پاسخ :
سلام=)
شما همون ناشناس پاترهد دختر همسن و سال منی؟ خوشوقتم از دیدارتون بانوی من! چه خبر چطورین؟ متاسفم اگه نشد اولین دیدارمون اولین کامنت شما باشه، به هرحال، بازم سلام بانو!
1)قطعا هرماینی رو بیشتر از همه دوست دارم و.... از پیتر پتی گرو خوشم نمیومد. *شانه بالا انداختن*
2) من آدم زیاد انیمه بینی نیستم، راستش تازه دارم شروع میکنم، قبلا انیمه میدیدم ولی شخصیتای منفور و خوبشو اصلا یادم رفته متاسفانه، بازم میخوام برگردم به اون دوران اوجD:
3)عشقم لازانیا جانD:
4)اهم... خب من عاشق سریال خانه کاغذیم، و این سریال درمورد سرقت از یه چاپ خونه پوله، چندتا شخصیت داره که دوتاشون ریو و برلینن و ریو، یه پسر کم سن و سال نسبت به بقیست(20 و خورده ای سالشه) که تخصصش توی کامپیوترو ایناست و با اینکه بعضی وقتا میشکنه و فکر میکنه بودنش اونجا اشتباهه ولی به گروه خیلی کمک کرد، و... این پسر واقعا عاشقه، عاشق یکی از شخصیتای سریاله و من میدونم اگه منم عاشق بشم احتمالا اینجوری میکنم، پسر سنش کمه ولی کمک زیادی میتونه به گروه بکنه، یکم نازک نارنجیه ولی میتونه موقع درگیری عوض بشه و عاشقه، برلین کاملا مخالف این دوستمونه، یه مرد باتجربست که رهبری گروهو توی دستش داره و براش مهم نیست کی ناراحت میشه، همیشه یه حالت به درک طور داره و جذابه، نقشه هارو خیلی خوب اجرا میکنه و رهبریش فوق العادس. من اگه بودم میشدم یه چیزی بین اینا، نازک نارنجی نبودم ولی عوضش رهبری برلینو داشتم، و دارم سعی میکنم شخصیتمو بیشتر شبیه برلین بکنم:)
5)مامان و بابام و یه زمانی کل فامیل میدونستن وبلاگ دارن:/ حتی یه سر به وبمم زدن -_- ولی الان انگار دیگه فکر میکنن فعال نیستم، و لازمه بگم اگه بفهمم هنوزم دارن اینجارو میخونن چقدر ناراحت میشم؟ پس اگه منو توی واقعیت دیدین و دارین اینو بخونین بدونین من راضی نیستم! مامان بابامم فکر میکنن دیگه توش مطلب نمینویسم. خداروشکر الان همه چی خوبه تا بعدا که گندش در بیاد یکی یواشکی داشته وبمو میخونده *بادست بر سر کوبیدن*
6)جادوگران مینوشتم، سایت مخصوص پاترهدا=) اسمم پیترجونز بود اونجا.
7)باور کن گشتم ولی نمیدونم کدومشو بذارم، حتی یه تاپیک بود مرگخوارا توش رول میذاشتن اونجا خیلی رولام خوب بود ولی میگردم اصلا نیست -_-
8) این یادم نیست، ولی مروپ گانت اسطوره من بود تو رول نویسی http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?uid=41157 همون جور که لرد اسطوره من بود تو رهبری http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?uid=26517
9) ائولش فکر میکردم خیلی مزخرفه، اسمشو شنیده بودم و میگفت که چی، جادو میکنه؟ نه بابا(0_0) ولی کتابام که ته کشید و تو ماشینم تو راه برگشت به اصفهان از سفر دیدم چاره ای ندارم، نشستم دانلود کردم اولین کتابشو و توی همون ماشین توی راه اصفهان خوندمش=) و خیلی خیلی قشنگ بود و دیگه پاترهد شدمD:
10)فانتزی، اکشن غیرمستقیم برای فیلما(یعنی کلش کتک و دعوا نباشه:/ ملایم باشه اکشنش مثلا خانه کاغذی) و انیمه هم اکشن و با اینکه تاحالا ندیدم ولی فکر میکنم عاشقانش قشنگ باشه.
11)یه چیزی بین این دوتا، حرفمو به همه نمیگم، مثلا تو اینجا چندنفر هستن که بهشون اعتماد کامل دارم و سراغ دوتاشون رفتم و یکیشون هم مونده. *حس میکنم خیلی بی حال دارم جوابتو میدم:/ میخواستم بگم من اینجوری بی حال و خسته کننده نیستم=))))*
12)عامم.... ببین آره، احتمالا قبلا آرزو کردم، ولی الان نمیدونم کی بوده، و الان... الانم شاید بعضی وقتا آرزو بکنم ولی فعلا از جایی که هستم راضیم=)
13)ریاضی، ریاضیم خیلی خوبهD:
14)برنامه نویس، شایدم وکیل یا اگه توی قسمت نویسنده حسابش نمیکنی فیلنامه نویس=)
15)عامم... میدونم شاید یکم ناامیدکننده باشه ولی نه، رابطم باهاش بدک نیست ولی رازامو بهش نمیگم، کلا رازامو به هیچکس توی دنیای واقعی نمیگم، مگه اینکه اون پسری که میخوامو پیدا کنم. و اینجا هم که هستن، همه دوستامو که میبینی هرکدوم یکی یا بیش از دوتا از دردودلامو و رازامو میدونن، شاید کار درستی نباشه ولی دیگه کاری نمیشه کرد=) بهشون اعتماد دارم:)) (ولی رازایی که دارم که واقعا راز هستنو به همه نمیگن، به اون سه نفری که بهشون اعتماد کامل دارم.
16)خب... کتاب خیلی خوبه=)) دیگه... راستش بهش فکر نکردم ولی الاان یادم افتاد، ساعت، کلاه، دستبند و گردنبند، یا لباسایی که به استایلم میخوره، اینارم دوست دارم. مخصوصا دستبند=)
17) سختیای خودشو داره، و آره، سخته، برادر خواهرای بزرگترتونو اذیت نکنین ای مردم! گناه دارن! ولی نه واقعا... سخته، مراقبتو و اینکه *دو انگشت خود را تکان دادن و چشم ها را در حدقه چرخاندن* تو بزرگتری، تو باید بیشتر بفهمی، اون بچست:/ چی بچست مادر من؟ اون از صدتای منم بیشتر شیطونه :///
18) آره، حس خوبی بهم میده=) بهتر از اینه که یه بدبخت افسرده باشم که هیشکی نزدیکش نمیشه. ولی گرم میگیرم، اعتماد نمیکنم، اگه دیدین باهاتون خیلی دیگه صمیمی شده بودم و یا حتی بهتر، باهاتون درمورد خودم توی خصوصی حرف زدم بدونین اعتماد دارم بهتونD: توی دنیای واقعی این کمتره، ولی توی بیان آدماش از بس خوبن خیلی سریع میشه اعتماد کرد به دیگران.
19) دنیای مجازی همیشه ترس خودشو داره ولی من دیگه... دیگه ترسم ریخته، مخصوصا درمورد بیان و من نمیدونم چقدر خطرناکه، فعلا که میخوام لذت ببرم از بلاگریم توی بیان و نظرات پست دوستمو ببرم رو 700 تا به دیگران بگم ارزشمندم و یه شنونده برای دردودلاشون باشن، و لبخند بزنم وقتی میگن عشق کتاب تو بهترین دوست منی، یا ممنون عشق کتاب:) یا ... حالا که این حرفو زدی فهمیدم چقدر اوضاع بهتره. و یا حتی، نمیدونم خیلی راحت میتونم باهات حرف بزنم، حس میکنم واقعا برادر نداشتمی=) میبینی؟ حس خوبی داره که به همه اینا کمک کردم، تازه اینا اوناییه که تونستم بگم، چندتا دیگه هم هست که نمیدونم راضین بگم یا نه=) و صندلی داغ یه جاییه که باهام بیشتر آشنا شین، اطلاعاتی توش نیست که مثلا بهم بتونه آسیب بزنه، آشناییه بیشتر=)
20)پیترجونز اسم رول پلیمه توی جادوگران و قشنگ بود، و ساده، پیتر اسم قشنگی بود و جونز هم یه فامیلی ساده، یعنی باعث نمی شد خیلی عجیب غریب باشم و خودم میتونستم اونقدر رول هامو قوی کنم که اسم سادم باعث بشه بقیه روش کلیک کنن و رولمو بخونن، و عشق کتاب، اونم یه ترکیب کلمات سادست، عشق کتاب، عشق+ کتاب، همون عاشق کتاب و خب... الان همه منو به این اسم میشناسن، و بیشتر از این که یه اسم بچگونه باشه که اولای وبم بود، حالا یه اسم قشنگ و هویت داره واسه خودش، هرکی بهش فکر میکنه یا من، بلاچاو و خانه کاغذی میوفته. ساده بودن و قشنگ=))
21) نمیدونم... شاید بچه های بیان به یادم باشن، شاید یکی که روم کراش داره، *میدونم فکر میکنی خیلی از خودراضیم ولی ازکجا معلوم؟ شاید یکی رو خود تو کراش زده باشه، شاید اصلا من همین حالا روت کراش بزنم(:/) میبینی؟ کراش زدن برنامه چیدن نمیخواد، یهو میبینی عه! این دختره رو خیلی دوست داری، میبینی چقدر خوشگله، میبینی اسمشو همه جا میشنوی، میبینی قبلا هم بازیت بود حالا کراشته، میبینی میخوای توجهشو جلب کنی، میبینی میخوای باهاش حرف بزنی و جلوش خوب باشی. (از تجربیات یک کراش زن که حالا دیگر روی کسی کراش ندارد)* یا شاید دوستام، هرکسی ممکنه، ولی واقعا برام خیلی قشنگ و رویاییه که یکی روم کراش داشته باشه و بهم فکر کنه. قشنگه=)
22) تنهایی. یه جای تاریک و خیس و سرد. و اگه میخوای منو بکشی، بندازم توی یه سلول تنگ و تاریک و سرد بدون هیچکسی، یه ترس دیگه هم دارم که مربوط میشه به اولی و اونم اینه که بمیرم بدون اینکه کسی بفهمه، بدون این که کسی براش مهم باشه، تنها و بدون هیچکسی بمیرم. مرگ توی تنهایی خیلی ترسناکه.
23)بلی=)
24) مگه نویسندم که نکات نگارش یاد بدم؟ D: من خودم هنوز تو پلات نویسی کتابم موندم. چی بگم... به خدا اگه میدونستم میگفتم، راستش خودمم از سبک نوشتنم راضی نیستم با اینکه گفتن خیلی سبکش قشنگه.
25) عجب سوال فوق العاده ای بود! عامم... نمیدونم... شاید خودم و خانوادم... نه، من از خانوادم راضیم، توی آینه نفاق انگیز خودمو میبینم با کتابم که چاپ شده توی دستم و دوستای بیانیم که کنارم وایسادن و لبخند زدن، هممون از ته دل خوشحالیم و به آینه خیره شدیم. باور کردنش با شماست، من آرزوم اینه، و میمونه. و... چه میدونم(آقا اینا همش نفاقه، الکی حرف در نیارین فردا:/ رو کسیم کراش ندارم اینجا:/) و کنار دوستام با یکی هم زوج بیانی شدم، زوج بلاگی شدن و بودنو خیلی دوست دارم، مخصوصا این که باهاش دوست بوده باشم و به اسم مخصوص خودش صداش بزنم. مثلا طرف اسمش اقدسه ولی تو وبلاگش یه خودش میگه الیزابت، دوست دارم بهش بگم الیزابت. یا اسمش اقدسه من بهش بگم مادمازل، یا بانوی من. چقدر رومانتیک و قشنگه؟!
26) سنگ که نه، ابرچوبدستیم نه، میدونی، فقط مال کسیه که قدرتمند باشه و خیانت میکنه، پس فقط شنل، چون هم وفاداره هم به دردبخور ترینه=)
27) ریاضی، یا فیزیک حتی.
28) من کلا بازی ویدیویی دوست دارم و جالبیش اینه خیلی بازی نمیکنم عوضش تو یوتیوب گیم پلیشو میبینم و داستانشو از نت میخونم، ولی یه سری هست که من بچگیم با اون گذشت و مثل شازده کوچولوعه ولی تو بازیا. سری اساسین کرید که تازگیا بازی حدیدش اومده ولی افت کرده. من با اساسین کرید بزرگ شدم و با شخصیتاش زندگی کردم=)
29) نه خیلی، ولی کتاب میخونه. نه، چون میدونم اصلا وبلاگ نمیزنه و به این چیزا هم علاقه نداره. کلا خیلی شبیه هم نیستیم=))
30)آب=)))
نه بابا فضولی چیه خیلی دوست داشتم باهات حرف زدنو، میشه بگی همون بانوی پاترهد همسن منی؟ اگه هستی دوباره از آشنایی باهات خوشوقت شدم=)) وبلاگ داری؟