کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

?Kurš ir pelnījis gaismu

TW/خون، مازوخیسم

ببخشید دیگه، تاثیر تلگرامه.lol

 

غم انگیزه. نه؟

وقتی ازش پرسیدم نباید دیگه مازوخیسم باشی، چاییشو خورد، جلوم نشست و از پنجره بیرونو نگاه کرد، گفت چرا؟ گفتم چون بهت آسیب میزنه. گفت چجوری؟ گفتم خودت بهتر میدونی. چاییش تموم شد. گذاشت رو میز، گفت چرا باید ولش کنم وقتی انجام دادنش بهم لذت میده؟ تو وقتی یه چیزی بهت لذت میده، ولش میکنی؟ حرفی نداشتم. چاییم تموم شد. بهش گفتم موهای فرت قشنگتر از موی صافته، میدونستم نظرم براش اهمیتی نداره، میدونست که میدونم. شونه بالا انداخت و گفت کل محوریت موی فر قشنگه. بعدش موهاشو زد کنار و گفت: «میتونی نظرتو درمورد میزان نیاز جنسی آدما و بیهوده بودن یا نبودنش بگی.»

خاطره‌های محوی از خون دارم، میدونم که کسی رو نکشتم یا به خودم آسیب نزدم، میدونم که خون‌دماغ شدنمه، مثل اینکه نصف شب بیدار میشم، منتظر میمونم تموم شه و بعدش دوباره میخوابم. امروز دوباره اتفاق افتاد و منتظر موندم تموم شه. با باریکه خون روی صورتم که از روی لبم رد میشد زیباتر بودم؛ البته که همیشه اتفاق نمیفته. شایدم خواب می‌دیدم. نمیدونم.

مطمئنم این تقاص اشتباهاتم نیست، و مثل اینکه دوباره دارم تغییر میکنم، جالبه برام. دیروز گیتار نقره‌ای راکستارو گذاشتم کنار سیگار زیبا و سنگ ماه و گردنبند و عروسک و مجسمه قورباغه. همشون کسایی بودن که از دست دادم یا دارم از دست میدم؛ دیروز از گربه سیاهه شنیدم که هوشنگ گلشیری مرده، گربه سیاه همیشه خبر بد میاره.

این پست خیلی اذیت‌کننده و حال بهم زنه من رفتم خدافظ. فقط میخواستم بگم زنده‌م. yay.

۶
عشق کتابツ
۱۱ فروردين ۱۱:۵۹
کامنتاتون رو جواب میدن. نه فورا ولی حتما.
+چرا فونت نوشتن کامنت اینجوری شده. ودف.

پاسخ :

وای جواب تبریک تولداتونم ندادم. خجلم.
~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
۱۱ فروردين ۱۲:۳۰
وای اینجارو ببین کی اومده*-*

پاسخ :

سلامم. :*
SunBin 🦕-
۱۱ فروردين ۱۲:۵۲
ستاره ی اینجا روشن شد

پاسخ :

همینطوره.
آیســـ ــان
۱۱ فروردين ۱۳:۱۲
گربه سیاههTT

پاسخ :

===)
ناشناس
۱۶ فروردين ۲۱:۵۹
عشق کتاب که ستارش روشن میشه لبخند میزنم
خوبه بدونیم سینیور هنوز هست و مینویسه
خصوصا این روزا که همه غمشون گینه
پسرجون، من که میگم بیا بریم با شیرکاکائو مست کنیم
نظرت چیه؟

پاسخ :

من یاد دوره طلایی خودم و بزهس افتادم.

بله بانو یا سینیور من، باعث افتخاره که با شیرکاکائو مست کنیم و بیشتر از اون باعث افتخاره که میبینم هنوزم یکی هست که با ستاره‌م لبخند بزنه.
دوستت دارم، با آدما و خودت مهربون باش، مواظب خودت باش.
Alba Eri
۲۳ فروردين ۱۵:۳۰
عشق کتاب عزیز
میدونی چیه
یه روزی باید بهم بگی چرا اینقدر خوب مینویسی
حتی اگه یه راز باشه !

پاسخ :

آلبای عزیزم. امیدوارم که اسمتو درست گفته باشم؛
خیلی خوشحالم کردیی که خوندیشون. =====))))))))
امیدوارم شب خوبی رو داشته باشیی. 33>>>>>
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان