کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

گذری بر این چند روز

راستش... یکم خجالت میکشم که بیام تو وبلاگ و دوباره صحبت کنم، اوایل، یکم خسته بودم و این درس های مجازی و حضوری و کرونا و چرت و پرتا، باعث میشد بیشتر مواقع دپرس باشم. دستم به قلم نمیرفت و یه جورایی خسته بودم از نوشتن. از یکی از بهترین نویسنده های ایرانی از نظر خودم(الیستا آقایی، کتاب مه آلود، نشر باژ: دی) شنیده بودم وقتی یه نویسنده خسته هست(بله من خودمو نویسنده میدونم و شما هم باید خودتون رو نویسنده بدونید! پس اون نوشته های توی وب شما نقش شلغم رو ایفا میکنه؟!) باید از همه چی دور بشه، نباید بنویسه و نباید راحب به نوشتن فکر کنه.

خب... این برای وبلاگ به نظرم اشتباه بود:/ ببینید، شما شاید دارید یه کتاب مینویسید که تنها خواننده اش(فعلا) خودتونید، اصلا انتظاری ندارید و خیلی راحت مشغول به نوشتن میشید. حالا چند روزی هم ننوشتید هم طوری نیست چون کسی چشم انتظار کتابت نیست، پس با خیال راحت میتونی کتاب رو تا 10 سال عقب بندازی. ولی وبلاگ، این مخلوق اینترنتی کاملا با تایپ کتاب فرق داره. توی وبلاگ، انسان های واقعی تو رو به چالش دعوت میکنن، برات نظر میزارن و اگه پستات خوب باشه دنبالت میکنن، پس به نظرم من اگه حال نوشتن نداشتم، باید بیام توی وبلاگ و اعلام کنن تا مخاطبای چشم به راه(!) منتظر نمونن:وی جوگیر شده است: شما هم اینکار رو بکنید خیلی خوبه:))

سومین بند پست، خب نمیدونم میدونید ولی مدرسه ها باز شــده، همـهمــه بر پا شــده! پس یه قشر خیلی زیادی از بلاگرهای بیانی، حراقل اونایی که من میشناسمشون مدرسه ای هستن و احتمالا الان درحال یادگیری ادبیات و فیزیک و شیمی هستن. (دودل بودم اینو بگم یا نه ولی من الان زنگ تفریح بین کلاس *** و **** براتون داریم این پست رو تایپ میکنم:) الان که میام توی بیان میبینم یه هاله خاکستری روش رو پوشونده و یه فضای افسرده داره. جای تعجب نداره خب. یه چیز دیگه این که من یه بچه مثبتم! یعنی توی دبستان یه بچه مثبت 100% بودم و حالا که وارد دبیرستان شدم درس میخونم ولی دیگه مثل قبل بچه مثبت نیستم:)) و با این حال درس میخونم، دقت فرمایید درس خون بودن با خرخون بودن فرق داره:/ شما درس خونید یا خرخون، یا هیچکدام:) یکی به من بگه، وقتی معلم درس *** توی کلاس آنلاین ازت سوال نمیپرسه و داره همون مطالب توی کتاب رو بیاره توی پاورپوینتش، چرا من بشینم و کمرم رو به درد بیارم درحالی که میتونم از روی کتاب بخونم؟ واقعا چرا؟

پس برای همین در خدمتتون هستم:) و یه مورد دیگه، چند نفر برام پیام داده بودن که کجایی و اینا، میخواستم بگم دمتون گرم:) خوشحالم کردین:) خیلی از بچه ها منو به چالش فلان دعوت کرده بودن و من واقعا شرمندم که نتونستم در چالش شرکت کنم:) یه عالمه ستاره برام روشن شده بود و من با اینکه نظر نداده بودم، همش رو خوندم:)) خیلی خوب نوشتین و ایده ها از نوشته هاتون می قُلید بیرون :دی درهرصورت شرمنده که نظر ندادم:)

چهارمین بند، خب من واقعا واقعا متاسفم از اینکه چند وقتی فعالیتم کم بود ولی این معلما از وقتی آنلاین شده بیشتر سخت میگیرن! درس بهم اجازه نمیده بشینم تایپ کنم یا وقت برا وبلاگم بزارم(وی عینک آفتابی اش را میگذارد به خاطر اینکه به جای این که بگوید وبلاگ بهم اجازه درس خوندن نمیده گفت درس اجازه وبلاگ رو نمیده^_^ پس برای همین مجبورم یه مدتی وب رو تعطیل کنم، لطفا عدم دنبال کردن رو نزنید و اگه بزنید بهتون حق میدم:) متاسفم و مطمئن باشید با قدرت بر میگردم:)) (وی جوگیر شده است.)

+وب همتون رو میخونم، حتی اگه نظر نمیدم، پس خوب بنوسید:))

:)

عشق کتاب:)

۱۶ ۱۲
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان