کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

قوی و عاشق

تابستون جالبی بود، خندیدم، مسابقه‌ی کیک‌بوکس رو از نزدیک دیدم، عاشق بودم، یه سری از مواقع عشق دریافت کردم، توی تاریکی شب پریدم توی دریا و سعی کردم دستای خیسمو با بدن خیس‌ترم خشک کنم تا بتونم چیپس بخورم، فکر کردم ارزشش رو ندارم، فکر کردم لیاقتش رو ندارم، با دیدن talk to me واقعا بهم خوش گذشت، ساعت هفت صبح خودمو از تخت کشیدم بیرون تا بتونم درس بخونم، شطرنج بازی کردم، تو اینترنت با آدما دعوا کردم و جالب بود، تقریبا مطمئن شدم که چندتا از دوستام منو دوست صمیمی خودشون نمی‌بینن، با یکی از دوستام آهنگای قدیمی رپ ایرانی رو دوره کردم، با اتوبوس و دوستام رفتم جایی که فکرشو نمی‌کردم، بلند بلند آهنگ گوش دادم، دوچرخه‌سواری کردم، جلوی آینه گریه کردم، وزنه رو پرت کردم رو زمین چون نمی‌تونستم اون حرکتی که می‌خواستم رو باهاش بزنم. فکر کردم هنوز چیزی که می‌خوام نیستم، و فقط اگه یکم بهتر بودم همه چیز درست می‌شد، با همه چیز خودم رو مقایسه کردم و فکر کردم دوست، پسر، برادر، پارتنر و شاگرد خوبی نیستم. و در آخر همه چیز پارتی نرفتم، کاشکی می‌رفتم.

تابستون بدی نبود، می‌تونست بدتر از اینم باشه؛ واقعا دلم می‌خواد که شما هم تابستون خوبی رو گذرونده باشید، که قوی بوده باشید و عاشق همدیگه. که واقعا از یه فیلم لذت ببرید و بلند آهنگ گوش بدید و گریه کنید و داد بزنید و یه نفر رو بغل کنید. چون آخرش زندگی درمورد همینه، زندگی درمورد اینه که قوی باشی و عاشق یه نفر. و بدونی که توسط یه انسان (یا انسان‌ها، چه بهتر.) دوست داشته شدی.

بهش می‌گیم خانواده.

۸
امیررضا زرندی
۰۱ مهر ۰۱:۴۲
لذت بردن مسأله‌ی مهمیه... من شاید اگه بتونم حرف هایی رو که به دیگران توصیه می‌کنم خودم عملی کنم حس و حال بهتری داشته باشم :)

پاسخ :

دقیقا همین قضیه‌ی "اگه بتونم حرف هایی رو که به دیگران توصیه می‌کنم خودم عملی کنم حس و حال بهتری داشته باشم." خیلی مهمه.
امیدوارم که دوتامون بتونیم.
~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
۰۱ مهر ۰۷:۲۹
این پستت خیلی زنده طور بود =))) میتونستم عطر تابستون رو توش احساس کنم. خاصیت و جادوی نوشتن توعه دیگه (===
پی‌نوشت) گفته بودم وقتی باکس کامنتت فونت داره همش دلم میخواد بنویسم و بنویسم ولی الان هم همون حس رو دارم. پس‌چرا؟ =)

پاسخ :

میتسوری عزیزم. =))
خیلی ممنونم، کامنتات واقعا و جدا خوشحالم می‌کنه، درک نمی‌کنی چقدر.
بلو ‌‌
۰۱ مهر ۱۳:۲۶
چه خوب که تابستون خوبی داشتی. =)
گاهی فکر می‌کنم کاش همین چیزها برام کافی بود.

پاسخ :

راستش خیلیا فکر کردن که تابستون خوبی بوده، ولی دلیل اصلی نوشتنش این بود که آخر تابستون واقعا به این فکر می‌کردم که هیچ کاری نکردم و برای اینکه خودمو از ناراحتی نجات بدم سعی کردم چیزای خوبشو بنویسم. شاید اونقدرم بد نبوده.
Bella ִ𖧧
۰۱ مهر ۲۱:۵۴
وای اصلا نمیتونم هیچ چیز در وصفش بگم و اون تیکه آخر. :)))
امیدوارم از تابستونت به طور کلی راضی باشی.

پاسخ :

ممنونم ازت بلا. 3>
یاسمن گلی :)
۰۹ مهر ۰۰:۱۹
پاییز مبارک:)

پاسخ :

مبارک شما هم باشه. ::)
با تاخیر. :دی
Lester Locke
۱۶ مهر ۰۶:۳۸
:)))

پاسخ :

لستر حالت چطوره؟ =)
آیســـ ــان
۱۱ آبان ۱۱:۴۶
داداش انسجام نوشته های شما همیشه مارو خفه و لال می‌کنه، چی بگیم.

پاسخ :

عزیزمی.
گل برای تو.
Lester Locke
۱۸ آبان ۱۹:۳۷
خوووب. میگذرونیم.
مدرسه، امتحان، سه صبح خوابیدن و شیش بیدار شدن.(سرباز خونه ست زندگی نیستTT)با این حال چون آمیخته شده با راما، اندکی موسیقی، و به مقدار لازم کتاب های وحشت آلن پو و استفن کینگ و سایر وحشت نویسا, می گذره, خوشبختانهTT
همچنین ممنون که پرسیدی:) و راستی خودت خوبی؟=)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان