دوشنبه ۶ فروردين ۰۳
تصمیم داشتم برات بنویسم و بعدش ازت دست بکشم اما متوجه شدم که دیگه هیچ چیزی برای نوشتن ندارم. هیچ خاطرهای و هیچ احساساتی. چشمهی نوشتنم دیگه برات نمیجوشه. حالا دیگه توی خاطراتم مثل مه میمونی، همینجور که یه مدت طولانی مثل مه بودی و دنبالت میدویدم و فراموش کرده بودم که نمیشه سایهها رو در آغوش کشید. سعی کردم بغلت کنم و مواظبت باشم، حتی اگه به قیمت خونی شدن بدن خودم تموم بشه.
فراموش کرده بودم که نمیشه سایهها رو در آغوش کشید.