کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

چالش وبلاگستان فارسی؛ با تاخیر.

نمیدونم قبوله که بعد از روزی که براش تعیین شده بود بنویسم یا نه ولی از اونجایی که من این چالشه رو خیلی دوست داشتم، بالاخره اینجاست. و وای، نمیدونین چقدر دلم برای چالش نوشتن تنگ شده بود. D:

۷ ۱۶

هدیه روز تولد

میبینین؟ همینه. نه سحابیای رنگاورنگ هست، نه کهکشانای بزرگ. دقیقا هیچ چیزی نیست.

دوسال بعد از به دنیا اومدنم یه زحل، با 4 تا قمرش عکس گرفته. همشون کنار همن. همدیگه رو بغل کردن و به هابل لبخند زدن انگار نه انگار که بعدش از هم دور میشن. انگار نه انگار که زحل دلتنگشونه. ولی اون موقع پیش هم بودن. با هم بودن. بدون توجه به اینکه پشتشون چه چیز تاریکی میتونه باشه.

چقدر ساده و تنها؛ زحلِ بیچاره.

 

+منبع چالش از این آقاهه.

۲۱ ۲۳

چالش چهارم سوفی=)

سلاممم *-*

چطورین؟=))

چالش چهارم سوفی رو داریم اینجا.. *دست و جیغ و هورا*

این چالش از این جاست و من میخوام از نویسندش تشکر بسی ویژه ای داشته باشم که این چالشارو به وجود آورد:") آره خلاصه..

حتما آخر پستو بخونین=")

 

 

1. اگه یه غذا یا نوشیدنی بودی، اون چی بود؟

خب... اول میخواستم بگم پیتزا ولی.. اومم..لازانیا TT با اون شباهت بیشتری دارم، باور کنین، باهاش حرف زدمD:

و نوشیدنیم.. من تا آخر عمرم عاشق کوکاکولا میمونم، (چندبار سعی کردم با تیریپ «آره داداش منم خاصم»پپسی رو امتحان کنم و ازش خوشم بیاد ولی نشد که بشه متاسفانه، یکم زیادی شیرینه، منم که میدونین، میخواین شکنجم کنین یه چیزی برام بفرستین که یه درصد بیشتر از حد تحملم شیرین باشه. ایح :/ مورمورم شد :"/) ولی با اینکه میدونم ربطی نداره این عشق جان رو انتخاب میکنم TT یه جور نوشابه-دلستر که با طعم کاکتوسه :") هیچ کدوممون نمیدونم کاکتوس چه طعمیه:/ کسی از اون پشت هست بدونه کاکتوس چه طعمی میده؟D": درهرصورت، حس میکنم زدن اشتباهی چندتا نوشیدنی رو ترکیب کردن و دیدن وای *-* طعم بهشتی @-@ و بعدش اسمشم زدن کاکتوس=") درهرصورت بدونین اگه یه نوشیدنی رو بخوام تا مرگم بخورم اون کاکتوس هوفنبرگه ^-^

+امم.. نسکافه و شیرکاکائو چی شدن؟ حس میکنم خیانت کار شدم.. :"

2. شغل مورد علاقه ات چیه و خودت رو چطور توی رویاهات مشغول به کار در این شغل تصور می کنی؟

عامم... نویسندگی؟ این که هیچی. چون وقتی که حتی یه داستان کوناه بنویسین که شخصیتاش منسجمن و یه پیامی برای مخاطب داره نویسنده داستان میشین، هرکسی که وبلاگ داره کلا از دسته نویسندگانه =)

دومیش.. خب.. نمیدونم راستش (:/) آهان! کتابفروش بودن! TT چجوری تونستم فراموشش کنم؟ :" فرض کنین یه پسر جوون نشسته پشت یه میز و داره کتاب میخونه، بعدش یه خانواده میان میگن میخوان واسه دختر کوچیکشون که تو رده سنی کودکه کتابای مجموعه ای داستانی بگیرن که هم سنگین نباشه هم به دل بشینه، پسره از پشت میز بلند میشه، یه لبخندی میزنه و (یه لحظه:/ من تو کل عمرم خودمو هودی دار تصور میکردم:/ حالا چرا این دفعه با یه پیراهن مشکلی و یه شلوار خیلی قشنگ و رسمی با آستینای بالا زده شده و صورت اصلاح شده تصور کردم خودمو؟ :/ اصلا چقدر رفتم جلو که صورت اصلاح شده تصور کردم؟ آرام برادر.. آرام :"/) میره سمت کتابفروشی بزرگش و از بخش کودکان دستشو میکشه رو کتابا و آروم آروم میره جلو (آخ که نگم براتون چقدر این کار جذاب و آرامش بخشه، اصلا کتابفروشی که اینکارو بکنه میشه به عنوان کتابفروش اعظم دونستش:") و دستاشو که میکشه رو کتابا کتابارو مرتب میکنه و آخرش سر یه کتاب وایمیسه و اونو میده به خونواده =)) (مدیونید فکر کنید این اتفاق برای خودم افتاده و آخرش برای دخترشون کتاب جودی رو دادم TT)

یا.. کدنویس؟ یوتیوبر؟ هرچیزی که مربوط بشه به پی سی و حتی گیم=)) اینجا دیگه میتونم خودمو با هودیم تصور کنم که نشستم و دارم کدارو مینویسم(:/) و حتی ویدیوی یوتیوبمو ادیت میکنم=") پسر من واقعا دلم میخواد یه روزی یوتیوبر بشم.. یه بیان صد برابر بزرگترو تصور کنین که هیچ صمیمتی نداره =) همه بهتون به چشم یه آدم خفن و حتی خدا نگاه میکنن و خیلیا عاشقتونن، فن پیج دارین، با یوتیوبرای دیگه در ارتباط میشین و.. من فقط یوتیوبو برای ویدیوسازیش و حتی پولش میخوام (دروغ نمیگیم اینجا بهم کهD: یوتیوبرای ایرانی تنها کسایین که بالا رفتن دلار به نفعشونه، حتی اگه دلارم بیاد پایین بازم منبع درآمد فوق العاده ایه=))نه اینکه یه خدا و شخصیت دست نیافتنی باشم برای بقیه=")

3. ظاهر و اخلاقت شبیه به کدوم شخصیت انیمیشنیه؟ 

 

این! TT خود خود خودش! نشستن بچگی منو درآوردن و اخلاقیاتمو تا 14 سالگی زدن رو این شخصیت. حتی موقع عصبانی شدنشم درکش میکردم=") قیافه هم... شبیهیم=)

و نوجوونی و جوونی، ترجیح میدم و دوست دارم و حتی شاید شبیه ایشون بشم، هرچند خیلی وقت از وقتی که دیدم انیمیشنو گذشته ولی هنوزم جذاب به نظر میاد=")

نه اینکه بگم چقدر شکلم بهش شبیه ها.. نه، دوست دارم اگه بزرگ شدم و گفتن شکل و شمایل یه انیمیشنو انتخاب کن واسه ی خودت اینو بگم:")

4. سه تا از وسایلی که توی اتاقت هستن و با وجود کهنه یا بدرد نخور بودنشون نگهشون داشتی.

یکیش که دوتا از عروسکای بچگیمه و بااینکه کهنه شدن ولی هنوزم دوستشون دارم=)) و از بالای قفسه کتابام بهم زل زدنD:

دومیش وسایل مامانمه (:/) و بذارین بهتون بگم که مامان من علاوه بر اینکه رشتش زمین شناسی بوده و تو خونه خودمون و حتی مامان بزرگم چندتا جعبه از قشنگترین سنگایی که من دیدم داریم یه زمانایی یه وسایل قشنگی داشته که هم براش خاطره انگیزن هم دوستشون داره. مثلا عروسکی که اولین باری که گواهینامه شو گرفت به عنوان دکور گذاشت تو ماشین یا دستبندی که روش قفلی بود، تیله هاش(TT) و شت! حتی عروسکی که بابام اون اول واسه ولنتاین داد به مامانم:") 

سومیش دستبندای قدیمیم و همینجور گردنبندا، من خوره گردنبند و دستبندم:")

چهارمیش(عه:/ بیشتر شد"-") کتب قدیمیمه! که پایین ترین قفسن و هیچکس نباید بهشون نزدیک شه=")

5. اگه زندگیت یه فیلم بود اسمش چی میشد؟ اگه زندگیت یه آهنگ بود سبکش چی بود؟

سیگار: پایانی خطرناک

میدونم گندش دراومده.. به روم نیارین TT

امم..

عشق کتاب: داستان ستارگان؟

هیچ ایده ای ندارم به خدا :") میتونین بگین؟ :/ (حالا که میبینم آرتیم درمورد ستاره ها نوشته:/ شرمنده:")

و آهنگ.. احتمالا پاپ بود... یا مثلا تو سبک آهنگی که پست قبل گذاشتم=)

6. از بین حواس پنجگانت (بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی و لامسه) کدوم قوی تره؟

اومم.. بینایی رو که بیخیال:/  *عینکی رو که مثلا قرار بود برای کار با لپ تاپ و گوشی بزنه رو پرت میکنه اونور*

خب.. شنوایی رو نظری ندارم..

لامسه و چشایی و بویایی.. خب.. چه سوالی:" 

لامسه رو از کجا بفهمم؟

چشایی و بویایی.. به همدیگه ربط دارن پس هردوش^-^

در رفتن از زیر سوال*

7. یکی از خرابکاری ها یا شیطنت های دوران بچیگت رو بگو.

امم..

تصور کردن اینکه من قهرمان هر انیمیشن یا فیلمیم که شب قبل دیدم^-^

یا یادمه با دوستم تو دبستان برای کسی که ازش بدمون میومد نامه مینوشتیم و با اسم مستعار میذاشتیم تو کیفش:/ من نینجای سیاه بودم اون سفید:/ (اینو یه بار گفته بودم؟ "-")

به خدا یادم نیست:"

آهان! خیلی خیلی خیلی قبلا یه لیوان کامل نوشیدنی زردو ریختم روش فرش سفید یکی^-^ فکر کنم یا خونه خودمون بود یا خونه فامیل:/

یا.. خدا... "-" امم... مامان و بابام علاقه خیلی زیادی به این دارن که اگه بچشون پسر بشه، که شد:/ هیچ خواهری ندارم من:" دوران طفولیت بذارن موهاش بلند شه، و وقتی امیرعلی موهاش بلند بود و منم خیلی بچه.. تو مدرسه درمورد شغلا گفتن و من رفتن تو فاز آرایشگری و وقتی برگشتم خونه قشنگ قیچی رو برداشتم و امیرعلی رو بردم تو اتاق و درم بستم و وقتی مامانم سرش به غذا گرم بود چندتا از موهای جلوی امیرعلی رو چیدم^-^ 

8. اگه قرار بود بچه های بیان بین جمعیت پیدات کنن، چه ویژگی های ظاهری و رفتاری تو رو از بقیه متمایز می کنه بین جمعیت؟

خب خب خب^-^

امم.. یه هودی پوشیدم؟ شاید. هودیه احتمالا رنگ سفید نیست، یا خاکستریه یا سیاه. شایدم مثل هودی که روش قفلی زدم رنگی باشه و سیاهی باشه که روی طرحای قشنگ قشنگ دارهD: (:/) اگه هودی نپوشیده بودم میتونین منو با یه پیراهن مشکلی یا سرمه ای پیدا کنین که آستیناشو به بالا تا کردم=) ماسکم یا سیاهه یا ماسک مخصوص خودمهD: 

قدم.. بلنده؟ :/ نیست؟ :/ قدم متوسطه، احتمالا وقتی هودی پوشیدم و بیرونم کلاهشو انداختم رو سرم و موهام ازش زده بیرون، وقتی هودی میپوشم بیشتر تو لاک خودمم و به آدما نگاه نمیکنم.. بیشتر به اطراف و مغازه هم نگاه میکنم و یا پسرایی که به نظر خفن میان، البته خیره شدن؟ اصلا^-^ و وقتی هودی میپوشم اکثر اوقات آستین راستشو دادم بالا تا یکم بیشتر پایین آرنجم و مهمترین چیزی که هست: تقریبا یه ماهه که وقتی میخوام برم بیرون(نه پیاده روی) یه انگشتر و دسبتند مخصوصمو میپوشم(:/) و خب.. دوستشون دارم=)

احتمالا از اینکه یهو یه دختر بیاد و بگه: «هییی @-@» اینجوری باشم که: «امم...جان؟» و اولش یه کوچولو خجالتی باشم ولی بعدش یخم وا میشهه=))

*دارم با وسوسه گذاشتن عکسم مقابله میکنم:"*

9. ویژگی های دوست خیالی ای که دوست داری داشته باشی و بهت آرامش می دن چیه؟

شما بشینین نصف احساسی بودن ریو رو بریزین تو یه پسر(نصفش.. ریو واقعا احساساتیه:"/)  بعدش یه عدد مایک رو بگیرین و رندش کنین تو محلول پسر(مایک واقعا واقعا دوستیه که آرزوشو دارم:") یکم از کیوتی تام هالند بردارین بهش اضافه کنین و فیسوفیت و کیوتی شازده رو هم بریزین توش=)

میبینین؟ انتظاراتم زیاد نیست:"

یا اصلا میتونین یه آرون بدین بهم.. =)

10. اگه می تونستی وبت رو به یه مکان تشبیه کنی اون چه جور مکانی می شد؟

امم.. اینجا به چی شبیهه؟ D:

فست فودی! ^-^

 

یه کتابخونه بزرگ با تم دارک آکادمیا که پر از کتابو و از این نردبونا داره که سر میخورن و کتابدار میره ازش بالا=") با بوی همیشگی قهوه و صدای کم آهنگ که تو پشت زمینه پخشه=) با یه کافه کوچولو ته کتابخونهD:

11. آخرین نفری که باهاش تماس گرفتی کی بوده و چرا؟

مامانم:|

رفته بودیم بیرون و عین همیشه من رفته بودم گم شم از جمع جدا شم و برای خودم بگردم و آخرش عین همیشه زنگ زدم و گفتم کجایین و رفتم پیششون برگردیم خونه=)

12. چند تا پست آمادۀ انتشار داری توی پنلت و قدیمی ترینشون مال چه تاریخیه؟

خب..18 تا=)

قدیمی ترینشون مال 1 اسفند 1399 عه ^-^

13. چه چیزی رو می خوای برای آیندگان از خودت به جای بزاری؟

انگشترم(به خدا چیز خاصی نداره، فقط دوست دارم به یادگاری بمونه :")

کتاب قدیمی شازده کوچولو.

هیولاشناس=)

نمیدونم والا..

14. عروسکی که توی بچگی بیشتر از همه دوستش داشتی؟

یکیش پنیه. عروسک پنگوئنی که همیشه در قلب من اردو میزند و خواهد زد^-^

دومیش.. یه سگ کیوت هست که هیچوقت براش اسم انتخاب نکردم=) فقط دوستش دارم:")

15. آخرین کتابی که کامل خوندینش (غیر درسی) چی بوده؟ و کِی؟

آخریش شش کلاغ 1 بود که بذارین بگم.. نمیدونستم انقدر قشنگ و خفن و فوق العادس@-@ اصلا انقدر خوب بود که بعد از شازده که رتبه یکه هیولاشناس رتبه دو رو داشت تو موردعلاقه هام، اومد و جاش رو با هیولاشناس شریک شد=) چجوری باردگو انقدر میتونه روون بنویسه؟ و میگفتن داستان خیلی کند پیش میره ولی من چرا هیچی حس نکردم؟ :/ شاید به خاطر اینکه خودم اینجوری مینویسم.. ولی آرزومه که یه روزی بتونم عین باردگو بنویسم.. =)

اصلا شاید نقد شش کلاغو نوشتم! TT

16. رنگ چشمت چه رنگیه و اگه می تونستی رنگشو انتخاب کنی، چه رنگی رو انتخاب می کردی؟

خب.. مشکی؟ احتمالا قهوه ای تیره؟ D:

و رنگشونو دوست دارم=) بدک نیستن.. ولی اگه میتونستم یه رنگ انتخاب کنم اون خاکستری بود=) یا عسلیTT نصف فامیلای بابام چشماشون عسلیه:")

17. یه چیز جالب یا بامزه دربارۀ یه فایل یا نرم افزار توی سیستم یا گوشیت بگو؟ 

آهان! دستیار صوتی گوگلم باهام قهره=") نمیدونم چرا.. کار میکرد اولش ولی بعدش هرچی حرف میزنم باهاش میگه متوجه منظورم نشده.. قهر کرده باهام:"

18. وقتی بچه بودی چجور بچه ای بودی؟

کیوت بودم=) 

و.. شیطون و پررو و لجباز و حتی ناظممون صدام میکرد زلزله:/ کلا خیلی شیطون بودم وقتی بچه بودم.. و همیشه هم سرزبون داشتم=")

19. اولین نفری که توی بیان دنبالت کرده کی بوده؟

بانو نوبادیD:

20. یک یا چند جمله به نویسندۀ چالش ها (به سوفیا) بگو!

سوفی وی لاو یور چالشز TT

(میدونم چالشز درست نیست =-=)

 

+خب... تموم شد=)

فقط میخواستم بگم که.. عام.. میخواستم بگم که آره. میخوام برم واسه چندوقت=) مثلا واسه حداکثر دوماه.. یا حداقل دوهفته، حدس خودم رو یک ماه و نیمه، و بقیه حرفام تو توضیح گوشه وب هست=) میخواستم بدونین دوستون دارم و.. مواظب خودتون باشین=) دلم براتون تنگ میشه.. وقتی اومدم باید هراتفاقی افتاده رو برام بگین@-@ و.. همین. 

امیدوارم وقتی برگشتم انسان شده باشم.. پس.. بیشتر از چیزی که بدونین دوستتون دارم! =)

+مگی.. هی.. جوابمو نمیدی؟

+دیگه حرفی ندارم.. ایح:"/

+چقدر وقت گذاشتم برای نوشتن این:/ فکر کنم سرجمع 2 ساعتی بشه:/ احتمالا رکورد بیشترین زمانو زد:"

 

.

۲۰ ۱۸

شب های ستاره ای!

سلام!

 

این چالشو اینجا دیدم و ازش خوشم اومد، و بعدش دوباره اینجا خوندمش و بازم خوشم اومد=)) (دلیل بهتر از این؟ D:) و فکر کردم اینجوری بهتر میتونم خودمو بشناسم و چه میدونم، بیشتر لا به لای نوشته هام قایم نشم=)) امشبم که شبه(#سنگین) و خب... چه موقعی بهتر از امشب برای شروع کردن اولین شب؟! D:

۶۰ ۳۴

چالش سوفی #3

چطوری جون دل! سرکیفی عزیز؟ =")

۶۳ ۱۸

چالش سوفی #2 =)

خب خب خب:")

این دومین چالش سوفیه، اگه میخواین قسمت اولش رو بخونین سوار این اتوبوس بشین=)

این چالش از اینجا شروع شده=)

۲۹ ۲۲

چالش سوفـی=))

 

سلام بر تو.. ای بانو! ای سینیور!

من اینجام تا دوباره از این چالش باحالا جواب بدم! *فشفشه های پرتاب شده در هوا*

این چالشو اینجا دیدم=)

و از اینجا شروع شده:")

۳۲ ۲۵

+خلاصه که چندتا سوال ازت دارم...

سلامم=)))

من این چالشو تو وبای خیلی از دوستام دیدم ولی شروعش از وب یومیکو و آیسان و بعدش موچی هم لطف کرد منو دعوتیدD:

 

1-راست دستین یا چپ دست؟

راست دست، ولی یه جوری بگم که چپ دستا رو میپرستم @-@ نمیدونم چرا.. و امکان نداشت یه چپ دستی تو مدرسه باشه و من بهش نزدیک نشم:/ (عام راستی اینکه میبینین تو حرفام میگم اینو میپرستم اونو میپرستم منظورم علاقه زیاده، خیلی زیاد @-@ *مثلا نمیدونستین:دی*)

*لازمه بگم چقدر ذوق کردم وقتی دیدم دوتا از دوستام چپ دستن @-@*

2-نقاشی تون در چ حده؟

مزخرف (=

*اونم از کی؟ پسر یه مادر نقاش:/*

3-اسمتونو دوس دارین؟

عامم... آره، کم و بیش، ولی نمیدونم اگه دوستشم نداشتم چه اسمی میتونستم بذارم. کلا تو اسم پسر مهارت ندارم:/

4-شیرینی یا فست فود؟

عزیزای من.. چجوری میتونین شیرینی و فست فودو یکی بدونین؟ فست فود! مخصوصا وقتی نعمت الهی توی ترکیباتشه.. پنیر پیتزا! (اصلا میبینین من بنده لازانیام فکر کردین واسه چیه؟ :/ خداوندا روح مخترع پنیرپیتزا رو مورد آمرزش قرار بده و کاری کن توی بهشت توی دشت شکلات و شیرینی راه بره و توی رودخونه عسل و شیر و شیرکاکائو شنا کنه T-T آمین.)

5-دوس دارین که قد همسر ایندتون تقریبا چندسانت باشه؟ (سانت بگینااا)

سه چهار متری تقریبا:/ مگه مهمه؟ از ازدواج متنفر نیستم ولی.. حتما نمیخوام  عاشق بشم و ازدواج کنم و اینا.. یعنی.. اگه واقعا عاشق بشم که چه بهتر، اگه هم نشدم مهم نیست. و فکر نکنم قدش خیلی برام مهم باشه، البته اگه قدکوتاه تر باشه بسی بهتر است ^^ مهم عشقه تو زندگی! عشق! (و همچنین علاقه به شازده کوچولو)

7-عمو یا دایی؟

عمو=) دوتاشونو دوست دارم ولی خب بچگیم با عموم گذشته D:

8-خاله یا عمه؟

هردو=)

10-عدد مورد علاقتون؟

7،78،13

11-اولین وبی که زدین رو، حذف کردین؟

نه :")

(البته اینکه اسمشو یادم رفته هم بی تاثیر نیست:/ وگرنه پاکش میکردم اون لکه ننگو:/)

12-با کی بیشتر از همه صمیمی این، تو بیان؟

نمیدونم.. با همه صمیمیم، منظورم از همه کساییه که خودشون میدونن به اضافه اکیپم =))

ولی.. عام، اول با کیدو بعدش با استلا راحت ترم =")

13-بابا و مامانتون تو بیان، کی عه؟

هان؟ :/ چه لوس بازیا :| فکر میکردم اینا فقط تو تلگرام باشه..

14-رو جنس مخالف کراشی؟ 

بودم. نیستم=)

15-مترو یا قطار؟

صددرصد قطار! اصلا به نظر من بهترین وسیله برای سفر قطاره T_T مخصوصا سفر به مشهد.. آه.

16-بنظرت شادی ینی چی؟

امم... آرامش؟ بودن کنار کسایی که دوستشون داری؟ لبخند؟ نمیدونم... ولی فکر کنم همه اینا از آرامش بیاد، همونی که هم آرامش هست هم صلح درونی. مخصوصا داشتن صلح درونی، بدون صلح درونی ذره ای فکر نکنین که میتونین شاد باشین (=

17-سه تا از صفاتت؟

بی شرف، بی شعوری که دومی نداره، مرتیکه:/ ( By magi)  راستش الان حضور ذهن ندارم برای القابم.. ولی سینیور؟ میشه؟ @-@

18-اگه میتونستی هویتت رو عوض کنی ، دوست داشتی جای کی باشی؟

عامم... نمیدونم، ولی فکر نکنم، خودمو فعلا دوست دارم و عشق کتاب عزیزمم تو این راه خیلی کمک کرد((= و فعلا تونستم با خودم کنار بیام، واسه خودم علاقه بسازم، دوست پیدا کنم و طرز صحبت کردن خاص خودمو داشته باشم، چرا باید این زندگی رو رها کنم و برم یه هویت دیگه؟ عشق کتابم مثلنا! D:

19-الان..از چی ناراحتی یا چی اذیتت میکنه؟

اینکه...گاهی وقتا به خودم اعتماد ندارم، فکر میکنم کسی بهم اهمیت نمیده و (این مال قبلا بود) فکر میکردم همه باید ازم خوششون بیاد در صورتی که نباید اینجوری، به هرحال باید چندنفر تو دنیا بی سلیقه باشن دیگه:/ ولی از این ناراحتم که نمیتونم زمانمو کنترل کنم و خیلی زمان کم میارم و نمیتونم بین نوشتن و درسم تعادل ایجاد کنم... (امم... نوشتنم قربانی شده:")

و راستی... جواب نظر دادنم.. نمیخوام راجع بهش حرف بزنم فقط یه عذرخواهی به همه بدهکارم =")

20-به چی اعتیاد داری؟

سیگار، مواد مخدر و...  گوشی؟ اینترنت؟ یوتیوب؟ اینستا؟ (یویتوب اعتیادش لذت بخشه، بعدشم، همه همیشه ویدیو نمیذارن و آخرش باید بیای بیرون... ولی اینستا.. اگه بری اینستا و هردفعه به خودت نیای میبینی افتادی تو یه چرخ باطل و اکسپلور اینستا رو شخم میزنی:/)

21-اگه میتونستی یه جمله بگی که کل دنیا بشنوه ، چی میگفتی؟

عزیزای من... ازتون خواهش میکنم انسان باشین، آدم نه. انسان باشین. آدمو وقتی به دنیا میایم هستیم ولی انسان اونیه که خودمون تصمیم میگریم باشیم=) به رنگ و نژاد دیگران احترام بذاریم، بدونیم قلب آدما ارزشمندتر از چیزیه که فکر میکنیم، کاری نکنیم که یکی ناراحت بشه. مواظب حرف زدنمون باشه و حواسم به افراد عزیز زندگیمون باشه. =)

دستم به گاز نزنین، به پدر و مادرتونم احترام بذارین، غذاتونو تا ته بخورین، شبم مسواک بزنین و بخوابین، شب بخیرم به مامان بابا فراموش نشه :) دختر پسرای خوبی باشین ^-^

22- پنج تا چیز که خوشحالت میکنه؟

1)دوستام، وبلاگم، یک نظر جدید=)

2)شهر کتاب، کتابای نو و دسته بندی شده، کاغذ کاهی، معرفی کردن کتاب به صورت افتخاری و بدون دستمزد توی شهر کتاب(=

3)لازانیا، پنیرپیتزا، پیتزا. *الان یادم افتاد =") تو مشهد همیشه وقتی میرفتیم پاساژ همیشه همیشه یدونه از این دستگاهای شیرینی(؟) پزی بزرگ بود و فروشندش پشتش وایمیساد و ازش میخریدیم، یادمه یه قالب یه شکل کوچولو داشت اندازه فندق تزئینی ولی بزرگتر که توش مایه اون شیرینیه رو میریختن و میذاشتن پخته بشه، بعدش میریختنش تو یه پاکت و میدادن بهمون، بیرونش نرم و خوشمزه و داغ بود ولی توش یه کِرِم خوشمزه بود=") لعنتی من عاشق اونا بودم! یادمه تو اسمشون فندق داشت یا تو شکلشون. =")

4)آرامش... طبیعت، و نمیدونم چرا، نگاه کردن به آسمون و پارک پشت رودخونه از اون بالا تو خونه تو گلپایگان=) (یه شهرستانه تو اصفهان، میدونین دیگه؟ ._.)

5)تایپ کردن، نوشتن، حرف زدن با شخصیتام، وقتی یه ایده تو ذهنم جرقه میزنه و وقتی مینویسم((=

23-اگه میتونستی به عقب برگردی چه نصیحتی به خودت میکردی؟

اهم... *صاف کردن گلو*

1)پسرجان! جان هرکی دوس داری قبل از اینکه بری یوتیوب اون میکروفون کوفتیتو ببند تا سکته نکردی سر کلاس اجتماعی:/

2)خودتو دوست داشته باش.

3)برای نوشته هات بیشتر ارزش قائل شو.

4)*برای یه برهه ای از تاریخ* عوضی نباش=)

5) و ازت خواهش میکنم قبل از اینکه میلاد روبیکتو بندازه رو زمین برش داره از رو نیمکت، چرا روبیکتو گذاشتی رو نیمکت که دستش بخوره بیوفته رو زمین روبیکت:/

6)اشکالی نداره اگه فکر میکنی نوشته هات بدن، اتفاقا قشنگن، شطرنجو تقریبا تموم کردی، دیگه تموم شد، برو سر «راهرو». بهت اطمینان میدم راهرو میتونه فوق العاده بشه.

حضور ذهن ندارم... شاید بازم بودD:

24-چه عادتا/رفتارایی دارین که باعث آزار بقیه ست؟

عامم... اینکه دیر نظرارو جواب میدم؟ فک کنم آره، یا یکی از عادتای بدی که دارم اینه که لجبازم^-^ یا اینکه زود ناراحت میشم.. نمیدونم واقعا، شما باید بگینD:

25-صبحا اگه مامان/بابات بیدارت میکنه چجوری اینکارو انجام میده؟

به نام خدا.

1) لگد (:/)

نه! مامانم بیشتر وقتا بیدارم میکنه که میگه مثلا: «عشق کتاب! (:/) دیر شد، الان کلاست شروع میشه، اگه بیدار نشدی من دیگه بیدارت نمیکنما!» و زمانی که من بیدار میشم میبینم نیم ساعت به کلاسم مونده ^-^ و... مامانمم هیچوقت تو این چندین و چندسال سابقه تحصیلی بیدارکنی هیچوقت نگفته بیدار نشی من بیدارت نمیکنم.. همیشه خلافش عمل کرده و یه جوری بیدارم کرده((=

قبلا هم آروم آروم میشست کنارم دست میکشید رو سرم که بیدار شم=)

26-کراشاتون تو مدرسه؟ (با ذکر جزئیات)

وایسا... علی و محمد و قلی و رضا و مرتضی:/

فکر نمیکنین یکم کم دارم اگه بگم نفهمیدم منظورش چیه؟ :/ آخه میگه کراش.. منظورش اینه که از کی تو مدرسه خوشتون میومد؟ آهان.. بذار ببینم، من از اونا بودم که همه رو من کراش داشتن *عینک دودی*(#کمپین عینک دودی هیچوقت فراموش نمیشود)  یعنی کلا که همیشه با همه صمیمی میشدم ولی با هرکسی دوست نمیشدم.

صمیمی شدنمم، شما فکر کنین با یکی صمیمی بشین و اون دیگه نمیتونه باهاتون بعدا بحث کنه و باهاتون لج کنه. این کار با همه بچه ها ادامه داشت و میدونین خوبیش چی بود؟ اگه اتفاقی برای من میوفتاد و یا یکی ناراحتم میکرد یه کلاس پشتم بود. راستش الان به خودم افتخار میکنم که همچین افکاری تو دبستان به سرم خطور کرده بود =")) این اتفاق تا دبستان ادامه داشت و از اونجایی که بیشتر بچه ها همکلاسیم بودن فقط باید اونایی که جدید میومدنو جذب میکردم ^-^

+حالا گه فکر میکنم میبینم یه امپراطوری راه انداخته بودم تو مدرسه:/

ولی نه.. من رو کسی کراش نداشتم، بقیه رو من کراش داشتن (=

27-تا حالا شده به یکی اشتباهی پیام بدین و دردسر بشه؟

خوشبختانه خیر ^-^

28-یه جمله تاثیرگذار برا مخ زنی؟

ای آفتاب چشمانت همچو طلوع صبحی سفید! ای نور لبخندت به سان الماس، ای صورت زیبایت همچو ماه شب 14:/

فرق داره، درمورد هرنفر فرق داره و نسبت به علایقشم جملش تفاوت داره ^-^ نهایت زور من اون جملات بالان، عاشقم نشدین دیگه مشکل من نیست(= ولی نه:/ من جمله مخ زنی بلد نیستم و اگه هم بلد باشم فرق دارن:/

29-چه فرقی بین شما تو فضای مجازی با اونی که تو واقعیت هستین وجود داره؟

اهم... عشق کتابت اصلا خیلی گله، بچه عاقل، باهوش و باادب..

عشق کتاب خیلی سریع به همه اعتماد میکنه، همه رو دوست خودش میدونه و کافیه که نیاز به هم صحبت داشته باشه، میره پیش اونی که باید بره. ولی امیر، متاسفم ولی اون به هیچکس اونقدر که باید و شاید اعتماد نداره، میتونه اعتماد کنه ولی به فرد درستش، منظورم یه دوستی خفنی مثل دوستی هیونگ و کیدوئه پس... هروقت یه پسر هیونگی یا حتی کیدویی برام پیدا کردین تو دنیای واقعی بهم زنگ بزنینD: خلاصه که.. فکر کنم صمیمی ترین دوستایی که داشتم همینجا باشن، چون با جیمز هم، اونقدر که دوستای واقعی به هم نزدیکن ما نزدیک نیستیم، چقد زندگیم غم انگیزه :/

ولی شباهتشون.. امیر از همون بچگی میرفت کنار هرکی ناراحت بود بغلش میکرد و میخواست حالشو خوب کنه، البته حالا دیگه نمیتونم برم همینجوری یکی رو بغل کنم، ولی تو دنیای واقعی کنارش میشینم باهاش حرف میزنم، راستش دوستی منو جیمز وقتی قوی شد که تو اردو خورد زمین و دستش زخم شد، بعد که درمانش(!) کردن یه گوشه رفت نشست و منم رفتم پیشش دستمو انداختم دور گردنش و باهاش حرف زدم یکم از اون فاز ناراحتی بیاد بیرون =) (خاطرات عشق کتاب 8 ساله، باغ غدیر، لندن)

30-یه دروغی که اینجا ب ما گفتین؟

«من 14 سالمه»... البته اشاره کردم که یه مرد 40 ساله افسردم ولی هنوزم که هنوزه هیشکی باور نکرده ^-^

31-تو بیان چندتا اکانت دارین؟

2 عدد که یکیش همینجوریه:/ نمیدونم باش چیکار کنم://

32-اولین دوستتون تو بیان؟

شیفته ^-^

33-چند بار تو وبتون چس ناله گذاشتین؟

اهم... هیچوقت ^-^

خیلی... :/ خودش گویای همه چیزه:/ به یاری خدا بعدا حتما هم مطالب وبلاگو مرتب میکنم تا بتونین از نزدیک غر زدنامو بخونین =))

+میخوام کمرهمت ببندم و همون موقع هرکامنتی اومد بهش جواب بدم! پیش به سوی از بین بردن عادت بد! *بستن همت به کمرش با دقت و پیچشی فراوان*

۵۷ ۲۸
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان