آرون سیب را گاز زد. «خنده دار بود. و... نه سهیل، از اینکه همینجور دارم ازت میبازم خسته شدم، چجوری انقدر خوب شطرنج بازی میکنی؟! و... خیلی عجیبه! کدوم آدمی با خودش شطرنج بازی میکنه؟!»
سهیل دوباره شانه بالا انداخت، کتاب را بست و به شطرنج زیبا و تزئینی روی میز و روبرویش نگاه کرد. «برادر کوچولو، برای شطرنج باز شدن باید یاد بگیری تموم جوانب رو بسنجی، حقه بزنی و بدونی احساسات هیچ نقشی توی حقهت نداره. مهم نیست با کی بازی میکنی، با دشمنت یا دوستت. باید بین هردو به مقدار مناسب احساسات تقسیم بکنی، نه نخوای به دوستت حقه بزنی، و نه بخوای از عصبانیت خشم از دشمنت حقه رو فراموش کنی. خنده داره که بعضیا برای همین احساسات توی شطرنج زندگی باختن. وقتی شطرنج بازی میکنی، چیزی که مهمه هدفه! و برای این هدف مشکلی نداره که چندتایی مهره فدا بشن. شطرنج بازی کردن هوش میخواد و باید بدونی از هر مهره چجوری استفاده کنی و چجوری با حرفات بتونی ذهن حریفو به چالش بکشی و از همه مهمتر... ذهنشو بخونی.... شاید برای همینه با خودم شطرنج بازی میکنم، شاید عجیبه ولی کمکم میکنه بفهمم اگه با یه حریف واقعی طرف بودم و اون این حقه رو میخواست بزنه میتونم ذهنش رو بخونم یا نه؟! احساسات گند میزنه به بازیت برادر، هیچوقت به کسی وابسته نشو. اگه وابسته بشی اون میشه وزیرت و فدا کردنش تلفات زیادی بهت میزنه.مخصوصا وابسته شدن به یه دوست، به یه دختر، یا به یه بزرگتر. همشون میتونن وزیر بشن و وقتی دشمنت اونو از بین ببره بهت بیشتر از همیشه آسیب میزنه. بذار یه مثال بزنم، تو پادشاهی، وزیرت هم کنارته، ولی کیش و مات میشی و بازی تموم میشه، اما اگه دشمنت زرنگ باشه وزیرتو ازت میگیره و بذار صادقانه بگم، برای پادشاهی به احساسات تو که میتونه خیلی زود وابسته شه.. از دست دادن وزیر نابودت میکنه، بدون قدرت میشی و هنوزم مجبوری بازی کنی. اینجوری قبل از نابود شدن زجر میکشی.. بده.. نه؟»
سهیل جرعه ای از قهوه اش را نوشید. «برای همینه که من هیچ وزیری ندارم، تو نمیتونی دلتنگ چیزی بشی که هیچوقت نداشتیش.»
«من چی؟»
«چی؟»
«من.. منم برات وزیر نیستم؟»
«نه برادر کوچولو، تو هم نیستی، هیچوقتم نمیشی، نمیتونم با نشون دادن دوست داشتنت به مردم به تو و خودم آسیب بزنم. من هیچوقت وزیر انتخاب نمیکنم، تو هم نباید انتخاب کنی.. چون احساساتت بهت آسیب میزنه..»
آرون به مهره وزیر خیره شد. «اما... اما اگه از مهره وزیر درست استفاده کنیم چی؟ اگه مهره وزیر یه قوت قلب برای پادشاه باشه چی؟منظورم اینه که وزیر به یه علتی توی بازی وجود داره.. میشه ازش درست استفاده کرد.. نه؟» سهیل حرفی نزد. نمیتوانست حرفی بزند، نه برای اینکه زبانش بند آمده بود؛ برای اینکه درمورد حرف آرون فکر میکرد. نکند درست میگفت؟!
+حقیقتا هیچوقت فکر نمیکردم با یه شخصیت از دنیای کتابا انقدر همذات پنداری کنم، اینکه اون شخصیت از نوشته خودم باشه که دیگه اصلا. به خودم بابت خلق آرون افتخار میکنم.. اگه یه کار درست تو زندگیم کرده باشم ساختن آرون بوده.
+نمردم.. هنوز نه. نمیخواد از شدت نگرانی به خصوصیم بریزین و حالمو بپرسین و نگرانم باشین.
+کامنتارو باز میذارم ولی جواب دادن؟ جوک خنده داری بود.
+فکر کنم تنها نویسنده ایم که به قبلا خودم حسادت میکنم.. دلم برای نوشتن دوباره تنگ شده.
+16 تا ستاره روشن.. عجب.