کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

عشق‌کتاب؟

.well i'm not the moon i'm not even a star

من عشق‌کتابم.

من گم شدم. نمیدونم کیم، نمیدونم از کجام و راستش فراموشی گرفتم. احتمالا تو زندگی قبلیم-یا حتی قبل از گم شدنم- یه شاهزاده بودم، یا یه فضانورد، یا احتمالا یه دزد که از موزه‌ها آثار هنری رو می‌دزدیده و فردا صبحش از همون موزه دیدن میکرده انگار نه انگار که دزدِ آثار خودشه. شایدم یه ویالونیست فقیر که شبا شروع میکرده به نواختن.

از علاقه‌مندیام میتونم به چای، قهوه، نسکافه و نوشابه کاکتوس اشاره کنم و احتمالا میدونین چقدر از آدمایی که زیاد حرف نمیزنن، آدمایی که خوشحالی بقیه براشون مهمه، از آرامش روحی، از کتاب، از ورقای کاهی و نوار کاستای قدیمی، از شهرای کوچیک، از آدمای مسن مهربون، آهنگ، فیلم و سریال، انیمه، لباسای نوشته‌دار، مکعبای روبیک، احتمالا کلکسیونای شطرنج خوشم میاد.

در هرصورت من اونقدریم که نشون میده قابل توجه نیستم، آدم جالبیم نیستم. و راستی، بهم میگن سینیور.

 

+آخرین عشق‌کتابِ وارث، وارث کتابخونه اسرار.

+عشق‌کتاب لقبمه، اسمام زیاده و not even a star فقط یه پوششی برای همشونه، میتونین سینیور، پنی، حصار، ونان، عشق کتاب و حتی پیتر صدام کنین.

+یه جای thermodynamic lawyer، ویل وود میگه: «Here's a bitch with some four thousand names» حس میکنم باید بهم بربخوره.

+ INTJ

+ اکثر پستای قبلیمو پاک نکردم، پس اگه یه روزی داشتین می‌خوندینشون و طرز فکری دیدین که با الانم متفاوت بود بدونین دو سه سال از اون موقع گذشته و آدم قرار نیست همیشه یه طرز فکرو داشته باشه.

 

نقاشی از سمز سمر=))

من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان