کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

چالش چهارم سوفی=)

سلاممم *-*

چطورین؟=))

چالش چهارم سوفی رو داریم اینجا.. *دست و جیغ و هورا*

این چالش از این جاست و من میخوام از نویسندش تشکر بسی ویژه ای داشته باشم که این چالشارو به وجود آورد:") آره خلاصه..

حتما آخر پستو بخونین=")

 

 

1. اگه یه غذا یا نوشیدنی بودی، اون چی بود؟

خب... اول میخواستم بگم پیتزا ولی.. اومم..لازانیا TT با اون شباهت بیشتری دارم، باور کنین، باهاش حرف زدمD:

و نوشیدنیم.. من تا آخر عمرم عاشق کوکاکولا میمونم، (چندبار سعی کردم با تیریپ «آره داداش منم خاصم»پپسی رو امتحان کنم و ازش خوشم بیاد ولی نشد که بشه متاسفانه، یکم زیادی شیرینه، منم که میدونین، میخواین شکنجم کنین یه چیزی برام بفرستین که یه درصد بیشتر از حد تحملم شیرین باشه. ایح :/ مورمورم شد :"/) ولی با اینکه میدونم ربطی نداره این عشق جان رو انتخاب میکنم TT یه جور نوشابه-دلستر که با طعم کاکتوسه :") هیچ کدوممون نمیدونم کاکتوس چه طعمیه:/ کسی از اون پشت هست بدونه کاکتوس چه طعمی میده؟D": درهرصورت، حس میکنم زدن اشتباهی چندتا نوشیدنی رو ترکیب کردن و دیدن وای *-* طعم بهشتی @-@ و بعدش اسمشم زدن کاکتوس=") درهرصورت بدونین اگه یه نوشیدنی رو بخوام تا مرگم بخورم اون کاکتوس هوفنبرگه ^-^

+امم.. نسکافه و شیرکاکائو چی شدن؟ حس میکنم خیانت کار شدم.. :"

2. شغل مورد علاقه ات چیه و خودت رو چطور توی رویاهات مشغول به کار در این شغل تصور می کنی؟

عامم... نویسندگی؟ این که هیچی. چون وقتی که حتی یه داستان کوناه بنویسین که شخصیتاش منسجمن و یه پیامی برای مخاطب داره نویسنده داستان میشین، هرکسی که وبلاگ داره کلا از دسته نویسندگانه =)

دومیش.. خب.. نمیدونم راستش (:/) آهان! کتابفروش بودن! TT چجوری تونستم فراموشش کنم؟ :" فرض کنین یه پسر جوون نشسته پشت یه میز و داره کتاب میخونه، بعدش یه خانواده میان میگن میخوان واسه دختر کوچیکشون که تو رده سنی کودکه کتابای مجموعه ای داستانی بگیرن که هم سنگین نباشه هم به دل بشینه، پسره از پشت میز بلند میشه، یه لبخندی میزنه و (یه لحظه:/ من تو کل عمرم خودمو هودی دار تصور میکردم:/ حالا چرا این دفعه با یه پیراهن مشکلی و یه شلوار خیلی قشنگ و رسمی با آستینای بالا زده شده و صورت اصلاح شده تصور کردم خودمو؟ :/ اصلا چقدر رفتم جلو که صورت اصلاح شده تصور کردم؟ آرام برادر.. آرام :"/) میره سمت کتابفروشی بزرگش و از بخش کودکان دستشو میکشه رو کتابا و آروم آروم میره جلو (آخ که نگم براتون چقدر این کار جذاب و آرامش بخشه، اصلا کتابفروشی که اینکارو بکنه میشه به عنوان کتابفروش اعظم دونستش:") و دستاشو که میکشه رو کتابا کتابارو مرتب میکنه و آخرش سر یه کتاب وایمیسه و اونو میده به خونواده =)) (مدیونید فکر کنید این اتفاق برای خودم افتاده و آخرش برای دخترشون کتاب جودی رو دادم TT)

یا.. کدنویس؟ یوتیوبر؟ هرچیزی که مربوط بشه به پی سی و حتی گیم=)) اینجا دیگه میتونم خودمو با هودیم تصور کنم که نشستم و دارم کدارو مینویسم(:/) و حتی ویدیوی یوتیوبمو ادیت میکنم=") پسر من واقعا دلم میخواد یه روزی یوتیوبر بشم.. یه بیان صد برابر بزرگترو تصور کنین که هیچ صمیمتی نداره =) همه بهتون به چشم یه آدم خفن و حتی خدا نگاه میکنن و خیلیا عاشقتونن، فن پیج دارین، با یوتیوبرای دیگه در ارتباط میشین و.. من فقط یوتیوبو برای ویدیوسازیش و حتی پولش میخوام (دروغ نمیگیم اینجا بهم کهD: یوتیوبرای ایرانی تنها کسایین که بالا رفتن دلار به نفعشونه، حتی اگه دلارم بیاد پایین بازم منبع درآمد فوق العاده ایه=))نه اینکه یه خدا و شخصیت دست نیافتنی باشم برای بقیه=")

3. ظاهر و اخلاقت شبیه به کدوم شخصیت انیمیشنیه؟ 

 

این! TT خود خود خودش! نشستن بچگی منو درآوردن و اخلاقیاتمو تا 14 سالگی زدن رو این شخصیت. حتی موقع عصبانی شدنشم درکش میکردم=") قیافه هم... شبیهیم=)

و نوجوونی و جوونی، ترجیح میدم و دوست دارم و حتی شاید شبیه ایشون بشم، هرچند خیلی وقت از وقتی که دیدم انیمیشنو گذشته ولی هنوزم جذاب به نظر میاد=")

نه اینکه بگم چقدر شکلم بهش شبیه ها.. نه، دوست دارم اگه بزرگ شدم و گفتن شکل و شمایل یه انیمیشنو انتخاب کن واسه ی خودت اینو بگم:")

4. سه تا از وسایلی که توی اتاقت هستن و با وجود کهنه یا بدرد نخور بودنشون نگهشون داشتی.

یکیش که دوتا از عروسکای بچگیمه و بااینکه کهنه شدن ولی هنوزم دوستشون دارم=)) و از بالای قفسه کتابام بهم زل زدنD:

دومیش وسایل مامانمه (:/) و بذارین بهتون بگم که مامان من علاوه بر اینکه رشتش زمین شناسی بوده و تو خونه خودمون و حتی مامان بزرگم چندتا جعبه از قشنگترین سنگایی که من دیدم داریم یه زمانایی یه وسایل قشنگی داشته که هم براش خاطره انگیزن هم دوستشون داره. مثلا عروسکی که اولین باری که گواهینامه شو گرفت به عنوان دکور گذاشت تو ماشین یا دستبندی که روش قفلی بود، تیله هاش(TT) و شت! حتی عروسکی که بابام اون اول واسه ولنتاین داد به مامانم:") 

سومیش دستبندای قدیمیم و همینجور گردنبندا، من خوره گردنبند و دستبندم:")

چهارمیش(عه:/ بیشتر شد"-") کتب قدیمیمه! که پایین ترین قفسن و هیچکس نباید بهشون نزدیک شه=")

5. اگه زندگیت یه فیلم بود اسمش چی میشد؟ اگه زندگیت یه آهنگ بود سبکش چی بود؟

سیگار: پایانی خطرناک

میدونم گندش دراومده.. به روم نیارین TT

امم..

عشق کتاب: داستان ستارگان؟

هیچ ایده ای ندارم به خدا :") میتونین بگین؟ :/ (حالا که میبینم آرتیم درمورد ستاره ها نوشته:/ شرمنده:")

و آهنگ.. احتمالا پاپ بود... یا مثلا تو سبک آهنگی که پست قبل گذاشتم=)

6. از بین حواس پنجگانت (بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی و لامسه) کدوم قوی تره؟

اومم.. بینایی رو که بیخیال:/  *عینکی رو که مثلا قرار بود برای کار با لپ تاپ و گوشی بزنه رو پرت میکنه اونور*

خب.. شنوایی رو نظری ندارم..

لامسه و چشایی و بویایی.. خب.. چه سوالی:" 

لامسه رو از کجا بفهمم؟

چشایی و بویایی.. به همدیگه ربط دارن پس هردوش^-^

در رفتن از زیر سوال*

7. یکی از خرابکاری ها یا شیطنت های دوران بچیگت رو بگو.

امم..

تصور کردن اینکه من قهرمان هر انیمیشن یا فیلمیم که شب قبل دیدم^-^

یا یادمه با دوستم تو دبستان برای کسی که ازش بدمون میومد نامه مینوشتیم و با اسم مستعار میذاشتیم تو کیفش:/ من نینجای سیاه بودم اون سفید:/ (اینو یه بار گفته بودم؟ "-")

به خدا یادم نیست:"

آهان! خیلی خیلی خیلی قبلا یه لیوان کامل نوشیدنی زردو ریختم روش فرش سفید یکی^-^ فکر کنم یا خونه خودمون بود یا خونه فامیل:/

یا.. خدا... "-" امم... مامان و بابام علاقه خیلی زیادی به این دارن که اگه بچشون پسر بشه، که شد:/ هیچ خواهری ندارم من:" دوران طفولیت بذارن موهاش بلند شه، و وقتی امیرعلی موهاش بلند بود و منم خیلی بچه.. تو مدرسه درمورد شغلا گفتن و من رفتن تو فاز آرایشگری و وقتی برگشتم خونه قشنگ قیچی رو برداشتم و امیرعلی رو بردم تو اتاق و درم بستم و وقتی مامانم سرش به غذا گرم بود چندتا از موهای جلوی امیرعلی رو چیدم^-^ 

8. اگه قرار بود بچه های بیان بین جمعیت پیدات کنن، چه ویژگی های ظاهری و رفتاری تو رو از بقیه متمایز می کنه بین جمعیت؟

خب خب خب^-^

امم.. یه هودی پوشیدم؟ شاید. هودیه احتمالا رنگ سفید نیست، یا خاکستریه یا سیاه. شایدم مثل هودی که روش قفلی زدم رنگی باشه و سیاهی باشه که روی طرحای قشنگ قشنگ دارهD: (:/) اگه هودی نپوشیده بودم میتونین منو با یه پیراهن مشکلی یا سرمه ای پیدا کنین که آستیناشو به بالا تا کردم=) ماسکم یا سیاهه یا ماسک مخصوص خودمهD: 

قدم.. بلنده؟ :/ نیست؟ :/ قدم متوسطه، احتمالا وقتی هودی پوشیدم و بیرونم کلاهشو انداختم رو سرم و موهام ازش زده بیرون، وقتی هودی میپوشم بیشتر تو لاک خودمم و به آدما نگاه نمیکنم.. بیشتر به اطراف و مغازه هم نگاه میکنم و یا پسرایی که به نظر خفن میان، البته خیره شدن؟ اصلا^-^ و وقتی هودی میپوشم اکثر اوقات آستین راستشو دادم بالا تا یکم بیشتر پایین آرنجم و مهمترین چیزی که هست: تقریبا یه ماهه که وقتی میخوام برم بیرون(نه پیاده روی) یه انگشتر و دسبتند مخصوصمو میپوشم(:/) و خب.. دوستشون دارم=)

احتمالا از اینکه یهو یه دختر بیاد و بگه: «هییی @-@» اینجوری باشم که: «امم...جان؟» و اولش یه کوچولو خجالتی باشم ولی بعدش یخم وا میشهه=))

*دارم با وسوسه گذاشتن عکسم مقابله میکنم:"*

9. ویژگی های دوست خیالی ای که دوست داری داشته باشی و بهت آرامش می دن چیه؟

شما بشینین نصف احساسی بودن ریو رو بریزین تو یه پسر(نصفش.. ریو واقعا احساساتیه:"/)  بعدش یه عدد مایک رو بگیرین و رندش کنین تو محلول پسر(مایک واقعا واقعا دوستیه که آرزوشو دارم:") یکم از کیوتی تام هالند بردارین بهش اضافه کنین و فیسوفیت و کیوتی شازده رو هم بریزین توش=)

میبینین؟ انتظاراتم زیاد نیست:"

یا اصلا میتونین یه آرون بدین بهم.. =)

10. اگه می تونستی وبت رو به یه مکان تشبیه کنی اون چه جور مکانی می شد؟

امم.. اینجا به چی شبیهه؟ D:

فست فودی! ^-^

 

یه کتابخونه بزرگ با تم دارک آکادمیا که پر از کتابو و از این نردبونا داره که سر میخورن و کتابدار میره ازش بالا=") با بوی همیشگی قهوه و صدای کم آهنگ که تو پشت زمینه پخشه=) با یه کافه کوچولو ته کتابخونهD:

11. آخرین نفری که باهاش تماس گرفتی کی بوده و چرا؟

مامانم:|

رفته بودیم بیرون و عین همیشه من رفته بودم گم شم از جمع جدا شم و برای خودم بگردم و آخرش عین همیشه زنگ زدم و گفتم کجایین و رفتم پیششون برگردیم خونه=)

12. چند تا پست آمادۀ انتشار داری توی پنلت و قدیمی ترینشون مال چه تاریخیه؟

خب..18 تا=)

قدیمی ترینشون مال 1 اسفند 1399 عه ^-^

13. چه چیزی رو می خوای برای آیندگان از خودت به جای بزاری؟

انگشترم(به خدا چیز خاصی نداره، فقط دوست دارم به یادگاری بمونه :")

کتاب قدیمی شازده کوچولو.

هیولاشناس=)

نمیدونم والا..

14. عروسکی که توی بچگی بیشتر از همه دوستش داشتی؟

یکیش پنیه. عروسک پنگوئنی که همیشه در قلب من اردو میزند و خواهد زد^-^

دومیش.. یه سگ کیوت هست که هیچوقت براش اسم انتخاب نکردم=) فقط دوستش دارم:")

15. آخرین کتابی که کامل خوندینش (غیر درسی) چی بوده؟ و کِی؟

آخریش شش کلاغ 1 بود که بذارین بگم.. نمیدونستم انقدر قشنگ و خفن و فوق العادس@-@ اصلا انقدر خوب بود که بعد از شازده که رتبه یکه هیولاشناس رتبه دو رو داشت تو موردعلاقه هام، اومد و جاش رو با هیولاشناس شریک شد=) چجوری باردگو انقدر میتونه روون بنویسه؟ و میگفتن داستان خیلی کند پیش میره ولی من چرا هیچی حس نکردم؟ :/ شاید به خاطر اینکه خودم اینجوری مینویسم.. ولی آرزومه که یه روزی بتونم عین باردگو بنویسم.. =)

اصلا شاید نقد شش کلاغو نوشتم! TT

16. رنگ چشمت چه رنگیه و اگه می تونستی رنگشو انتخاب کنی، چه رنگی رو انتخاب می کردی؟

خب.. مشکی؟ احتمالا قهوه ای تیره؟ D:

و رنگشونو دوست دارم=) بدک نیستن.. ولی اگه میتونستم یه رنگ انتخاب کنم اون خاکستری بود=) یا عسلیTT نصف فامیلای بابام چشماشون عسلیه:")

17. یه چیز جالب یا بامزه دربارۀ یه فایل یا نرم افزار توی سیستم یا گوشیت بگو؟ 

آهان! دستیار صوتی گوگلم باهام قهره=") نمیدونم چرا.. کار میکرد اولش ولی بعدش هرچی حرف میزنم باهاش میگه متوجه منظورم نشده.. قهر کرده باهام:"

18. وقتی بچه بودی چجور بچه ای بودی؟

کیوت بودم=) 

و.. شیطون و پررو و لجباز و حتی ناظممون صدام میکرد زلزله:/ کلا خیلی شیطون بودم وقتی بچه بودم.. و همیشه هم سرزبون داشتم=")

19. اولین نفری که توی بیان دنبالت کرده کی بوده؟

بانو نوبادیD:

20. یک یا چند جمله به نویسندۀ چالش ها (به سوفیا) بگو!

سوفی وی لاو یور چالشز TT

(میدونم چالشز درست نیست =-=)

 

+خب... تموم شد=)

فقط میخواستم بگم که.. عام.. میخواستم بگم که آره. میخوام برم واسه چندوقت=) مثلا واسه حداکثر دوماه.. یا حداقل دوهفته، حدس خودم رو یک ماه و نیمه، و بقیه حرفام تو توضیح گوشه وب هست=) میخواستم بدونین دوستون دارم و.. مواظب خودتون باشین=) دلم براتون تنگ میشه.. وقتی اومدم باید هراتفاقی افتاده رو برام بگین@-@ و.. همین. 

امیدوارم وقتی برگشتم انسان شده باشم.. پس.. بیشتر از چیزی که بدونین دوستتون دارم! =)

+مگی.. هی.. جوابمو نمیدی؟

+دیگه حرفی ندارم.. ایح:"/

+چقدر وقت گذاشتم برای نوشتن این:/ فکر کنم سرجمع 2 ساعتی بشه:/ احتمالا رکورد بیشترین زمانو زد:"

 

.

۲۰ ۱۸
Aysan ~°
۱۱ فروردين ۰۰:۵۹
در ثانیه 37 انتشارش اومدم!! ^0^

پاسخ :

آفرین ^-^
اونم به یاد استلا:") اصلا ببینین چقدر کیوتن..@-@
آرتـــ ـــمیس
۱۱ فروردين ۰۰:۵۹
@آیسان
نفر دوم هم من!*-*

پاسخ :

خستگی در کن *-*
Aysan ~°
۱۱ فروردين ۰۱:۰۰
@آرتی
ساعت کامنت ها مونو ببین!
جفته TT

پاسخ :

.
ro ma
۱۱ فروردين ۰۱:۰۱
عجب :||

پاسخ :

=)
ro ma
۱۱ فروردين ۰۱:۰۲
که میخوای بری
البته... مشکلی نیست^-^
فقط امیدوارم انقدری زود برگردی که کار به کتک کاری و اینا نکشه

پاسخ :

چشم چشم=))
cupcake ...
۱۱ فروردين ۰۱:۰۲
معرکه ای یاااا*-*!!! چطور انقدر می تونی هم خوب بنویسی هم زیاد و هم زیاد درباره احساساتت رااحت بیان کنیییی**/؟؟؟

پاسخ :

خجالت زدم نکن.. =)
چیزی نبود که.. ="))
باشه... نمیتونم چیزی نگم، خیلی ممنونم=)))
خودت معرکه تریD:
آرتـــ ـــمیس
۱۱ فروردين ۰۱:۱۰
3.لینک نکرده ای دوست عزیز D:
4.من...همیشه دلم می خواست کلکسیون سنگ یا تیله داشته باشم...TT...هق.
8.من اگه جای تو بودم تا الان عکسمو گذاشته بودم*-*

زود برگرد مستر =))
Cuídate y trata de quererte más =)

پاسخ :

3.درستش میکنم الان:" لینک میکنم ولی تو وب لینک نمیشه:/ ایح :"
4. تازشم مامانم رو تیله هاش حساسه، میگه کلکسیونمو به فنا میدین.. راستم میگه بیچاره، قبول میکنیم.. =")
8. بذار وقتی برگشتم بذارمD: خوبه؟ شایدم نذارم اصلا.. چون کلا صورت خودم نیست.. صورتم فقط توش یکم معلومه:")

وای.. :") اینو حتی منم بلد نبودم.. تو مترجم که دیدمش.. خدا:")
¿Sabes lo hermosa que era esta escritura y se sentó en mi corazón?
معنیشو تو مترجم گوگل زدم=") آیا میدانیدش اینجوریه که: «هی آرتی! تو هیچ میدونستی..»

+راستی.. تو عکسمو ندیدی اصلا:/ تازه یادم افتاد:"
Aysan ~°
۱۱ فروردين ۰۱:۱۴
8.عه همون هودیه؟!
:دیی
"-"

پاسخ :

آره ^-^
cupcake ...
۱۱ فروردين ۰۱:۱۴
خجالتی نداره کع;-; ! جدی به شخصه توانایی زیادی ندارم تو نوشتن:{

'-' 🧁 خواهش می کنم.

o//--//o نه بابا! کجام معرکس=<?? :/

پاسخ :

قشنگه نوشته هات=)) باور کن.. جدا از اون.. وبت... وبت مختص به خودته. میدونی؟ یعنی سبک خودشو داره، سبک کاپکیکو داره.. همین قشنگش میکنه=) اینکه وبتو توی سطح خودش پیشرفت بدی مهمه.. که تو موفق شدی=)

D:

هست که میگم دیگه=)
Aysan ~°
۱۱ فروردين ۰۱:۱۷
Li titlaq mid-dinja tiegħek fejn it-turiżmu dejjem jistenniek mhix ħaġa sabiħa

+رفتم به گوگل گفتم سخت ترین و دور افتاده ترین زبونتو برام بیار *-*

پاسخ :

="))

+واضحه.. خدای من:")
.✨ Ala
۱۱ فروردين ۰۱:۲۲
پست باحالی بود *_*
۱-واااو...نوشیدنیه جذاب بود! فک کنم تا حالا نخوردم. عکس شو میدی؟

۲-عاخ خدا T-T قسم میخورم اگه همچین کتابفروشی ای بزنی پاتوقم شه *_* چقدررررر رویاییییییمینبخنبخبنبمبن *____*

۸-اووووههههه...چ استایل جذابیییییی
از استایلای مورد علاقه مه *_* (B

۱۰-عای...قلبم...*وی از تصور چنین مکانی که درش حضور دارد نهایت لذت را احساس میکند *_*

۱۵-اووووو...کنجکاو شدم نقد شو بخونم. راجب شازده کوچولو و هیولاشناس نقد نوشتی؟

+هوم...منتظریم برگردین :) با حال خیلی بهتر :)

پاسخ :

ممنون*-*

1-درست شد لینکش=") برو ببینش@-@

2-وایی *-* باشه باشه TT شاید یه روز یه کتابفروشی زدمTT خیلی قشنگ میشهه=")

8-اوهوم *-*

10-خودم فکر نمیکردم که انقدر تصور کتابخونم حتی برای خودمم قشنگه باشه=)) باعث افتخاره اصلا.. :")

15-راجع به کوارتت نوشتمD: خیلی قبلتر.. درمورد شازده که نه.. همه درموردش میدونن، بعدشم من اصلا کی باشم بخوام نقدش کنم؟:") ولی هیولاشناس.. یه روزی اونم نقد میکنم=") بعد از شش کلاغ اصلا..
 ایده خوبه:")
+وقتی بنویسی آرمینا سالمی(نویسنده کوارتت) تو گوگل وب منم بالا میاد؟ =")

+چشم.. =)
ro ma
۱۱ فروردين ۰۱:۲۲
میگم
*دارم با وسوسه گذاشتن عکسم مقابله میکنم:"*

راهی برای بیشتر وسوسه کردن هس؟ D:

و اینکه بری که ما نمیتونیم بیایم به زور بکشیمت بیرون. خلاصه منتظرتیم دیگ :""
و اینکه یه بار گفتم که تو ذهن خیلیا جا داری. ولی این بار قراره دلمون تنگ شه
نمیدونم چرا. ولی حداقلش میشه فهمید ذهن و قلب خیلی عجیب باهم مرتبطن.
cupcake ...
۱۱ فروردين ۰۱:۲۷
#////vvvv////# وایییی فکرشم نمی کردی><!!!!

0-0 آره!!!

>..< سبک کاپ کیکی$~$!!!؟؟؟

0^0 وایییی " پاهاشو تو هوا تکون میده از ذوق"

مگه نوشته هامو خوندی0-0؟؟کدومارو؟؟00/
Aysan ~°
۱۱ فروردين ۰۱:۳۲
واقعا الان معنی اینو : " =")) " درک نمیکنم ._.
لونا =]
۱۱ فروردين ۰۱:۴۴
خداحافظ پسر.به امید اینکه زود برگردی.بدرود:)
.✨ Ala
۱۱ فروردين ۰۲:۰۳
۱-عاه...چقد ب نظر خوشمزه میاد! حتما باید امتحانش کنم *_*

۲-ب منم پس حتما خبر بده *_*

۱۵-عه وا! جالبه بدونی دارمش و داره تو کتابخونه م خاک میخوره :/ جذب نشده بودم بخونمش. ولی الان که دیدم نقد نوشتی خیلی خوشحال شدم! حتما میخونم نقد تو ببینم خوشم میاد...
Nobody -
۱۱ فروردين ۱۱:۰۲
8. اوکی ولی خیلی کیوتی. TT
15. شش کلاغ:)) وای شش کلاغ... دو سال پیش قسمت اول جلد اولشو خوندم، و هنوز نتونستم بقیه‌شو بخونم. می‌فهمم، خیلییی واقعا فوق‌العاده‌ست.

می‌دونی که دلمون تنگ می‌شه واسه‌ت، پس زود برگرد :)))
𝒀𝒖𝒎𝒊𝒌𝒐 ツ ! ×
۱۱ فروردين ۱۴:۲۴
درمورد شماره ی ۲..
پسر تو رحم نداری؟("=
مروت چطور؟
وجدان..
قلبم رفت با اون توصیفت
mochi ^-^
۱۱ فروردين ۱۵:۳۰
1.باید بخورم اون نویشیدنی رو!
2.واییی چقدر با جزئیات توصیف کردی:")من پسر داییم دو سال ازم کوچیکتره میخواد یوتیوبر بشه!و عاشق گیمه..هر وقت حرف از گیم میزنی یاد اون میفتم..
3.یعنی خود خود اون پسره ایی!!البته به نظرم تا حدودی شبیه کت نوار هم هستی"-"
17.وایXDشاید زیادی از بدبخت کار کشیدی"-"..
+تازه الان متوجه حرفی که دیشب بهم زدی شدم..خوب درست توضیح بده آدم نگران نشه._.
じゃあまたね :))
(به شیوه بانو اوتاکو بودنD:)
Nastaka Sharon
۱۱ فروردين ۲۱:۳۰
1. اههه تو هم با لازانیا حرف زدی؟ دیدی چقدر خوشمزه بیانه؟:)
منم دقیقا همینجوریم، از چیزی که زیادی شیرین باشه متنفرم-____-
2. وای خدا این خیلی قشنگ بوددد:" اصلا یه حس خوبی بهم داد. متاسفانه ما از اینجور کتاب خونه ها اینجا نداریمTT
کد نویسی:" عشقهTT
8. منو یاد این شخصیتای انیمه ای میندازیTT مثلا پسر نقش اصلی تو هیوکا.(پروفایل آرام)

+واقعا ناراحتم از اینکه داری میری ولی... چه میشه کرد؟=) فقط آرزو میکنم که همه چی زودی حل بشه و به سبب این تو هم زود برگردی=}
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان