کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

Maybe enough؟

اول میخواستم مثل جولیک بنویسم دیگه کافیه و یه اسمایلی بزنم و بشینم ذوق ملتو نگاه کنم ولی خب، دارم یاد می‌گیرم که من بقیه نیستم، سعی کردم سبک جولیکو دنیال کنم ولی زمان نوشتنه، زمان هرچیزی نباشه الان زمان نوشتنه. فقط... نمیخوام طولانی‌ش کنم.

تازگی، دارم یاد می‌گیرم که از بقیه کپی برداری نکنم، عادتاشون، شخصیتشون، و حتی طرز صحبتشون، چون بالاخره من اونا نیستم. اونا هم من نیستن. عشق‌کتاب به زیاد نوشتنش شناخته میشه. (نمیشه؟) و من می‌خوام بنویسم عزیزان. بنویسم تا بخونین. از روزهای دوریم بنویسم و چیزایی که یاد گرفتم.

اول. اینکه این چندماه؟ حدود 6 ماه کاملا، تا این سن که من 14 سال و فلان ماه و فلان روز رو دارم با خودم، به جرئت میتونم بگم بدترین ماه‌های زندگیم و مفیدتریناش بودن و یه لحظه هم ول نکردن، تموم این 6 ماه که میشه 186 روز، روزای خوب کمی نسبت به بقیه زندگیم داشتم و فکرشو نمیکردم اینو بگم، ارزششو داشت. فاک، ارزششو داشت؟ آره داشت. ممنونم خالق.

دوم. چیزای زیادی یاد گرفتم، از ارتباطای مجازی، از آدمای دوروبرم که میتونن چه آدمای قابل اعتمادی و مهربون باشن، آدمای بیان، آدمای تلگرام و هر آدمی که دوروبرم بود و اگه بدونین، آدمای دوروبرم همشون مجازین. شاید بتونم بگم... آدما رو کشف کردم؟ آره کشف کردم. و باورتون نمیشه آدمای دوروبرمون چه آدمای خوبین و کشف کردنشون و حرف زدن باهاشون قشنگه. خوش حالم که با آدما آشناتر شدم، چه چیزی نبودن که نشون میدادن و چه بهتر از چیزی بودن که نشون میدادن. درهرصورت به نفعم شد.

سوم. روزهای دوری روزای خوبی بود، رفتن از بیان واقعا خوب بود و خوشحالم که رفتم، باعث شد ذهنم سروسامون بگیره و بتونم حداقل یه بار تو عمرم منطقی درمورد همه چیز فکر کنم. درمورد دوستام و آدمایی که باهاشون در ارتباطم فکر کردم و یه مقداریشونو از دایره ارتباطم انداختم بیرون و خوشحال‌کننده بود.

چهارم. خودمو نکشتم، ول نکردم یا هرکاری دیگه‌ای فقط مراقبش بودم و داره جواب میده، احتمالا حرف زدن با یه بچه کوچولو و قانع کردنش از کشتنش و ول کردنش راحت‌تره. میدونین که.. عذاب وجدان بعدش.

حصار نمرد، نکشتمش و ولش نکردم، مراقبش بودم و هنوز خیــلی کار داره این ماجرا. میدونم که قراره توش شکست بخورم و بلند شم بازم. شایدم بلند نشم. نمیدونم.

 

فکر کنم کافی باشه دیگه. مهم اینه که من اینجام! بیاین بغلــم! =))

 

+دسته‌بندیا، معرفی جدید، و قالبو دریابین ملت! :دیی قالب زحمت دوباره‌ی مائوچانه و واقعا ازش ممنونم. =))

+با وب خودم و... عشق کتاب غریبی میکنم. عادیه؟

+میدونم ممکنه بگین که: «پس چرا خودت قالب نمیسازی بشر؟ :| چرا قالبتو میدی بقیه بسازن؟» راستش قالب ساختم ولی... راضی نیستم ازش و ترجیح میدم کارو به کسی بلده بسپرم. =)

۸۲ ۲۸
artemis -
۲۹ مرداد ۲۳:۳۸
فرست

پاسخ :

منم دلم برات تنگ شده بود. =))
artemis -
۲۹ مرداد ۲۳:۳۹
خب حالا سکته بزنیم:))))

پاسخ :

بزنیم؟ :))
سَمَر ‌‌
۲۹ مرداد ۲۳:۳۹
سهرهالضصثاضثعلبذشخیتص8غقبTT

پاسخ :

پسرر=)))
دلم برات خیلی تنگ شده بود. :اسفند
D:
سَمَر ‌‌
۲۹ مرداد ۲۳:۴۰
فاک یو.
+پستم هنوز نخوندم.-.

پاسخ :

فاک یو تو. *مشت‌ها در هوا
+مهم حضورته. *مهربان شدن
| ترنج | ‌
۲۹ مرداد ۲۳:۴۰
واعی خدا ببین کی اینجاست *-*
قبل از اینکه بخونم پستو، سلام :))) همزمان اومدیم پس :))

پاسخ :

وای ترنجو ببین. *-*
سلام=))) خوشحال‌کنندس. :)
سَمَر ‌‌
۲۹ مرداد ۲۳:۴۱
وای آرههه دو نفرتون امروز اومدین!

من نمیتونم. بای.

پاسخ :

بیا اینجا با هم بتونیم سمرک. =)
| ترنج | ‌
۲۹ مرداد ۲۳:۴۲
بعد از خوندن پست:
:)

پاسخ :

=)
pa ri
۲۹ مرداد ۲۳:۴۳
فقط جون سنپایمی فحشت نمیدم TT نامرد TT
خوش برگشتییییییییییییییییییییییییییییییی

پاسخ :

فحش بده بابا. =)) کی به کیه. D:
ممنــونم ازت. =)
artemis -
۲۹ مرداد ۲۳:۴۵
ری اکشن به پست =) داره، و ری اکشن به برگشتنت یمرمفژننثخاخقنرلپبپ5امفصص داره، می‌دونی؟ D:

پاسخ :

میدونم. =))) درک میکنم. خودمم باورم نمیشه برگشتم. D:
سزتبسزمنسیتزکت TT
سَمَر ‌‌
۲۹ مرداد ۲۳:۴۵
نمیتونم.
امروزو جدا نمیتونم.
برنمیتابم اصنTT

پاسخ :

بتون. TT ما به سمر نیاز داریم. TT
| ترنج | ‌
۲۹ مرداد ۲۳:۴۶
دسته بندی و معرفی جدید رو هم دیدم.
"چقدر از آدمایی که زیاد حرف نمیزنن،"
آها،ممنون🚶‍♀️زودتر می گفتی🚶‍♀️

*رقصیدن* (اینم بمونه چون هر دفعه خنده‌م می گیره :)))) )

پاسخ :

خوشحالم کردی. D:
اهم... بمون حالا. زشته. :"

*واقعا دوستش دارم... خیلی خوبه:))))*
pa ri
۲۹ مرداد ۲۳:۴۶
نمیشه :" هم آبروی خودم میره هم عذاب وجدان میگیرم TT
چطوری برادر؟:"

پاسخ :

عذاب وجدان؟ نگران نباش. =)
خوبم خواهر. تو خوبی؟ =))
Marcis March
۲۹ مرداد ۲۳:۴۷
من باورم نمیشه
فک کنم امروز یه دور این قالبمو امتحان کردی بعد پاکش کردی نه؟
خب من دیدمش و خیلی ذوق زده شدم خیییلی
بعد گفتم تنبلی بسه و نشستم از اولِ اول همه پستاتو خوندم مثل یه ملودی کامل بود اون شور اولیش کم کم پایین اومدنش پست قوی قبل از خداحافظی و بعدم خداحافظی.. میخواستم یه ناشناس پر کنم که بگم کاش این ملودیو ادامه بدی و تو اینجایی.
تو دوتا کلمه بگم: باورم نمیشه.

پاسخ :

تو همونی بودی که منو یه روز از بعد از رفتنم پیدا کردی؟ =))

آره آره. =) یه مشکلی پیش اومده بود قالبم رو این وبمم افتاده بود. D:
گفتم کی تو وبم آنلاینه‌ها... تو بودی. D:
من خودمم نشستم کل پستامو خوندم میتونم بگم مزخرف محض بود. ممنون که چشمات تحمل کردنش. D:
آره من اینجام و میتونیم آشنا شیم اصلا! =)
| ترنج | ‌
۲۹ مرداد ۲۳:۴۷
راستی دقت کردین کامنتامون داره جواب می گیره؟ =))))

چیزه...هر دفعه می خواستم بپرسم چطوری تو قالب قبلیت، وقتی یه بخشو هایلایت می کردیمم باز سبز می شد :}

پاسخ :

خودمم عادت ندارم. D:

امم... من اینو نمیدونم متاسفانه... نوبادی بلد بودش. =)) وقتی اومد میگم بهت درموردش بگه. =)
@نوبادی
سَمَر ‌‌
۲۹ مرداد ۲۳:۴۹
@ترنج
وای وای وااای!
جدا دلم واسه یک پاسخ جدید از عشق کتاب تنگ شده بودT~T

پاسخ :

هه‌هه. D:
عشق کتابی هستم تغییر یافته.:دیی
سَمَر ‌‌
۲۹ مرداد ۲۳:۵۲
نه دیگه سمر مردT-T
تازه یه جورایی روح سمر مرد._.
الان این روح من بود(از چیزی که سوهان روحم بود تشنج کرده بودم، ویلی دیروز خلاصم کرد.)
دیگه روحم ندارم یعنی؟._.

پاسخ :

ای بابا. ._.
گیج شدم منم. ._.
چجوری میشه پس؟ .-.

pa ri
۲۹ مرداد ۲۳:۵۲
نمیشه عامواا :"ا *وقتی رگه شیرازیت میزنه بالا*
ماهم خوبیم :" *زنجیر زدن*
تونستی یسری چیزا رو با خودت راست و ریست کنی؟..:"

+تازه فهمیدم بعد هر چیزی نقطه میذاری...خیلی کار سختی...بهم یاد بده سنسه TT

پاسخ :

=)))))

آره تونستم. =) اکثرش راست و ریس شد. =)

+کم کم یاد میگیری خواهر. =) منم پستای قبلیم نقطه نمیذاشتم. یکم اراده فولادین میخواد فقط. TT
| ترنج | ‌
۲۹ مرداد ۲۳:۵۲
دیگه چون همه تو دایرکت اصرار کردین، می مونم. ولی جدی، بهم می گفتی انقدر صحبت نمی کردم دم به دم :)

پاسخ :

=)))))
𝘌𝘮𝘪𝘭𝘺 ..
۲۹ مرداد ۲۳:۵۳
اگه بگم اول از همه دلم برات خیلی تنگ شده به حدی خوشحالم از برگشتت که دلم می خواد تو وبت غش کنم چشام وا بمونه یکی نیشگونم بگیره بگه که خواب نیستم و پسر کوچولو و داداشی عاشق کتاب و افسانه ای برگشتههه بی نهایت خوش حالم عیب نی :"" جلللل xD خیلی خیلیییی خیلییییییییییییییی خوش برگشتیییی~T0T~!!!

پاسخ :

خوشحالم که این‌همه آدم از برگشتنم خوشحال شدن. =))
خوشحالم کردی. =)
افسانه‌ای؟ :) من؟ نگو... فکرشو نمیکردم یکی بهم بگه افسانه‌ای. =)))

ممنونم از مهربونیت. TT
ناشناس
۲۹ مرداد ۲۳:۵۳
وااااااییی باورت میشه من همین امروز اومدم کامنت بدم چرا دیگه خبری نیست ازت!!! """"""""

پاسخ :

ناشناس؟ :)
خب خوبه که قبل از دادن ناشناست اومدم فکر کنم. آره؟ =)))
| ترنج | ‌
۲۹ مرداد ۲۳:۵۴
@سمرم
نمیر. :(

پاسخ :

#ستاد زنده کردن سمر
:(
سَمَر ‌‌
۲۹ مرداد ۲۳:۵۷
@ترنج
مطمئن نیستم ولی شاید روحم هنوز جون داشته باشه.-.

پاسخ :

مثلا مثل ولدمورت هورکراکس داشتی؟ .-.
Marcis March
۲۹ مرداد ۲۳:۵۹
یه روز قبلش دقیقا روز قبلش
یاپ باید همون موقع میدونستم قراره بیای و به همه میگفتم مطمئنا از من خوشحال ترن الان
خودم بودم-^-
شماها همتون الگوهای منین> سر به زیر دور میشود که بقیه راحت باشن
الان پس میوفتمT-T

پاسخ :

خوبه پس. :)
الگوتیم؟ نگو این حرفارو. =)) نمیدونی چقدر خوشحالم کردی که. D:
چرا وقتی ازمون دور میشی باید راحت باشیم؟
ای بابا. =))
| ترنج | ‌
۳۰ مرداد ۰۰:۰۰
🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️
ای کاش با اومدن تو حداقل اینجا یه کم جون بگیره. اون کامنتای گرم و طولانی تا آخر شب که بعدا می نشستم همه رو می خوندم. لازم نیست آدما کاملا مثل گذشته شون باشن تا دوباره لحظه های خوب درست کنن. آره، می دونم؛ از همه چیز یه تراژدی درست می کنم. شب به خیر. مثلا.

پاسخ :

قطعا گرم میشه و جون میگیره. با هم گرمش میکنیم و کاری میکنیم جون بگیره. مگه من و تو و بقیه، ماهایی که اینجاییم کشکیم؟ =)
شبتم بخیر. :)
🎼 کالیستا
۳۰ مرداد ۰۰:۰۱
واااااای چه باحاللللل چه خوب
یعنی از این به بعد ستاره‌ات روشن میشه
من میخوام چرت و پرتاییی که قبلا گفتم و با عوض شدن قالبت دور بریزم و مثلا قبلا اینجا رو نمی‌شناختم
سلامممممم
چه خفنه که رفرش کردم و دیدم کامنتا جواب گرفتن
ایموجیم نمیاد وگرنه بعد همه ی حرفام یه ایموجی لازمه
چرا انقدر حس خوبی میده که می‌بینم اینجا یه عالمه استقبال گرم هست؟
و میون این همه آشنا میترسم پیاممو بفرستم ... طبیعیه؟
خوشحالم برگشتی
(و ببخشید که یه دفعه اومدم دارم خودمونی و عامیانه حرف میزنم)

پاسخ :

سلام! =)
نترس بابا... تو هم از خودمونی. چرا بترسی؟ =)))
خوشحالم کردی. =)
(چرا باید ناراحت بشم از اینکه باهام خودمونی حرف میزنی؟ :/)
🎼 کالیستا
۳۰ مرداد ۰۰:۰۳
چرا کامنتم ررند نشد؟:")؟

پاسخ :

ای بابا. :")
سَمَر ‌‌
۳۰ مرداد ۰۰:۰۳
اگه داشته باشم که خوب میشه:>

@ترنج
این کامنت خیلی خوب بود.
و کاش.
و شبت بخیر:)

پاسخ :

بیا امیدوار باشیم داری. :]

@
=)
ناشناس
۳۰ مرداد ۰۰:۰۴
نه نمیخواستم ناشناس بگم. اما چون خودمم داشتم میرفتم که دیگه فعلا فعلا ها نیام در نتیجه گفتم مسخرست که به یکی بگم بیا بعد خودم پاشم برم.

خب دیگه پست عوض شد. تو اومدی. من برم پس

پاسخ :

نرو خب. :( نیازه؟
pa ri
۳۰ مرداد ۰۰:۰۷
میگممم... هنوزم اسب سفیدیا :| ادیتو بهت نشون ندادم فکر کنم :| اینه:https://s4.uupload.ir/files/%D8%A7%D8%A8%D8%B3_amox.png

آره فکر کنم...دیگههههههه...
خواهر دار نشدی؟:" (البته اگه منو فاکتور بگیریم...آره..)

پاسخ :

لعنتی D: این چرا انقدر... خوبه؟ =)))

خواهر تو دنیای واقعی؟ ندارم. متاسفانه. :)
Mikaya –‌
۳۰ مرداد ۰۰:۰۹
*چرخیدن در وبلاگ ها
*دیدن پست آیسان
*دیدن کامنت عشق کتاب
*فکر کردن به اینکه هروقت آنلاین میشم؛چیز میز از عشق کتاب میبینم.
*ذوق
*ذوق بیشتر
*فوران ذوق
سلام =)))

پاسخ :

*ذوق زیاد از کامنت میکایا
*خوشحالی از خوندن کامنتش
سلامم! =)
سَمَر ‌‌
۳۰ مرداد ۰۰:۱۲
بیا، اونقدر دارم اتک میخورم سلام کردن یادم میره.

سلاااام=")

پاسخ :

درودد! =)
علیرضا ‌‌
۳۰ مرداد ۰۰:۱۵
سلام خوش برگشتی:)

پاسخ :

خصوصیتو خوندم الان. =)

خوشحالم که اومدی. خوبی؟ :)

ممنون. :]
| ترنج | ‌
۳۰ مرداد ۰۰:۱۷
ناشناس کیه که می خواد بره؟👊دلم ناشناس بازی می خواد اما فکر کنم صاحب خونه حالشو نداره. هق :(

یعنی در مورد جواب دادن به کامنتا چشمم شور بود یا دیگه آخر شبه و اینا؟

پاسخ :

ناشناس بازی؟ :)
ناشناسیم نداریم که بخواد باهامون بازی کنه آخه. :"

نه بابا چشم شوری چیه دیگه. :"
(• 𝑨!𝒂•)~
۳۰ مرداد ۰۰:۱۹
خوش برگشتی عشق کتاببببب!!! خیلیییی خوش برگشتیییی *---*
و این نتیجه هایی که گرفتی...واقعاااا ارزش شو داشتا! واقعا داشت!
و خوشحالم که بالاخره ب این نتیجه رسیدی که عشق کتاب بدون تقلید از دیگران ارزشمنده :)

واقعا بیان با از دست دادن بهترین وبلاگ نویساش فلج میشه...رسما فلج میشه...
خیلی خوشحالم توعم بالاخره برگشتی :) ب امید برگشتن یکی دیگه که جاش خیلی خالیه...

پاسخ :

خانوم آلا؟ خیلی ممنونم از خوش آمد گوییتون. :)
_____
ممنونممم.! =))
آره ارزششو داشت. باورم نمیشه اینو میگم ولی ارزششو داشت! =)
اوهوم. :)

بهترین وبلاگ‌نویساش... منم جزوشونم یعنی؟ خجالتم نده. :)
فکر کنم میدونم کیو میگی... به امید برگشتنش. =)
| ترنج | ‌
۳۰ مرداد ۰۰:۲۰
الان که فکر می کنم منم باید یه " :) " می ذاشتم و می رفتم تا خیلی مرموز و با وقار! به نظر بیام.هوم.


نه کشک که نیستیم. ولی یه چیزی تو مایه های دوباره جون گرفتنه. ما یا لااقل من، جونی نداشتم تا بخوام به بقیه بدم :))

پاسخ :

:)))

من جون دارم فعلا. بیاین که به همتون بدم و هممون جون بگیریم بعدش رشدش بدیم و منتقلش کنیم به سرویسمون. =) میشه؟ :"
pa ri
۳۰ مرداد ۰۰:۲۷
هاها از هنر دست پری ادیتوره XD
به خدمتتون برسونم که برترین ادیت سال شد :ا
و منم با همین ادیت برترین ادیتور سال شدم ::ا
داشتین؟دیستنسه *عینک دودی*؟ حالا هی می خوام پز ندام دیگه...اصلا ببین پز میاد دیگهــ...

برو واسه یکی از داداشت رژلب بکش D:

پاسخ :

ادیت فاخری بوده مدلشم فاخر و فرح‌بخش بوده. =)

خواهرِ مجازی داشتم. D:

الله اکبر. :"
علیرضا ‌‌
۳۰ مرداد ۰۰:۲۸
ممنون تو خوبی؟:)

پاسخ :

خوبم.:)
چه خبر؟ =)
(• 𝑨!𝒂•)~
۳۰ مرداد ۰۰:۲۹
بلی جزوشونین :")
هعی...امیدواریم :)
خوبی؟ همه چی ب رواله؟ چقد بهتر از ۶ ماه قبلی؟

پاسخ :

عجب. :")
=))
خوبم... به رواله. و مثل 6 ماه قبل نیست همه چیز ولی بهترم از 6 ماه قبل، خوبم. D:
| ترنج | ‌
۳۰ مرداد ۰۰:۳۳
من آدم فراموشکاری نیستم ولی الان دوباره یادم افتاد بعد از چند دقیقه؛ در مورد زیاد حرف زدن :|
به نقش کامنت خوانی فرو می رویم. ولی چرا الان که توی برونگرا و پرحرف ترین حالت ممکنم؟ :دی

پاسخ :

منظور من کسیه که دوست نداشته باشم باهاش حرف بزنم. نه تو. D:
فرو نرو. :( حرف بزن اگه دوست داری. =)
:دیی
Marcis March
۳۰ مرداد ۰۰:۳۶
شناخت خوبیه؟
میشه باشه؟

پاسخ :

جان؟ :)
(• 𝑨!𝒂•)~
۳۰ مرداد ۰۰:۳۷
خب...همین خوب بودنه کافیه :) ایشالا بهترم باشی :)

پاسخ :

ممنون. =)
Mikaya –‌
۳۰ مرداد ۰۰:۳۷
حالا اگه هرطوری هم به نظر بیام٬نمیتونم در مقابل حس کنجکاویم مقاومت کنم...
اسمتون دقیقا معنیش چیه آقای محترم ؟ *-* *اشاره به حصآر

پاسخ :

جانم بفرما، برای سوالات شما همیشه جا هست خانوم محترم. *-*
نمیخواستم اینارو انقدر زود بگم ولی... ولش کن، نمیخوام باکلاس بازی دربیارم. *-*
اولیش، یکی از کامنتای قبلی یکی از دوستای خودمونه که نمیدونم خودشم یادش میاد یا نه ولی بهم گفت: «ببین، من یه حصار کشیدم دور قلبم و مغزم، دیگه چیزی ناراحتم نمیکنه. تو هم باید همینکارو بکنی.» اوضاع خوبی نبود اون موقع.با کسی دردودل نمیکردم چون میگفتم ناراحت میشن.

و سومیش از آهنگ «ناخدا جلال» ـه که آخر داستان ناخدا اسد یه بچه داشته که اسمش حصار بوده و دستای باباشو حمل میکرده. (دستای باباشو زده بودن.) گوش بده آهنگشو. آهنگای ایرانی قشنگم داریم. نمونش همین آهنگ. =)
حصار، معنیش توی لغت‌نامه دهخداست. D:
به ترتیب اهمیت. D:
| ترنج | ‌
۳۰ مرداد ۰۰:۳۸
بچه ها خوابیدن؟ :((
دیگه چه خبر

پاسخ :

من نخوابیدم. D:
داشتم داستان حصآرو توضیح میدادم. =)
pa ri
۳۰ مرداد ۰۰:۳۸
مغسی مغسی...

هی هی D:

می تونی برای در رفتن در مدتی موقت بری حموم نوبر D:::
فکر کنم لیفاشون زبر باشه...باید با خودت لیف ببری :ا

پاسخ :

واو. D:
ایده خوبی به نظر میاد. :"
سَمَر ‌‌
۳۰ مرداد ۰۰:۳۹
اینم چهل و پنچمین کامنت:اسفند

پاسخ :

درود بر تو. :فروردین
pa ri
۳۰ مرداد ۰۰:۴۴
عشق کتاب خوسید احتمالا :"ا شب بخیر برادر D:

پاسخ :

صبح بخیر! =)
Mikaya –‌
۳۰ مرداد ۰۰:۴۸
واو...پشت اسمها چه معنیای زیبایی میتونه باشه..
اهنگ ایرانی قشنگ که قطعا داریم٬ اهنگای اشوان چیَن پس ^-^
ولی مرسی گفتی٬ خیلی باحاله معنی اسم جدیدت =))

پاسخ :

اوهوم. =))
آهنگای اشوان. =")))) جایی گفتم گوششون میدادم؟ :"
لطف دارین بانو. *-*
pa ri
۳۰ مرداد ۰۰:۴۹
راست میگی...
صبحت به خیر و شادی!D:

پاسخ :

D:
| ترنج | ‌
۳۰ مرداد ۰۰:۴۹
ولی داستان حصار، دومی نداره. اولی و سومی داره. آیا اینم یه نکته پنهان ادبی داره؟ DD:

آهان راستی ممنون به خاطر شفاف سازیِ "کسیه که دوست نداشتم باهاش حرف بزنم". دلگرمی داد ._.

پاسخ :

عه. سوتیو. :"
آره، نکته پنهان داره. پیداش کنین. ^-^

اه. اصلا برو خونتون. .-.
سَمَر ‌‌
۳۰ مرداد ۰۰:۵۱
پنجاه:اردیبهشت (البته باید خرداد می‌بود در واقع. من دو بار اسفند زدم.)

پاسخ :

ممنون: تیر

نظم طبیعتو حفظ میکنم! *دست دادن با طبیعت
علیرضا ‌‌
۳۰ مرداد ۰۰:۵۱
خبری نیست سلامتی:)
تو چخبر :]

پاسخ :

=)
برگشته‌ام در آغوش خانه و این حرفا. :)
Mikaya –‌
۳۰ مرداد ۰۰:۵۵
جایی که گفتی ^-^ ولی کلا هم قشنگن :*

+ ولی حس میکنم میخوای بخوابی و از طرفی هم دلت نمیخواد کامنت دهندگان رو بی جواب بزاری. اگه درست حس میکنم٬ برو بخواب '-'

پاسخ :

:" آره خیلی قشنگن. =))

+نمیدونم خودمم.. از یه طرف دلمم میخواد باهاتون حرف بزنم. .-.
Nobody -
۳۰ مرداد ۰۰:۵۷
ببین کی این‌جاست :))))))))
خیلی خوش‌برگشتی! بسی جات خالی بود. :)))))🤍

پاسخ :

سلام. =)))
خیلی ممنونم. =)))
خوشحالم از شنیدنش. :)
علیرضا ‌‌
۳۰ مرداد ۰۱:۰۳
خوش برگشتی بازم:)
ایشالا بقیه هم برگردن...

پاسخ :

برمیگردن... امیدوارم برگردن...
سَمَر ‌‌
۳۰ مرداد ۰۱:۰۴
ولی من نظم طبیعت و هیچ نظم دیگه‌ای رو به هیچ جام نمی‌گیرم.-. :آبان اصن *مرزهای intp بودن را جا به جا می‌کند"-"~*

پاسخ :

عه؟ ._.
باشه اصلا، بیا با هم به یه ورمون بگیریم نظم طبیعتو. :آگوست
سَمَر ‌‌
۳۰ مرداد ۰۱:۰۸
بعله ._.
اصلا :زمستان. فوراور.

پاسخ :

:"
امم... کار خوبی میکنیم: زحل
| ترنج | ‌
۳۰ مرداد ۰۱:۲۶
:آگوست :))))))))

همم...منم خیلی چیزا دارم حس می کنم :| ولی حسامو ناز کردم و خوابوندمشون ^-^ احتمالا پرت و پلا بودن. فکر کن به یه نفر که با انرژی برگشته بگی "ولی ببین من حسسس می کنم حالت خوب نیست. باز حالا هر جور خودت میگی". نامناسبه.
راستی..کلاس درسی که ندارین قطعا دیگه؟ :|

پاسخ :

:))))

چه حسی کردی؟ =) بگو مشکلی نیست. :" نامناسب نیست. :)
کلاس درسی یعنی چی؟ :" یه ماه دیگه داریم. و آنلاینه. :"
سَمَر ‌‌
۳۰ مرداد ۰۱:۳۰
:بچه قورباغه
کهکشانه.__.

پاسخ :

:بستنی
.-.
| ترنج | ‌
۳۰ مرداد ۰۱:۴۹
همین حسی رو کردم که نوشتم و گفتم نامناسبه. من سرحالیتو حس نکردم. و اگه حسم اشتباه باشه جای تعجب نداره ._.

چون ما کلاسای تابستونی درسی داشتیم و تازه تموم شدن -_-

پاسخ :

آو، خب خودمم نمیدونم سرحالم یا نه، فقط اومدم. نمیدونم. سرحالم؟ :"

عجب:"
سَمَر ‌‌
۳۰ مرداد ۰۱:۵۱
خب، خب دیگه واقعا :بستنی فوراور.
همانا هیچ چیز(غیر از دریا. و کلمات. و هنر. .-.) از بستنی والامقام تر نیست.
+شصت:دریا و کلمات و هنر. اینم از این. ختم جلسه و شب به خیر و خوشی:>

پاسخ :

ختم جلسه‌ای که با دریا و کلمات و هنر و بستنی باشه شب فاخرانه‌ایه! *-*
‌ ‌ ‌•𝓂𝒶𝓃𝒶𝓂𝓎• ‌ ‌ ‌
۳۰ مرداد ۰۱:۵۹
برگشتی...
واقعا...
اولش دقت نکردم چون این روزا ستاره هارو باز نمیکنم ولی وقتی دیدم ستاره ی اولی که روشنه برای اینجاست شاخ در آوردم:′)...
جالبه دقیقا داشتم به این فکر میکردم که دیگه کی میخوای برگردی...

خیلی دلم میخواد فحشت بدم... چرا؟
من فحش بلد نیستم. اگه به نظرت حسم طبیعیه میتونی خودت به جام خودتو فحش بدی باشه؟...
+ نمیدونم چرا حس میکنم قرار نیست منو یادت باشه:|؟....

پاسخ :

آرههه. :)
خیلیا همچین فکری رو میکردن. :))

باشه خودمم خودمو فحش میدم. حتما. =))

+چرا یادم نباشه تورو؟ :| عه. :/
آیســــ ـــان
۳۰ مرداد ۰۲:۲۸
دارم به این فکر میکنم امروز کیو خوشحال کردم که اینجوری پسش گرفتم:)
پسر..یعنی واقعا تموم شد؟:)
یعنی همه اون حسای بد،رفتن؟:)
خوشحالم اگه اینطور باشه.من قسمتی از چیزایی که کمکت کنن با این حال کنار بیای نبودم؛آما یجوری خوشحالم انگار به یه موفقیت کمیاب رسیدمD:
+قالبت..اعتراف کنم این تناژ و این طیف رنگ خیلی به خودت و کتابخونه میاد؟(=
+واو چقدر آدم فالوت کردن تو این چن وقت0-0 توقعشو نداشتم؛شرمنده"-" درستش کردم الان=")
+یعنی میشه من اینجا باز اسپم بدم؟یعنی میشه دوباره پست های اینجا رو پر کامنتام کنم؟:))
خیلی ذوق زده ام حقیقتا.
و دارم به این فکر میکنم که این چند وقت دوری ت سخت گذشت؛اما همه ی ما،واقعا بزرگتر شدیم!.
امیدوارم دلم برای بچه بازیامون تنگ نشه.اما به نظرم این جنبه جدید خیلی زیباتر و پخته تره.D=

*بغل محکم و محو شدن در افق دور..

پاسخ :

امروز؟ بحث امروز و دیروز نیست. احتمالا نتیجه خوشحال کردن یکی اونم قبلا بوده. وگرنه بدون اون که من برنمیگشتم. برمیگشتم؟ :)
آره تموم شد. تمومش کردم. =)
نرفتن ولی... تحت کنترلن؟ آره. تحت کنترلن.
نبودی؟ :| بیا برو خونتون دخترجون.
+آره، خیلی قشنگه. =))
+فکر کنم نباشم بیشتر فالوم میکنن تا وقتی که فعال باشم. :"
+آره که میشه. :)

اتفاقا این بزرگتر شدنمون بهتر میکنتمون. فکر میکنم. :)

*بغل محکم‌تر
آیســــ ـــان
۳۰ مرداد ۰۳:۲۰
نه تو این پست با ارزش فرست بهم رسید نه هیچی"-"
میشه به افتخار من یه "لست" هم بزاریم؟
مثلا من الان لست شدمxD
دیگه کسی بعد من کامنت نده میخوام لست بمونمxD

پاسخ :

لست نیستی الان. D:
𝐀𝐲𝐥𝐢𝐧 𝐔𝐍𝐈𝐕𝐄𝐑𝐒𝐄--
۳۰ مرداد ۰۷:۵۱
هیونگنیمT-T

پاسخ :

آیلین! TT
𝐀𝐲𝐥𝐢𝐧 𝐔𝐍𝐈𝐕𝐄𝐑𝐒𝐄--
۳۰ مرداد ۰۷:۵۶
@آیسان
ببخشید مادرم ولی هیونگم بعد از قرنی برگشته و انتظار نداشته باش عر نزنمT-T

پاسخ :

=")))
𝐀𝐲𝐥𝐢𝐧 𝐔𝐍𝐈𝐕𝐄𝐑𝐒𝐄--
۳۰ مرداد ۰۷:۵۷
اصغر خرررررررررررررررTTTTTTTTTTTTTTTT
اصن این ستاره رو دیدم حاج و واج بهش خیره بودممTT

پاسخ :

وای... چقدر دلم برات تنگ شده بود. =))
𝓭𝓲𝓪𝓷𝓪 .𝔂
۳۰ مرداد ۰۹:۵۲
روزای زیادی بودن که بهش فکر میکردم...به اینکه خب حالا که رفتی پس کی قراره برگردی و چی قراره داشته باشی با خودت؟تهش به این نتیجه رسیدم همیشه هم قرار نیس یچی بدست بیاری شاید داشتیش ولی گمش کرده بودی و پیداش کنی و هرچیز دیگه ای
+میبینی؟همیشه از بدترین چیزا بهترینا بیرون میان...بدترین زمان ها همون زمانایی هستن که یه تغییر خوب برامون رقم میزنن...هرچند که تهش خودمونیم
+جدا منم از مجازی متنفرم و متنفرم از اینکه مجبورم حتی مدت کوتاهی هم که شده توش باشم و به یه فاصله خیلیییی بلند مدت(زمان برام معنی نداره...میتونه این فاصله بلند مدت یه روز باشه!) نیاز دارم و بازم متنفرم که همه آدمایی که دوسشون دارم تنها راه ارتباطیشون باهام مجازیه و بس!
چرا واقعا؟
مهم مجازی بودن یا نبودنشون نیست هنوزم پشت اون گوشی و... آدم نشسته و من احساسش میکنم فقط دلم میخواست بجای لبخند زدن به حرفاش به چشماش زل بزنم و یا بغلش کنم
+خوشحالم که برگشتی و بیشتر به خودت نزدیک شدی

پاسخ :

شایدم؟ شایدم قرار نیست چیزی رو پیدا کنیم و بیاریم. فقط باهاش اخت پیدا میکنیم و بهش عادت میکنیم تا زندگیمونو ساده کنیم. بعضی وقتا میتونیم از همون مشکل سلاح بسازیم. میشه؟
+میدونم. با تموم وجودم حسش کرده بودم. =))
+شاید چون تو مجازی چیزای بهتری از دنیای واقعی اتفاق میوفته. =)
«بجای لبخند زدن به حرفاش به چشماش زل بزنم و یا بغلش کنم» .... =)))
+منم خوشحالم که برام کامنت دادی، فکرشو نمیکردم ولی خیلی دلم برای اینجور حرف زدنت تنگ شده بود. =) کامنتای قبلیتو ببین. یه سبک خاصی نظر میدی. سبکش خیلی قشنگه. =)
(: NarXeS
۳۰ مرداد ۰۹:۵۳
سلام
و خوش برگشتی :))
جات خالی بود...

پاسخ :

سلام. =)))
خیلی ممنون. =)
°○ ‌‌‌‌‌‌‌‌نرگس
۳۰ مرداد ۱۱:۰۷
عاشق این وقتایی‌ام که یه ستاره بعد یه مدت طووولانی، موقعی که انتظارشو ندارم روشن می‌شه و ابروهام می‌پرن بالا =))) سلام!
خوشحالم که این مدت دوری برات نتیجه‌بخش بوده. خوش برگشتی :) امیدوارم بیشترترتر ستاره‌ی روشنتو ببینیم :)

پاسخ :

علی فرزانتون برگشته ملت! =)
:دیی

خیلی ممنون می‌باشم. =) منم امیدوارم. :))
Maglonya ~♡
۳۰ مرداد ۱۵:۰۵
بذار رند کنم کامنتارو<:

پاسخ :

دوتا فرستادی ولی مهم نیست. مهم نیته! D:

*رقصیدن*
Maglonya ~♡
۳۰ مرداد ۱۵:۰۶
بذار رند کنم کامنتارو<:

پاسخ :

*رقص تند*
آیســــ ـــان
۳۰ مرداد ۱۵:۴۱
مائو@
دوبار فرستادی متاسفانه رند نشد:">
ولی من لست امTT

پاسخ :

هنوزم لست نیستی که. TT
ro ma
۳۱ مرداد ۰۰:۱۱
خوش برگشتی که :)
و خوشحالم که انقد با تجربه برگشتی

پاسخ :

روما؟ :)
ممنونم... خیلی خیلی. =)
(=^یونیــ ـکو^=)
۳۱ مرداد ۰۸:۱۶
چی میشه اگر بعد شیش ماه برگردی بیان...
و ببینی فاک!
مادرت آیسان،
برات یه خواهر بزرگتر به ارمغان آورده ینی منD:
*ورود طوفانی به وبلاگ سینیور عشق کتاب*
بزار موضعمو مشخص کنم :
به عنوان خواهر بزرگترت احترامم واجبه ولی، دلم نمیخواد یخی باهام برخورد کنی و معذبانه"^"
*منی که از خجالت عرق سرد میریزم*
اینم اضافه کنم که من یک سال از آیسانم بزرگترم=.=
(از عجایب بیان)
عام...چیز دیگه ای نیست.
نظرت چیه مثل فیلمای هندی چشمات پر از اشک شه و بگی : اوه...خواهر...
البته تضمین نمیکنم که با یه پس گردنی دنبال خودم نندازمتD:
+راستیییییییییی
خوش اومدی^^
++خیلی منتظر موندم تا دوباره وبتو باز کنی و منم رخی نمایان کنم...:دیی

پاسخ :

خواهر بزرگتر؟ =)
تازه یه سال از آیسان بزرگتری؟ =))
فکر کنم منم از آیسان چندماه بزرگترم. نیستم؟ :|

چشم خواهر. *چشمان پراز اشک*

+ممنونــن! =))

+:دیی
aramm 0_0
۳۱ مرداد ۱۰:۴۰
هی من یکم دیر رسیدم؟ عوضش میتونم با خودم بگم اینجوری با فراغت وقت بیشتری میخونیش:دی
میدونی وقتی پنلمو باز کردم و سنارتو دیدم از رو صندلیم محکم پریدم بالا و یه جیغ کوتاه کشیدم؟:"]]
خدایان.. جدی جدی خوشحالم پسر، انگار که چراغی که مدتها بود خاموش مونده بود رو یکی تعمیر کرده و حالا پرنور تر از قبل برگشته:)) خوش اومدی سینیور،اجازه بده با ستاره های روشنت هرروز بیشتر و بیشتر از خوشی جیغ بکشیم

پاسخ :

آرام... :))

این حرفا پرنورترم میکنه خب. :) خوشحالم میکنی همیشه. :]
به پای ستاره‌های شما که نمیرسه ولی چشم. D:
𝐀𝐲𝐥𝐢𝐧 𝐔𝐍𝐈𝐕𝐄𝐑𝐒𝐄--
۳۱ مرداد ۱۱:۲۲
تو این مدت که نبودی وقتی Like this پنتاگونو گوش میدادم کلا وایب وبتو میگرفتمT-T
این آهنگشه:
https://s16.picofile.com/file/8411142484/01_Like_This.mp3.html
یه بخشی از لیریکش میگه "امیدوارم منتظر من واقعی بمونی، اینجوری! دیگه گریه نمیکنم و به دنیا فریاد میزنم، حتی اگه زمین بخورم و زانوهام زخمی بشن بازم به دویدن ادامه میدم، اینطوری"T-T

+منم دلم برات تنگ شده بوووووددددددددددد
*پریدن بغل عشق کتاب*

پاسخ :

آقا.. =)))
گذاشتم دارم گوشش میدم، خیلی قشنگه، بخش رپش. :") کلا من بخش رپای آهنگای کیپاپو خیلی دوست دارم. =")
چقدر قشنگه آهنگ، جدا از اون چه لیریکی. TT

+هوم. =")
*بغل محکم*
𝐀𝐲𝐥𝐢𝐧 𝐔𝐍𝐈𝐕𝐄𝐑𝐒𝐄--
۳۱ مرداد ۱۱:۳۵
ببین این آهنگ لیریک و ساخت آهنگ و تنظیم و همه کاراش با هویی(لیدر)، ووسوک، دان و یوتو بوده:")
قشنگ کل لیریک کار خودشونهTT پسرای با استعدادمTT
وای رپش گاده اصن هق..
رپرای کیپاپ خیلی خفنن انصافاxD

این آهنگه ام دلم میخواست برگردی بهت بگم گوش بدیش خیلی باحالهxD
https://s16.picofile.com/file/8411164268/02_Lost_Paradise_Hip_Hop_Unit_.mp3.html

پاسخ :

واقعا؟ =")
چه قشنگ. =)
رپرای کیپاپ که اصلا... شوگا. TT

گوشش میدم الان. =)
(=^یونیــ ـکو^=)
۳۱ مرداد ۱۱:۴۰
نمیدونم این چه طلسمیه که من همه جا باید خواهر بزرگتر باشم چه تو واقعیت چه مجازی=.=
آرزو به دل موندم یهو یکی بیاد بگه : هی یونیکو! من خواهر/ برادر بزرگترتم:")
+باید فکر کنم یه لقب خاص برات بزارم. به هر حال اولین و آخرین برادر کوچیکمی*-*
++منتظر پستای دیگت هستم^^
+++راستی قالبتم خیلی کراشه*-* دست مائو درد نکنه*-*

پاسخ :

ایح. D:

+چشم. *-*
++خوشحالم میکنی. =)
+++ دستش درد نکنه. =)
آیســــ ـــان
۳۱ مرداد ۱۴:۰۲
عه همه بچه هام اینجان که*-*
آیلین و یونیکو و عشق کتاب.*-*


الان دیگه لست امTT نشد؟
هرکی بعد من کامنت بده میندازمش تو استخر اسیدTT

پاسخ :

فعلا لستی! TT
آیســــ ـــان
۳۱ مرداد ۲۱:۲۴
"لست" ایی از آن من است و تمام! TT
ro ma
۰۳ شهریور ۱۹:۲۱
روما با اندکی تغییر و تاخیر .-.
نه شوخی کردم خودمم
چیزی برای تشکر نیست
ولی خواهش میکنم :"

پاسخ :

رومااا. =))
خوبی؟ :)
Marcis March
۱۶ آبان ۱۷:۲۶
یهویی دلم خواست بگم یه چیزی اینجا..
چرا همیشه برگشتن از بودن بیشتر دیده میشه!؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان