:(((
میخواستم بگم که... حتی اگه بقییه ی دوست هات واقعی نبودن، بدون که من همیشه هستم. حتی اگه بهت دسترسی نداشته باشم و آلزایمر بگیرم، بازم دوستتم. و هیچ دروغی در کار نیست. من همون خانم ایکس هجده سالم که دوست داره نویسنده بشه:))
می دونم نمیشه کامل حرفم رو باور کرد... اما من دروغی نیستم:)

پاسخ :

ای بابا!
میگم که وایولت، ممنون از حرف قشنگت=)) همین. راستش نمیدونم باید چی بگم:)) فقط... میخوام بگم، منم همیشه تو رو یادم میمونه خانم ایکس=) همیشه ی همیشه:) 
آرتـــمیس -
۲۳ آذر ۱۵:۲۷
@ناشناس
ببین..آره درست گفتی من نمی تونم بیام و از مشکلاتم یا این که امروز گریه کردم به استلا بگم ولی میدونی چی قشنگه؟ وقتی من به عنوان مثال بولت ژورنال درست می کنم می یام و می نویسم تو وبلاگم و یکی بهم میگه : موفق باشیییی ^_^
این قشنگ نیست؟ این که یکی بهت امید بده. کسی که حتی تا حالا ندیدیش! و دوستای واقعی من ( حداقل من!) بهم امید نمی دن ..یا اگه هم بدن...شیرینیش خیلی کمتر از حرفیه که وایولت و موچی بهم میزنن:))
و میدونی قشنگی دنیای مجازی به همینه:)) برای من مهم نیست استلا یه پسر باشه...یا حتی اگرم باشه..به نظرت اونقدرررررررر بی کار هست که به من پیام خصوصی بده و باهم حرف بزنیم؟! حالا گیریم بیکار هم بود ...من دوسش دارم..نه به خاطر اینکه بهم دروغ گفت بخاطر اینکه دوستم داشت بخاطر اینکه استلا بود نه یک مرد ۴۰ ساله.

و بهتره با استلا حرف بزنم نه اینکه بگم : وایییییییی! اگه یه پسر باشه من چییییکار کنمممم؟! این مثل این میمونه که بگم:اگه قراره امتحانمو صفر بشم پس بهتره امتحان ندم! میدونم مثال خوبی نبود ول من الان سر کلاسم :دی

عشق کتاب ببخشید ولی جلو خودمو گرفتم که جواب ناشناسو به روش خودم ندم‌ ولی نتونستم :))

پاسخ :

خیلی خیلی قشنگ توضیح دادی آرتی=)) 
ناشناس
۲۳ آذر ۱۵:۳۶
متاسفانه حس میکنم کمی زیاده روی کردم..و شاید بهتر بود این حرفا رو نمیزدم ولی خوب الان این آبیه که ریخته شده و کاریه که کردم.پس باید با عرض شرمندگی بگم به بحثمون ادامه نمیدم:)
آرتـــمیس -
۲۳ آذر ۱۵:۳۸
@ناشناس
خوشحالم که قانع شدی :}}}

ولی حرفات یکم ناراحت کننده بودن . نمی شه حرف بد بزنی و بگی آبیه که ریخته شده...به هرحال ممنون ...دوباره بهم یاد آوری کردی که دوستای مجازیم خیلی با ارزشن :)))
ناشناس
۲۳ آذر ۱۶:۰۵
@آرتمیس جان
متاسفانه بد برداشت کردید من قانع نشدم و هنوز منتظر این هستم که آقای عشق کتاب جواب من رو بدهند..و راستش در جواب حرف های شما هم مقداری باید صحبت کنم:)
درسته حرف شما که بیان جایی برای تماعل و صحبت کردن تا کارهای دیگه..دوست شدن و تعریف از یکدیگر..حدودا در همین حیطه..و خوب فکر کنم من کمی انتظار بیشتری از بیان و دوستانی که پیدا کرده ام داشتم..آخر من کسان زیادی را دیده ام که ارتباط نزدیک تری داشتند نسبت به فقط کامنت گذاشتن و این ها..به همین دلیل انگار اشتباه کردم:)و فکر کنم دیگر نباید انتظار داشته باشم از دوست های بیانی ام و البته بهتر است دیگر در خصوصیشان نروم و آنها را دلداری ندهم!
و البته فکر کنم اشتباه خواندید حرف من را..من سوظن ندارم که الان به طور مثال آقای عشق کتاب نکند پسر است یا دختر..من نسبت به چیزهای دیگری سوظن دارم و البته که من هم مثل شما ارتباط برقرار میکنم بدون سو ظن با بیانی ها:)
پس فکر کنم حالا جوابتون رو داده باشم آرتمیس جان:)
به نظر خودم که حرف هایم ناراحت کننده نبودند..شاید چون فقط حقیقت را به زبان آوردم:)و البته خوشحالم که حداقل جز پشت گوش انداختن حرف هایم برایتان چیز دیگری هم به ارمغان آوردم:)البته آرتمیس جان قدر همین آقای عشق کتاب و استلا و وایولت داشته باش:)چون دیگرانی شاید باشند که به دوستی شما حسودی بکنند و در آرزوی این باشند که چنین دوستی ای و توجه ای بهشان بشود.
آرتـــمیس -
۲۳ آذر ۱۸:۱۳
@ناشناس
اولا : چرا لحنت یهو عوض شد ؟!

ثانیا....(اگه درست فهمیده باشم!) متاسفم که دوستای بیانی خوبی پیدا نکردی :) شایدم مشکل از خودته ..نمی تونم قضاوت کنم چون خودت و دوستات رو نمی شناسم:)

ثالثا ....الان نامفهوم گفتی حقیقت تلخه ؟! یکم به لحن کامنت قبلیت نگاه کن ! همون که عشق کتاب جوابشو داد..به نظر خودت لحنت ناراحت کننده نبود واقعا ؟!

رابعا....چه بهتر که قانع نشدی! چون میتونم راجع همون مشکلات دیگه سه ساعت سخنرانی کنم برات :دی
ناشناس
۲۳ آذر ۲۱:۱۰
@آرتمیس جان
1.راستشو بخوای فکر کردم اینجوری بهتره:)
2.بلی بلی مشکل از منه حتما:)
3.بله بله باز هم این حرفت درسته:)اگر میتونستم اون کامنت رو حذف میکردم
4.:))))))
ناشناس
۲۴ آذر ۰۹:۲۰
فکر میکنم بهتره یه بار دیگه از همه شما عذرخواهی کنم..من واقعا متاسفم بابت حرف هایی که زدم.
راستش رو بخواید زمانی که داشتم این حرف ها رو تایپ میکردم حال خوبی نداشتم و فقط تایپشون کردم.
آقای عشق کتاب من واقعا بابت این که وقت شما رو گرفتم متاسفم.
و در آخر اطمینان میدم به شما که منو نمیشناسید:)راستش رو بخواید حتی این اولین باری هست که به وب شما کامنت میدم البته از قبل خواننده وبتون بودم آقای عشق کتاب ولی تا به حال کامنتی از طرف من دریافت نکرده بودید:)

پاسخ :

بانوی من،*می‌خندد* وقتمو گرفتین؟ ای کاش میدونستید که این حرفتون کاملا اشتباهه. من واقعا از مصاحبت باهاتون خوشحال شدم، یه کم تونستیم درمورد دوستیامون فکر کنیم و بفهمیم چرا با بقیه دوست شدیم، و به قول آرتمیسو، و با توجه تعریفات شما از دوستاتون بفهمیم دوستامون چقدر باارزش هستن.
نمیشناسم ولی بدونید مشتاق شناختنتون هستم، در آینده ملاقات میکنیم همدیگه رو؟ چه در حالت ناشناسی و چه در اکانت اصلی خودتون؟ حالا نه به عنوان دوست، یه عنوان هم صحبت. جالب توجه میشه=) 
mochi ^-^
۲۵ آذر ۱۲:۲۴
سلام به عشق کتاب:)))(همین چند دقیقه پیش کامنت دادم برای پست جدیدت مثلا-___-)
دارم این پستو خیلی دیر میبینم:")کلاس آنلاین ببین با من چه کردیT-T
پستت:")آه خیلی قشنگ بود..میدونی بهم یادآوری کرد من کی هستم..میخوام چیکار کنم و برای چی زنده ام و دارم نفس میکشم^^
عشق کتاب تو خیلی مهربونی..خیلی خیلی*---*

پاسخ :

سلام بر موچی=)
خیلی ممنونم=)) خوشحالم که خوشت اومد:)
سعی میکنم مهربون باشم=) و دارم از شماها یاد میگیرم=))
*دوباره با دیدن پروفایل ذوق میکند: آقا خیلی کیوت شده این! *
Magi ˙·٠
۰۲ دی ۰۲:۰۸
:)
فکر کنم باید یه تشکر جانانه از آرتمیسوی عزیز بکنم... با پیشنهاد کردن چنل شما، یه لطف خیلی بزرگ در حقم کرد!
همیشه علاقه ی خاصی به اینکه یه "پسر" نویسنده باشه، داشتم. شاید چون اکثر نویسنده هایی که میشناختم و باهاشون معاشرت میکردم دختر بودن و هستن
فکر کنم شما میشی سومین پسر نویسنده ای که باهاش آشنا شدم! البته... دارم میشم :)

حاشیه نرم...
پست پرباری بود!
روبروی هم، روی مبل راحتی و قهوه ای رنگی نشستیم و فنجون چای به دست، حرف زدیم
هرچند که دروقاع فقط شما حرف زدی، ما از شرم کلامتون پشت فنجون قایم شده بودیم
شرم داره واقعا... ظلم به خود، بدترین نوع ظالم بودنه!
تصور کن، ما از کل دنیا میخوریم... از دوست و دشمن و آشنا و غریب ... حالا از خودمونم بخوریم؟ :)

پیوندی که من با آهنگ بلاچاو خوردم، حقیقتا یکی از دلایلی بود که تنبلیمو گذاشتم کنار و کل پست رو یه نفس خوندم
یه عزیزی چندوقت پیش بهم معرفیش کرد... از اونموقع ریتم و معنی و ملودیش حک شد روی قلبم
یه شاهکاره واقعا :)
ممنون که برام تداعی کردیش

بلو اند گری؟ از بی تی اس؟
بزار همینجا یه داد از خوشی بکشم :)))
یه پسر نویسنده که آرمی هم هست .... لنتی تو از ذخایر ملی ای! زیادی کمیابی ...
اغراق نمیکنم. حقیقتا فن بوی بی تی اس خیلی کمیابه :"
(الان میاد میگه اصن منظورم بی تی اس نبود ... یا میگه آرمی نیستم، فقط آهنگاشونو دوس دارم .... شانس منه دیگه. بعید نیس)

انقدر پیامای مثبت همه جا دیدیم که فکر می کنیم خیال خوشه یا شعاره و نفس نویسنده از جای گرم بلند میشه...
ولی یادمون میره بعضی نویسنده ها، تا وقتی خودشون به چیزی که می نویسن باور نداشته باشن، در معرض دید عموم نمیزارنش!
برای همینه که یه نوشته قدرت عجیبی داره و روت تاثیر میزاره، و یه نوشته صرفا مجله وار خونده میشه و تهشم پوچ... حالا هرچقدرم خوب نوشته شده باشه، تا اون باور قلبی پشت یه متن نباشه، نمیشه ازش تاثیر گرفت!
"دل به دل راه داره" که میگن، اینجا صدق میکنه یکم :)
حالا شما به من بگو ....
کامی از فنجانش می گیرد و لبخند میزند*
به حرفات باور داشتی که از ذهنت بیرون کشیدیشون و بهمون نشون دادی، مستر لاور؟

پاسخ :

سلام=)
خوش اومدی:))
پسر نویسنده، توی بیان، به جز راینر و علیرضا، خودمم دارم دنبالش میگردم، یکی که همسن و مثل خودم باشه، و... میدونی چی میگم؟ عامم... اگه یه دوستِ پسر داشته باشم که مثل خودم باشه، اونم توی بیان، واقعا دیگه چیزی از فضای مجازی نمیخوام=)) چون حس میکنم توی دایره خیلی خوب دوستیام، جای یه پسر همسن خودم خالیه=) کی میدونه؟ شاید یهو یه پسر تصمیم گرفت بیاد بیان و مثل خودم بود:))
خوشحالم که خوشتون اومد بانو مگی=)
و... از چاییتون لذت میبرید؟D: مبل راحت هست؟D: منم منظورم همین بود، دقیقا همین حرفی که زدید، راستش، حرفتون خیلی قشنگ بود=))
بلاچاو؟ *میخندد* چه جالب! بالاخره یکی رو پیدا کردم که بلاچاو رو حتی قبل از من گوش داده باشه، این آهنگ مثل یه افسونه، همون قدیمی بودنش، همون صدای شاد خوانندش، و همون مفهومش=)

عامم... آره، بلو اند گری، از بی تی اس.
واقعا؟ فکر نمیکردم انقدر کمیاب باشم=)) قشنگه دیگه آهنگاشون، برای چی دوستشون نداشته باشم؟ تازه... بلک پینک و لیتل میکسم دوست دارم=)) مخصوصا لیتل میکس با اون شاهکار لیتل می=)

راستش، این یکی از زیباترین جملاتی بود که خوندم، خیلی خیلی قشنگ بودن=)) بانو مگی، اگه بخوام راستشو بگم، این جملات و اینایی که شما خوندین، همش از خودم به خودم بود، یعنی... اون موقع انقدر حالم خراب بود که گفتم... بذار یکم خودمو خالی کنم و بنویسم، و... بله، باور دارم بهشون، برای همینه که برای خودم نوشتمشون و... خوشحالم که بقیه هم خوششون اومد=)

+بذار از الان بگم، من عــاشق اون مستر لاور شدمD:
++ اگه میبینید هی حرف زدنم از حالت رسمی سوییچ میشه رو حالت ساده، نگران نباشین، من همیشه اون اولا اینجوری میشم، در مواجه با هر آدم جدیدی=))
Magi ˙·٠
۰۳ دی ۱۷:۱۱
اینکه بخوای کسی مثل خودت پیدا کنی، کار خیلی سختیه! اما شاید شبیهش پیدا بشه :)) از تلاش و گشتن دست نکش!
به سن که اشاره کردی تازه یادم اومد من بیوگرافیتو نخوندم
14 ؟ سیریسلی؟؟ چقدر بزرگتر میخوره بهت
من گفتم ته ته ته تهش 20 :))
پس مستر لاور از من کوچیک تره.... *نیشخند شیطانی*

درواقع شما حرفمو قشنگ خوندید جناب :)) *تعارف پراکنی های فراوان*

"صدای شاد خوانندش"
به چه نکته ی ظریفی اشاره کردی :)))!
مفهوم و سرگذشت غمگینی که پشت آهنگه و درواقع داره از ناعدالتی حرف میزنه... اما لحن خواننده ها شاده :)
پارادوکس*

به به ضایع نشدم :))) خوشحالم یه فن بوی دیگه کشف کردم!
واقعا این سوالیه که هرکی بنگتن رو میشناسه ملکه ی ذهنش میشه؛ "چرا نباید دوستشون داشت؟؟" :"))
لیتل می... درسته. معنیش خیلی عمیق و یونیکه :))

*لبخند میزند* شما خیلی خیلی لطف دارید مستر لاور!
پس از نوشتن برای خالی کردن خودت استفاده کردی... میدونی؟ حسش کردم :) بی دروغ
چون این تاثیر عمیق مطمئنا از قلب نویسنده نشأت گرفته
خوشحالم که استعداد نوشتن به دستای لایقی سپرده شده =))

+واقعا؟ پس بزار منم بگم که تا حالا "بانو مگی" خطاب نشده بودم :)) حس جالب و تازه ای داشت
++مشکلی نیس درک میکنم. راحت باش =)

پاسخ :

شرمنده از اینکه دیر جواب دادم:(
عامم... آره، 14=) بزرگتر میزنم؟ واقعا؟ اینو چندنفر گفته بودن، حتی یه بار به صورت ناشناس یه روز کامل با آرتی و استلا و چندتا از دوستام حرف زدم و آخرش از استلا پرسیدم به نظرت دخترم یا پسر؟ و چه سنی دارم؟ (اون موقع نمیدونست اون ناشناسه خودممD:) گفت بهت میخوره یه دختر 21 ساله باشی. و... تو فکر نکردی اون اول من دخترم؟ چون آرتی و وایولتم اون اول فکر میکردن دخترم، تازه استفان اون اول بهم گفت لیدی عشق کتابXD.
  20 سال ... واووD:
نه به خدا! تعارف نکنید بانو! =))
این پارادوکس خیلی قشنگش کرده=))

خوشحالم که ضایع نشدی مگی=))*آقا من اینجا توی پرانتز... عامم، اینکه پرانتز نیست:/ توی این ستاره(D:) بگم که وقتی میگم مگی یاد اولین نویسنده ای میوفتم که ازش خوندم، مگان مک دونالد=))*

*لبخند متقابل*
*چقدر این مستر لاور باحاله! آقا خیلی خوشم اومده ازش!*
میدونی، وقتی نمیتونم با بقیه حرف بزنم میشینم مینویسم، حتی بعضیاشو همینجا نوشتم و گذاشتم، اون پستایی که ازم به عنوان پست انگیزشی میدونن، بیشتر خطاب به خودم بوده=) دستای لایق؟ واقعا؟ خیلی ممنونم بانوی من=)) واقعا خوشحالم کردین=) *وایسین ببینم، شما این «هق» رو کجا استفاده میکنین؟! الان اینجا استفاده بشه درسته؟ هوم؟!*

+دیگه چی بگم، خیلی ازش خوشم اومدD:
++ ببین، الان اومدین توی قسمت دوم، جوابم اینجا نسبت به دفعه قبل صمیمی تر بود=)) قسمت سوم دیگه صمیمی میشم و... عام... خجالتو(!) میذارم کنار=)) *اسرار عشق کتاب، این قسمت: صمیمیت:/*

روح سوار
۰۴ دی ۱۵:۴۳
علیکم سلام

برای چیش به خودم مربوطه

لطفا پاک کنید آقای محترم 😑

پاسخ :

سلام:)
:/
هرجور که خودتون صلاح میدونید، از آشنایی باهاتون خوشوقت شدم. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان