کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

هرثانیه..

*هشدار: این پست نه ارزش اجتماعی، دینی، سیاسی و هرچیز دیگه ای داره نه آخرش بهتون بیت کوین رایگان میدم نه PS5 قرعه کشی میکنیم.. آخرشم هیچ اتفاق خاصی نمیوفته..

پس اگه حوصلتون نمیکشه یا ازم بدتون میاد(D:) یا چه میدونم، قلبتونو شکستم یا... فقط برای این اومدید تا ستاره رو ببندید، یا یه معلم عصبانی دارید که میخواد ازتون درس بپرسه یا دارید ریاضی میخونید یا وسط فیلم دیدن اومدید بیان یا اتم میشکافتید و حوصلتون وسطش سر رفت و اومدید اینو بخونید یا الان توی یه جنگل گوشیتون آنتن داده و یه گله دمنتور پشت سرتونه یا اصلا منو نمیشناسید و صرفا ازم به عنوان یه بچه پرروی لوس یاد میکنید(D:) عاجزانه میخوام این پستو نخونید. زیادی حوصلتون رو سر میبره. برگردید حداقل صفر نگیرید از معلمه! یا اگه اونی هستی که دمنتور دنبالشه جونتو برو نجات بده!

این پست زیادی طولانیه، اگه حوصلتون نمیکشه یا ازم بدتون میاد(D:) یا چه میدونم، قلبتونو شکستم یا... فقط برای این اومدید تا ستاره رو ببندید، یا یه معلم عصبانی دارید که میخواد ازتون درس بپرسه یا دارید ریاضی میخونید یا وسط فیلم دیدن اومدید بیان یا اتم میشکافتید و حوصلتون وسطش سر رفت و اومدید اینو بخونید یا الان توی یه جنگل گوشیتون آنتن داده و یه گله دمنتور پشت سرتونه یا اصلا منو نمیشناسید و صرفا ازم به عنوان یه بچه پرروی لوس یاد میکنید(D:) (خوشبختم) عاجزانه میخوام این پستو نخونید. زیادی حوصلتون رو سر میبره. برگردید حداقل صفر نگیرید از معلمه! یا اگه اونی هستی که دمنتور دنبالشه جونتو برو نجات بده!

هی! مرسی که هستی! =) میتونی ازش فقط برای خودت استفاده کنی؟

در هر ثانیه به طور میانگین 2.6 بچه پاشونو میذارن توی این دنیا، گریه، تپش قلب، یه دکتر، یه مادر و احتمالا توی بیشتر مواقع یه پدر مضطرب که پشت در داره بیمارستانو با قدماش متر میکنه و آرزوی سلامتی بچه و مادرشو داره، و توی همین یه ثانیه، به ازای هر 2.6 بچه، تقریبا بیشتر از 1 و کمتر از 2 نفر توی یه ثانیه زندگی با ارزششونو از دست میدن، گریه، یه خانواده، یه مراسم خاکسپاری، یه روح، و یه جسم فرو رفته تو خاک. البته اگه نخوایم قتلای غیرقانونی و فجیع هرثانیه رو در نظر بگیریم.

پس.. همین حالا که داری نفس میکشی، قلپت میتپه و چشمات این خطو دنبال میکنه، زمانایی که گریه میکنی، میخندی، با دوستات وقت میگذرونی یا هراتفاق دیگه ای، حداقل یه نفر به ازای هرثانیه تو جهان میمیره و حداقل 2 نفر به دنیا میان، دختر یا پسر، با یه آینده نامعلوم، همونا میتونن زندگی رو با کاراشون برای بشریت راحت تر کنن و همونا میتونن باعث وقوع جنگایی بشن که نتیجش میشه انقراض انسان، و سقط جنینو چی؟ حداکثر توی هرثانیه یه سقط جنین انجام میشه، یه پدر، یه مادر، یه جنین، یه دکتر و یه مرگ. و همون جنین میتونست زندگی رو برای بقیه راحت تر کنه، میگن مادر رونالدو میخواست اونو سقط کنه، ولی نکرد و خب... خیلیا طرفدارشن،

تولد چجوریه؟ چشماتو باز میکنی و یه جای بزرگو میبینی، با نورای سفید، لباسای ضدعفونی شده، وسایل فلزی سرد، و اولین بار که جهانو میبینی، توی دستای یه آدم غریبه ای. کسی که نمیشناسیش و قرارم نیست به شناختنش اهمیت بدی، ولی اولش.. هممون نه، شایدم هممون، توی دستای یه آدم احتمالا اخمو بودیم که فکر میکرده« خب.. اینم یه بچه دیگه..» و تو رو همونجوری که در زمین و آسمون به اطراف نگاه میکنی و وجودت پر از خیسی و سرما و گیجی و گریست، میذاره توی یه پارچه تمیز. «عملیات با موفقیت انجام شد.» یه بچه دیگه به دنیا اومد، احتمالا زندگی اینم خیلی قراره عادی باشه.

و بزرگ شدن، قراره خسته کننده به نظر بیاد و همینطوره. گریه گریه گریه، شناخت اطراف، اینکه آدما و بچه های دیگه ای هم اون بیرون هستن، اینکه بروکلی بدترین مزه دنیا رو داره، اینکه ماهی زیاد خوشمزه نیست، اینکه خیارشور شوره و نمیدونی آدم بزرگا برای چی خودشونو باهاش شکنجه میدن، سس تندو دیدی؟ این دیگه واقعا آخرشه. بزرگ شدن، تولد یه سالگی، که تو هیچی ازش نمیفهمی، فقط با اون چشما و دستای کوچولوت درک میکنی که هی! بعضی وقتا آدم بزرگا مثل دیوونه ها خوشحالن، و دلیلشو نمیدونی، برای تولد بقیه و جشنای دیگه هم همینطوره، عروسیارو که دیگه نگو، انقدر خسته کنندس که میگیری میخوابی تو اون همه نور و شلوغی.

تولد دوسالگی. میفهمی، کم کم. آروم آروم، توپ بازی بامزست، توپا خوبن ولی بیرون؟ چیزایی که از روی زمین پیدا میکنی و میخوای بچشی ببینی چه طعمین؟ شوخیت گرفته بچه؟ مامان و بابا گفتن بده، بد بده. میفهمی عذاهای خوشمزه تریم وجود دارن، و بدمزه تر از چیزی که فکر میکردی.

تولد 3 سالگی

تولد 4 سالگی

تولد 5 سالگی، تو رسما یه کودک میشی، یه آدم نیمه بالغ و دیگه فهمیدی چی بده چی خوب، فهمیدی چیکار میتونی بکنی و فهمیدی چجوری میتونی به بقیه زور بگی، جوابش سادس، میشینی زمین و گریه میکنی، از این آسون تر؟ بچه های دیگه. دیدیشون و از این به بعد بیشتر میبینیشون. تو مهدکودک.. میفهمی بچه های دیگه هم هستن و مهدکودک رسما به دوتا قبیله تبدیل شده.. یه چیزی به اسم دخترا و یه چیزی به اسم پسرا. عجیبه.

بزرگ شدن، آشنا شدن با مدرسه، گوگل، تکلیف، مدرسه، امتحان، نویسنده، کتاب، آدمای جدید، چیزای زیادی که آروم آروم یاد میگیری. , و اخلاقیاتت تغییر میکنه، علایقتم همینطور، به عنوان مثال، از خیارشور خوشت میاد، به نظر خودت پیشرفت بزرگیه.. یا سس تند، قبلا خیلی بدتر به نظر میومد ولی الان دوستش داری..

مهارتای جدید به دست میاری، میفهمی نقاشی کشیدنت از بقیه بهتره، یا چه میدونم، آشپزیت، نوشتنت، دویدنت، فوتبالت. هرکی یه مهارتی داره و تو هم از این قاعده مستثنا نیستی، همون مهارتا باعث میشه تو به آدمای شبیه خودت جذب شی، با علایق و اخلاق شبیه یا بتونی مهارتتو پیدا کنی..

و بنگ. وارد نوجوونی میشی، دیگه بچه نیستی، آدم بزرگم نیستی، اصلا چی هستی؟ یه قسمتی از آدما رو بچه ها تشکیل دادن ولی تو بزرگ شدی، دیگه متعلق به اون دسته نیستی، دیگه آقا/ خانومی شدی واسه خودت، آدم بزرگا.. عامم، فکر کردی به اندازه اونا بالغ شدی؟ به اندازه اونا میفهمی؟ به اندازه اونا تجربه داری؟ به اندازه اونا آزادی داری؟ هه، تو آدم بزرگم نیستی، صرفا یه اقلیت تنهایی که نه متعلق به بچه هایی نه آدم بزرگا. تو حباب تنهایی خودت میشینی بلکه تموم شه، آهنگ گوش میدی، به در و دیوار نگاه میکنی، پرده رو میکشی و... همه جا تاریک میشه، دلت میخواد برگردی به همون دوران قدیمت، نمیخوای نوجوون باشی، ازش متنفری، آدم بزرگا میگن : تو دیگه واقعا داری شلوغش میکنی، در صورتی که خودشون نوجوونی خودشونو یادشون نیست.

تو آروم آروم تو خودت جمع میشی، پتو رو میکشی تو خودت و مثل یه جنین قوزکرده.. وارد پیله ت میشی. چرا من اینجوری شدم؟

.....

بهترین راه اینه که یه قبیله مثل خودت انتخاب کنی ولی همه نوجوونا، قبیله ای نیستن، اونا میخوان دست تنها بجنگن و دوست ندارن کسی به کاراشون دخالت کنه.

و پیدا کردن یه سرویس پر از همسن و سالات، به عبارتی یه قبیله به اسم بیان.. میتونه هیجان انگیز و جذاب باشه. پیداش میکنی و توش فعالیت میکنی، با آدمای جدید تعامل میکنی، بهشون عادت میکنی، بعضا بهشون وابسته میشی، از بعضیاشون بدت میاد ولی بعدش میبینی که هی، اون انقدرم بد نبود، در واقع میتونه دوست فوق العاده ای باشه، دوست داشتی با بعضیاشون حرف بزنی  و ارتباط برقرار کنی ولی نمیتونی، میترسی، همیشه که نباید بتونی همه کاری انجام بدی، بودن تو بیان، شاید این کمترین مزیتش باشه، تایپتو خیلی بهتر کرد، درسته ده انگشتی نیست، حتی از ده انگشتی زیادم خوشت نمیاد ولی با اون تایپ خودت.. خیلی بهتر میتونی تایپ کنی، یه چیزی بین ده انگشتی و دو انگشتی،شیفت، کنترل، بیشتر کلمات سمت چپ کیبورد با انگشت وسط و سومی و اسپیس با اشاره و شست.سمت راست هم به همین منوال، فقط برعکس گاهی از انگشت چهارمی هم کمک میگیری. و اونجوری نیست که به کیبورد نگاه نکنی، 2 ثانیه مانیتور، یه نیم نگاه به کیبورد برای مطمئن شدن از جای کلمات. اینجوری دیگه خشکی چشمم نمیگیری..

داشتیم چی میگفتیم؟ داره طولانی میشه، میتونی تمومش کنی کم کم؟

+حتما.

میای، 300 روز ناقابل رو کنار آدمایی که تاحالا ندیدیشون و گاها شاید فقط بدونی چه شکلین رو میگذرونی، کل دوستیاتو که از همه پنهان کرده بودی یهو به یکی که همینجوری از روی غریزه بهش اعتماد کردی میگی، منتظر نظر خیلیا میمونی، منتظر پستای خیلیا میمونی، تشکرای بقیه رو میخونی که واقعا نمیدونی معنیشون چیه. از من تشکر میکنن؟ من؟ من، من آدم خوبیم؟ نمیدونی، شاید خوب باشی.

داشتی میگفتی، 300 روز ناقابل.. میشه حدود 67,392,000 بچه به دنیا اومده. تقریبا.

آره... میای، پست مینویسی و با بهترین دوستات آشنا میشی، کارات باعث میشه یه عده فکر کنن دختری، یا یه عده فکر کنن بالاتر از 14 سالته، واقعا؟ ولی تو همونی، یه پسر از اصفهان، با 15 [D:] سال سن و... خیلی چیزا هست که باید تجربه کنی، یه عالمه چیز، و آینده، این دوستمون همیشه برات برنامه میچینه، مثل بقیه آدمای دنیا. بهتر نیست مراقبش باشی؟

انگار خیلی طولانی شد، خب.. میدونم میدونم، ممکنه حتی حال خوندنشو نداشته باشین و بگین وای.. این پسره چی میگه اینجا؟ برای کسایی که نمیدونن، به ساعت انتشار پست نگاه کنین، احتمالا الان که دارین اینو میخونین ازش گذشته باشه، و اون ساعت لعنتی، یک دقیقه بعد از اون ساعت.. من41 ساله  15 ساله شدم، یادتونه میگفتم از عدد 15 خوشم نمیاد؟ هنوزم نمیاد ولی به نظر جالبه، پس باهاش سر میکنم، حتی با اینکه حس میکنم یه رنگ نارنجی بدرنگ داره.

پس... آرزوی تولد واقعیه یا نه؟ نمیدونم، من دوست دارم به این چیزا اعتقاد داشته باشم((= آرزومم کردم، و بیاین شمعارو با هم فوت کنیم! :)

298 روز از وقتی که اومدم اینجا، اگه جای بقیه بودم میگفتم کاشکی 300 امین روزی که تو بیانم مصادف باشه با تولدم.. ولی بیخیال پسر؛ امروز تولدمه، باید خوشبین باشم.. میتونم این عددو اینجوری در نظر بگیرم که.. من عددای 9 و 8 رو دوست دارم، دو هم عدد خاصیه.. پس خوبه=))

تو این یه سال... توی بیان، خیلی چیزا اتفاق افتاد، یه چیزایی که اصلا فکرشم نمیکردم.. چرا دروغ بگم؟ تو بیان خندیدم.. نگران شدم، مضطرب شدم، ناراحت شدم و عوض خوش گذروندم، 8 ساعت با 4 نفر عضو ثابت چت کردم، دوستامو پیدا کردم، بلاچاو بلاچاو خونان توی بیان قدم زدم، با آرام و آرتمیس رفتم ماه و برگشتم.. با استلا خندیدم.. با موچی نشستم و حرف زدم و راحت بودم، با کیدو خوش گذروندم و برام مهم نبود که بقیه درموردم چی فکر میکنن، با هلن انیمه دیدم، با نوبادی بودم و همیشه اونو نیانکو رو تو خیالم تصور میکردم با وایولت فهمیدم که یه نویسنده واقعی دوستمه.

به معنی واقعی کلمه با متنای یومیکو و مائو همذات پنداری کردم و با متنای آیسان، لبخند زدم.. یه عالمه آدم هستن.. یه عالمشون هستن و میدونم که اینا فقط برای خودم جذابه و احتمالا حوصلتون سر رفته...

فقط میخوام بگم ممنونم از همه چی.. آره، از خود خود خودت. ازت ممنونم!

 

کیست که شریف ها را بشناسد؟

____________

+میدونین... بعضی وقتا یه اتفاقایی میوفته که حسابی خوشحالتون میکنه، مثل وقتایی که تو یه اتاق تاریک، یه باریکه نوری میاد رو دستتون، یا.. مثلا وقتی که تواتاقتون نشستین و دارین درس میخونین یا سرکلاسین.. یهو میبینین شخص معروف موردعلاقتون میاد تو اتاقتون، مثلا... یهو تیلور سوییفت درو باز میکنه.. یا برای من.. الیستا میاد، یا میا و کوروش، یا بیلی. برای هرکی فرق داره.. و حس اون موقعتون وصف نشدنیه.. اون بهتون فکر میکرده.. به خاطر شما اون کارارو انجام داده و مسلما شما ذوق میکنید.. خب؛ من دیشب همچین حسی بهم دست داد. باور کنین یا نه.. از نظر من 18 نفر آدم واقعی با قلب و ذهن و روح وقتی به فکرت باشن با یه آدم معروف برابری میکنه.. حتی بیشتر:)) آره.. دیشب، وقتی که یه ناشناس آشنا یه کامنت با 18 تا تبریک تولد برام گذاشت و همشون از دوستام بود و وقتی هماهنگیاشونو از وسط بهمن دیدم، اونم فقط برای من.. لبخند زدم.. 18 نفر، من واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم.. واقعا:)

+ این عکسای بالا قشنگ نیستن؟ :") از پینترست پیداش کردم و حدس بزنین چی شده، فهمیدم کسی که ازش عکس گرفتن، امروز تولدشه، و 15 (14؟) سالش شده، تازه بلاگرم هست، تازه عشق کتابم صداش میکنن، تازه شازده کوچولو هم خونده! آره، اون دوتا بالایی.. خودمم=)

*از من به شما نصیحت، درسته فیلتر عکس اولی پشتتونو تیره میکنه و واقعا شبیه یه شبح میشین ولی نکنین، دستام تو عکس اولی خیلی یه جوریه .-.*

*شاید چون فیلترش اینجوریه که چیزای تاریکو تاریک تر میکنه و چیزای روشنو روشن تر؟ پوشش شبحیم سفید بود و نور فلش باعث شده روشن بشه... دستام و پشتمم تو تاریک بودن... برا همین فقط لباسه میدرخشه:")

+خواستین درمورد این آمارا بیشتر بدونین این سایته به نظرم خیلی باحاله، مخصوصا نگاه به تولداش.. من که دوست داشتم=) معتبر بودن یا نبودنشم.. نمیدونم راستش.. ولی اون آمار و ارقامی که آوردم اون بالا معتبره ^-^

+تبریکاتون تو خصوصی و عمومی ناشناس و آشنا و حرفاتون باهام و نظراتونو جواب میدم به زودی=) قول میدم.. اگه بگم یکم شاید امروز و فردا از بیان دور میشم چی؟ نمیرم، هستم، کامنتم بدین میخونم، فقط شاید دیر جواب بدم، اما اگه خصوصی باشه جوابتونو میدم حتما=))

+نداشتمشون چیکار میکردم؟

+آرتمیس:/ دوستش داشتم، گذاشتمش.. شریف هارو بشناسین حتماD:

+این پست انتشار در آیندس.. دقیقا روی ساعت 3 و 18 دقیقه... شاید نباشم.. شایدم باشم.=") بعضی از پ.ن ها رو الان اضافه کردم.. امروز صبح..

+اوکی.. برنامه ریزی تولد تا تولد سال دیگه خیلی هیجان انگیزه، ولی انجام دادنش یه کوچولو سخته..

+تصمیم گرفتم از این تولد به بعد.. خیلی آدم خوبی نباشم.. منظورم از آدم بد این نیست که بشینم دل همتونو بشکونم یا هرچیز دیگه ای.. فقط میخوام یکم از این مود «همه چی خیلی عالیه.. بیاین خوشحال باشیم» بیام بیرون. همه چی گل و بلبل نیست، عقاید من اگه اذیتتون میکنه.. برام مهم نیست، تا وقتی نتونی قانعم کنی که عقایدم اشتباهه همینه که هست... و.. احساساتی بودن بیش از حدم خوب نیست، بعضی وقتا.. صادقانه بگم، هممون میدونیم که درست میگم، حوصله نداری، پس اگه دیدین جوابتو با خستگی و بدون هیچ انرژی میدم و هیچ توضیحی براش ندارم بدونین حوصلتونو ندارم.. این آدم خوبه نبودن تاثیرات مثبتم داره. قبلا اگه ناراحت بودین و میومدم میخواستم باهم حرف بزنیم میگفتم «اگه دوست داری بیا حرف بزنیم.» ولی حالا شوخی ندارم، ببینم حالت بده باید با هم حرف بزنیم، یا باید با هم حرف بزنیم یا منو بپیچون. مشکلی ندارم باش، شوخی نیست که..

+حس میکنم این اجازه دادن به دارکسایده خیلی خوبه.. راحت میشم حداقل:)

+به روم نیارین اصل پست پ.ن ها بود .-.

۷۱ ۲۶
آقای آبی
۰۵ اسفند ۱۵:۲۱
فرست

پاسخ :

بفرما ^-^
تاکی تاچیبانا
۰۵ اسفند ۱۵:۲۲
سکند؟ :/

پاسخ :

خیلی هم خوب عزیز ^-^/
+واضحه که ازش خوشم میاد؟ شایعه درست نکنین، به نظرم خیلی آدم خوبیه:")
تاکی تاچیبانا
۰۵ اسفند ۱۵:۲۴
ننه صدام هم میخواست بچه‌شو سقطش کنه دکتر پدرسوخته‌اش نذاشت :/

پاسخ :

اوه "-"
💓 Maedeh💓
۰۵ اسفند ۱۵:۲۵
فقط و فقط اولش😂

پاسخ :

بله بله D:
تاکی تاچیبانا
۰۵ اسفند ۱۵:۲۸
اونی که با خودت گفتی که هی اونم بد نیست میتونه دوست خوبی باشه من بودم؟ اگه من نبودم که هیچی ولی امیدوارم اون ترسه از من نباشه که خودت میدونی چیکارت میکنم :/

پاسخ :

نه نه نهD:
اون ترسه... راست میگی، از ارتباط با تو هم میترسیدم ولی یادم رفت بنویسمش و اشاره کنم:/ قبلا ازت میترسیدم.. الان تاکی به این کیوتی ^-^/ *میگذارد تاکی حرص بخورد*
تاکی تاچیبانا
۰۵ اسفند ۱۵:۳۳
عـــــــــــــــــــه! تولدته! جدی؟ وای یادم رفته بود! آره امروز روز تولدت بود!
تولدت مباااااااااااررررررررررررررررررررررک =) وای به کلی فراموش کرده بودم. امیدوارم هدیه‌ات رو خیلی زود از بچه‌های بیان بگیری :) اگه تا الان لو نرفته باشن! مبارکه خیلی مبارکه! سن 15 سالگی! فکر کنم یکی از عجیب ترین سن‌ها باشه! (باز هم یاد شخصیت اول کتاب دختر پرتقال میافتد که او هم پانزده ساله شده بود، و به این فکر میکند که پانزده سالگی سن عجیب و شاید جادویی است) (البته وی به روی خودش نمی‌آورد که سن 15 سالگی اش عادی گذشت، شاید هم کمی فراموش کار شده)
خلاصه که خیلی مبارکـــــــــــــــــه! 🌺🌸🌺🌸🎊🎉🎊🎉🎊🥰🥰🥰😍😍😍😅🌺🌸🌺🌸🎊🎉🎊🎉🎊🥰🥰🥰😍😍😍😅🌺🌸🌺🌸🎊🎉🎊🎉🎊🥰🥰🥰😍😍😍😅🌺🌸🌺🌸🎊🎉🎊🎉🎊🥰🥰🥰😍😍😍😅🌺🌸🌺🌸🎊🎉🎊🎉🎊🥰🥰🥰😍😍😍😅🌺🌸🌺🌸🎊🎉🎊🎉🎊🥰🥰🥰😍😍😍😅

پاسخ :

خیلی ازت ممنونم =")))
هدیمو گرفتم.. بهم دادینش.. حتی تو خودت برام چیز نوشتی=")
من باید دختر پرتقال رو بخونم 0_0 به نظر خفن میاد =")
خیلـــی ازت ممنونم تاکی =)))))
تاکی تاچیبانا
۰۵ اسفند ۱۵:۳۳
ای خاک تو این حافظه! اگه یادم میموند دیشب پیشاپیش میگفتم! ولی ببخشید که اصلا هوش و حواس برام نمونده...

پاسخ :

گفتیا.. D:
آقای آبی
۰۵ اسفند ۱۵:۳۴
تولدت مبارک :))

پاسخ :

ممنونم:))
Sŧεℓℓą =]
۰۵ اسفند ۱۵:۳۸
این احتمالا بهترین پست تولدی بود که خوندم !!
خیلی ... خوب ... بود ...
حتی تو متن تولدت همه اسم ما ها هست :/ دور شو ..

صبر کن ! مگه متولد ۸۵ نیستی ؟!
دیشب‌ درگیر بودیم که الان ۱۴ سالت میشه یا ۱۵ :/
آخرشم اشتباه بود فکر کنم .... زودی بیا جواب منو بده :/

+ تیلور T-T
+ عههههههههه این عکسا تویی ؟! D:چه جذاب !!

+ راستی ! دیشب خوابت رو می دیدم ! یادش میفتم کلی میخندم XDD

@ تاکی
ببخشید ولی شما تبریک تون رو گفتید ها :/

پاسخ :

خیلی ممنون=))
نباید باشه؟  D: *دور شدن*

جواب دادم.. فهمیدم اسشتباه میکردم:")

+اوهوم=)) تازه دارم آهنگاشو گوش میدم..
+بلی بلی خودمم=)) جذاب بودن عکسام از صفات بارز خودمه ^-^

+خواب من؟ وقتی کامنتتو خوندم اینو ندیدم.. چی دیدی؟ *-* زود باش بگو @-@

*راست میگوید*
‌ ‌ ‌•𝓂𝒶𝓃𝒶𝓂𝓎• ‌ ‌ ‌
۰۵ اسفند ۱۵:۳۹
تولدته؟ هونتونی؟....
این روزا چقدر تولد داریم... تولد نصف دوستام تو اسفند و فروردین بود..... (یه علاوه ی تولد خودم^-^)
تولدت مبارک*-*

پاسخ :

بله @-@
واقعا؟ تولد خودت کیه؟ =))
ممنــون:")
تاکی تاچیبانا
۰۵ اسفند ۱۵:۴۰
@استلا
وی به کلی فراموشکار شده، احتمالا مثل پیرمردها آلزایمر گرفته است. من که آخرش از برنامه‌تون سر در نیاوردم و فقط تبریکمو گفتم :)

@عشق کتاب
هوووووف! بالاخره خوندن پست تموم شد، وای، خلاصه بگم که خیلی خوشحال شدم =) امیدوارم که 15 سالگی خیلی خوف و خفنی داشته باشی 🎉🎊😅

پاسخ :

بازم ممنون=))
تاکی تاچیبانا
۰۵ اسفند ۱۵:۴۱
از کی خوشت میاد؟ شایعه چی؟

پاسخ :

عه:/
عکسی که برات لینک کردم لینک نشده انگار.. جون دل بود.. تو پستمم راجع بهش گفتم..
☁️𝐴𝑦𝑙𝑖𝑛 🌱𝑆𝑒𝑛𝑝𝑎𝑖
۰۵ اسفند ۱۵:۴۱
یعنی میخوای بگی من که کلی دیشب برنامه ریزی کرده بودم تولدتو چجوری تبریک بگم صبح بعد امتحان به کل یادم رفت؟:/
+تولدت با تولد مامانم یکیه!D:
++15 سالگیت مبارک پیتر جونز گریفیندوری (ریونکلاوی)!D:

پاسخ :

نه بابا طوری نیست D":
+وایی =")) واقعا؟
+خیلی ممنونم آیلین سنپایD: *من باید یه بار دیگه هم تست بدم:/ دوروز پیش تست دادم گفت هافلپاف -_- خدای من://*
‌‌ Mobina
۰۵ اسفند ۱۵:۴۴
تولدت مبارک :)))
راستی داستان اینکه تا 18 سالگیت تو بیانی چیه؟

پاسخ :

ممنونم=)
راستش یه شرطی واسه خودم گذاشتم که هرچی که شد تا 18 سالگی از بیان نمیرم، یکی اینکه خیال خودم راحت بشه دو اینکه بقیه بدونن اگه وبمو بستم بازم برمیگردم.. یه جورایی یه چالشه، اون موقع که درستش کردم در صدد رفتن از بیان بودم که خداروشکر رفع شد:")
تاکی تاچیبانا
۰۵ اسفند ۱۵:۴۴
الان یادم افتاد تو دنیای سوفی هم سوفی پانزده ساله شده بود :/ کلا انگار این سن خاصیه :/ و من همیشه ازش بیخبر بودم. حالا که تو خبر داری به خوبی ازش استفاده کنی =)
یه 15 سالگی خوف و خفن...

پاسخ :

اوه:/
باشه.. ازش خوب استفاده میکنم=)
حماسی میشهD:
*من باید این دوتا کتابو بخونم:/ میذارمش اول لیست..*
آرتـــ ـــمیس
۰۵ اسفند ۱۵:۴۶
من مطمئنم تو یکی از اونایی هستی که شریف ها رو میشناسن :))
بیشعوری که دومی نداری، تولدت مبارک! :))
+عکس ها چه خفن شدن*-*

پاسخ :

چقدر خوب.. یکی از هدفام همینه:)
تشکرات فراوان بانوی فضانوردD:
+اوهوم.. خودم فکر نمیکردم انقدر پینترستی بشن @-@
AliReza ‌ ‌
۰۵ اسفند ۱۵:۴۷
=))
از پنج سالگی به بعد دیگه خیلی سریع جلو رفت :)) توصیفت از نوجوونی رو هم کلمه کلمه با تمام وجودم درک میکنم و تجربش کرد، حیف که اون زمان بیان نبودم حیف..

تولدت مبارک باشه عزیزم ایشالا 298 سالگیتو جشن بگیریم =) + کلی آرزوی خوب ^.^

پاسخ :

=)))
آره..

خیلی ممنونم داداش:")
Baby Blue
۰۵ اسفند ۱۵:۴۷
=")))

پاسخ :

=)))
𝓿𝓪𝓷𝓲𝓵 •°
۰۵ اسفند ۱۵:۴۷
چرا من انقدر دیر رسیدم! @_@
*رفتن به سوی پست..*

پاسخ :

نمیدونم *-*
*هدایت کردن وانیل*
Sŧεℓℓą =]
۰۵ اسفند ۱۵:۴۷
@ تاکی
برید منو ، قسمت comments !

پاسخ :

@-@
Baby Blue
۰۵ اسفند ۱۵:۴۹
عکسا خودت بودییییی*-*


انگشتر*-*

پاسخ :

بله بله خودم بودممم @-@
*خودمم دارم شک میکنم این عکسا خودم باشم.. عجب "-"*
=))
💓 Maedeh💓
۰۵ اسفند ۱۵:۴۹
و راستی منو نمیشناسی ولی تولدت مبارک

پاسخ :

از الان که میتونم بشناسم.. پس ممنون=)
شهرزاد nj
۰۵ اسفند ۱۵:۵۱
پانزدهمین سفرتون به دور خورشید مبارک.
اگه به روز تولدمون از ابعاد خاصی نگاه کنیم ، یه جورایی روز خیلی قشنگی به حساب میاد.مثلا همین که شما داری برای پانزدهمین بار گرد خورشید می چرخی . و توی این راه شاید خیلی چیزا تغییر میکنن؛ستاره هایی که دیگه نیستن و ازشون یه عالمه الکترون و پروتون و چیزای دیگه باقی مونده، ستاره هایی که جدیدن ، شهاب سنگ هایی که دارن رد میشن و خیلی چیزای دیگه.

+ آره عدد پونزده توی ذهن منم یه نارنجی عذاب آوره . البته خود خود نارنجی نیس و یه چیزی تو مایه های یه نارنجی فاسد شده ی مایل به قهوه ای هست.
چهل و پنج هم همینطوره. احتمالا چهار سال دیگه دوباره این رنگ رو تجربه میکنین یه جورایی.
++ اصلا به دست های اون شبح توی عکس دوم نمیخوره که متعلق به یه آدم 14 - 15 ساله باشه.

+++شما دقیقا اصفهانی هستین ؟؟ خودش یا یکی از شهرهاش؟

پاسخ :

خیلی ازتون ممنونم بانوی منD:
چه تعریف قشنگی کردین=))  خیلی قشنگ بود.. وای.

+بالاخره یکیم پیدا شد که مثل من فکر کنه:") منم دقیقا همین فکرو میکنم=)
45 منو یه عدد آبی مخلوط شده با نارنجی میندازه..
++ میخورد چجوری باشن؟ D: حالا که میبینم خیلی عجیب افتادن:")

+++ من دقیقا تو مرکز مرکز اصفهان زندگی میکنم:") تو خود شهرش.. مهد گز و فرهنگ و آثار تاریخی و این حرفاD:
تاکی تاچیبانا
۰۵ اسفند ۱۵:۵۱
انگشرت هم بسی خفنه! البته فکر نمیکردم خودت باشی، خیلی هم خفن و قشنگ...

پاسخ :

=))
Lee. NarXeS(:
۰۵ اسفند ۱۵:۵۳
تولدتان مبارک سینیور =")
+فکر کردم عکسا رو از پینترست گرفتی@-@ یه نمه اون پارچه رو میدادی کنار ببینم شبیه تصوراتم هستی یانه @_@

پاسخ :

خیلی ممنونم="))
+نمیشه دیگه D: صورت من باید برای همیشه سکرت بمونه.. یه مرد 40 ساله رو میشه از چهرش تشخیص داد@-@
آرتـــ ـــمیس
۰۵ اسفند ۱۵:۵۴
@تاکی
وای چرا من اصلا حواسم به دختر پرتقالی نبود!:)))
آره...بنظرم یکم شبیه اون پسره تو دختر پرتقالی*-*

ضمنا-_- 15 سن مورد علاقمه، برعکس تو که فکر می کنی یه نارنجی عذاب آوره، بنظر من یه جوری، چمیدونم.قشنگه ="))

پاسخ :

حالا دیگه واقعا مشتاق شدم بخونمش:") به نظر خیلی قشنگ میاد..
@-@

عه :" خب.. باشه ^-^ این تفاوتاس که دوستیارو میسازه=")
mochi ^-^
۰۵ اسفند ۱۵:۵۴
وای واقعا عکسای بالا خودتی؟D":وقتی گفتی خودتی یه جورایی ذوق کردم!منم خیلی دلم میخواد از این عکسا بگیرم:"
واقعا این مقوله بزرگ شدن چیز عجیبیه..یه دفعه به خودت میای و میبینی 15 سالت شده!!و الان داره سال تحویل میشه..یه سیلی بهم بزن ببینم بیدارم یا نهD:
واقعا نگاه میکنم به قبلا من تایپم خیلی نسبت به قبلا بهتر شده..حتی بدون اینکه به صفحه نگاه کنم میتونم تایپ کنم:)و این از چیزای خوب(یا بد؟!)بیان بود^^
اون سایت آماره چقدر جالب بود..خیلی باهاش حال کردم*-*
ولی ما هم ممنونیم ازت عشق کتاب:)
بازم تولدت مبارک آقای عشق کتاب(:
امیدوارم بتونی یه سال قشنگ رو پشت سر بزاری*-*

+من آخرش نفهمیدم همزاد پنداریه یا همزات پنداری"-"

پاسخ :

:)
آره! =) خود خودمم=") منم بودم ذوق میکردم... =)
خیلی عجیبه.. راست میگی:") من همیشه فکر میکردم 15 ساله ها خیلی آدم بزرگن ولی الان خودم هنوزم بچم:| امم.. من سیلی نمیزنم اصلا:" چه مردش... سیلی؟ :/ مشت میزنم به مردش:// چه به زنش.. *استیل بااخلاق*
قطعا چیز خوبیه=") کمترین خوبیش همینه.. هعی:)
اوهوم *-*
خیلی ممنون بازم @-@

+راستش.. منم حالا شک کردم:/
Sŧεℓℓą =]
۰۵ اسفند ۱۵:۵۶
بگو متولد چه سالی هستی :/

پاسخ :

امم... 85؟
5 اسفند 85 D:
تاکی تاچیبانا
۰۵ اسفند ۱۵:۵۷
@آرتمیس
آره آره، عشق کتاب خیلی شبیه گئورگه! از واجبات خیلی واجب و تاکید شده برای عشق کتاب خوندن دخترپرتقاله چون خیلی خیلی شبیه گئورگ تو دخترپرتقاله! واقعا باید بخونیش...
Sŧεℓℓą =]
۰۵ اسفند ۱۵:۵۹
خب پس میشی ۱۴ کههههههههههههه !

پاسخ :

14 سالم تموم نمیشه وارد 15 سالگی بشم؟ آخه تا ساعت 3 و 18 دقیقه من کامل 14 سال زندگی کردم الان وارد 15 سالگی شدم.. نمیدونم والا 0-0
نظر اساتید چیه؟ *-*
ع‍ی‍نک ...
۰۵ اسفند ۱۶:۰۰
سلام :)

تولدت کلی مبارک باشه :))))


+دیگه همه اینقدر خفن تبریک گفتن من روم نیست چیزی دیگه‌ای بگم پس به همین تبریک تقریبا خشک و خالی بسنده می‌کنم :/

پاسخ :

سلام=))

خیلی ممنونم @-@

+مشکلی نیست.. همینم خوشحالم میکنه D:
ro ma
۰۵ اسفند ۱۶:۰۱
شرمنده
خوندم پستتو^-^
بازم مبارک باشه و ژست عکاسیتم ک عالی

خیلی دوس داشتم اون 18 نفرو تشخیص بدی از همD:

پاسخ :

خیلی ممنونم =")
نمیتونم خب همشونو تشحیص بدم.. ولی بعضیاشونو شناختم :")
ناشناس
۰۵ اسفند ۱۶:۰۵
پسر ۱۴ ساله‌ی بیان امروز تولدشه !
۵ اسفند ۸۵ ... تو یکی از سرد‌ترین روز های زمستون به‌دنیا اومده ، اما هر کی که باهاش در ارتباطه ، می‌دونه که یکی از مهربون‌ترین و گرما بخش‌ترین قلب ها رو داره ... اون قدری که قلب مهربونش یک‌سره قلب ما ها رو ذوب می‌کنه ...
اون همون کسیه که تو هر شرایطی می‌تونیم روش حساب کنیم ...
کسی که همیشه هوامونو داشته ...
همیشه پشتمون بودی ، حمایت‌مون کردی ، حتی وقتی حال خودت هم خوب نبود ...
میدونیم همیشه ادامه دادن آسون نیست ...
ولی تو هنوز اینجایی و کلی راه جلوت هست !
قراره بجنگی و تلاش کنی و شکست بخوری و موفق شی :)
و ما ایمان داریم که از پسش برمیای :)
تو قلب تو آتیشی هست که سخته خاموشش کنی :")
و روحی که هرگز نمی‌میره :))
تو ...
قوی هستی ...
ما این رو باور داریم و الان فقط کافیه که خودت ، خودت رو باور کنی ؛)

تولدت مبارک عشق کتاب ~♡
ممنون که در کتابخانه‌ی اسرار رو به رومون باز کردی و اجازه دادی که بشناسیمت (=
امیدواریم یه ۱۵ سالگیِ خاص و درجه یک داشته باشی ، درست همون‌جور که هستی (=
× و حالا ما هر کدوم می‌خوایم بهت یه جمله بگیم ×



~ ضرب المثلی هست که می‌گه " زمانی که چشم نمی‌بیند ، قلب هم احساس نمی‌کند "
ولی من خودم با این ضرب المثل خیلی مخالفم ...
قلب و مغزمون حس می‌کنن و درک می‌کنن حتی اگه چشمامون بسته باشن و نبینن ...
عشق کتاب کسی بود که با اولین بار حرف زدن باهاش ذره ذره‌ی وجودش رو پر از مهربونی و انرژی حس کردم ... کسی که می‌تونه یه دوست فوق العاده باشه ... کسی که انقدر خوب و آروم و پر انرژی حرف می‌زنه که تا ابد و یک روز هم حرف بزنه هیچ کس خسته نمیشه ... یه وجود پر از حس خوب ... !



~ امیر همون کسیه که به اندازه یه برادر بهش اعتماد دارم و می‌تونم راحت احساساتم رو باهاشون در میون بزارم و نگران این نباشم که چه فکری دربارم می‌کنه ...



~ عشق کتاب تو همونی هستی که من رو مخ ترین آدم بیان حسابش می‌کنم ، آره درست شنیدی ( خوندی ! ) ، تو خیلی رو مخمی !! خیلی خیلی !! اگه بخوام تنها آدم رو مخی که تو بیان پیدا می‌شه رو بگم ، اون تو هستی !! یه پسر لوسِ رو مخ !!
وقتی برای هر کسی که ناراحت می‌شه ، یه متن می‌نویسی می‌ذاری رو وبلاگت ، وقتی تو هر کدوم از پست‌هات اسم دوستات هست ، وقتی ۹ ساعت چت می‌کنی و معنی اصطلاحات اصفهانی رو یاد می‌دی ، این خیلی رو مخمه عینک دودیِ بی‌شرف ، این حجم از مهربونی تو هر کسی پیدا نمی‌شه ، قدر خودتو بدون ، تو یه حس‌گر واقعی هستی و شاید هم یه حس‌گر مادر ، جز اون آدم‌هایی که به عشق و دوستی ایمان دارن و براشون مهم نیست طرف مقابلشون جری باشه یا نیک !
دارویت.



~ کنار تو بودن خیلی خوبه ...
خودت کنار خودت نیستی که بفهمی :)
بذار همیشه کنارت بمونیم ...



~ پیش‌مون بمون و بزار بیشتر کشفت کنم ٬ مستر لاور ...



~ نمی‌دونم چی‌ می‌تونم بگم ، در مورد کدوم ویژگی خوبت حرف بزنم ... ولی همیشه برام عجیب بوده ، این‌که این‌قدر به دوستات اهمیت می‌دی ، ‌این‌که این‌قدر خوش برخوردی ، این‌که‌ آیا این حجم از خوبی و‌ مهربونی طبیعیه ؟! پس ممنون ، ممنون برای این‌که به ماها اهمیت می‌دی ، ممنون که حال بدمون برات مهمه ، ممنون که سعی می‌کنی حال‌مون رو خوب کنی ، ممنون که عینک دودی می‌شی و باعث می‌شی من برای یه هفته مدام بخندم ، ممنون که ریسک می‌کنی و پسر کوچولوی شهردار رو برای دوستت می‌دزدی ، حتی با اینکه ممکنه برای سرت جایزه بذارن ! ممنون برای همه چی (:
نمی‌دونم بهت گفتم یا نه ، اما وقتی با هم حرف می‌زنیم خیلی خوشحال می‌شم ، خیلی ! خوشحال می‌شم از این‌که میام و می‌بینم چیزی که داشته اذیتت می‌کرده رو برام نوشتی ، حتی با این‌که من هیچ وقت نمی‌دونم چه‌جور باید کمکت کنم ... از این‌که من رو به عنوان یکی از دوستات قبول داری ، خیلی خوشحالم (=



~ کلیشه ها برای همه تکرارین. همه نسبت بهشون گارد می‌گیرن و باهاش مخالفن. ولی من می‌گم این کلیشه‌هان که واقعیتو می‌سازن. و تو ، کسی که می‌گفتی اسمت کلیشه‌ای و تکراریه ، مهربون‌ترین کلیشه دنیایی ، تو کسی هستی که می‌شه ساعت‌ها نوشته‌هاش رو خوند و با تک تک حرفاش احساس شیرین و توت فرنگی گونه‌ای رو تجربه کرد ، کسی که معتقده سیریوس کسی بود که بیش‌تر از همه حق زندگی کردن داشت با اینکه برای مدت طولانی‌ای همه حس بدی بهش داشتن. اگه قرار بود به یه کاراکتر کتاب توصیفت کنم ، تو خلبانی هستی که شازده کوچولوها رو پیدا می‌کنه :) کلیشه مهربون کتابخونه اسرار ، ممنونم که تصمیم به وبلاگ داشتن گرفتی!



~ راستش مطمئن نیستم چی باید بگم ، آخه خیلی با هم حرف نزدیم ، ولی می‌خوام هر چی که به ذهنم می‌رسه رو صادقانه بگم ، چون تمام دیدگاهی که ازت دارم مثل یون هیدروژن می‌مونه ، یعنی هیچ بار منفی‌ای توش نیست ! ^-^
از یه سری از دیدگاه هات خیلی خوشم میاد ! مثلا این که دوست داری دخترا رو بانو صدا کنی ، نیهیهیییی خیلی خوشحالم کرد ، از این جهت که یه جورایی احترام آمیزه. دوم این احساسی و مهربون بودنت ... هر چند نمی‌دونم دقیقا اسمش *احساسی بودن* ئه یا نه ، ولی این‌که صادقی و حرفاتو می‌زنی و همزمان به فکر دوستاتم هستی تحسین برانگیزه D": درود بهت !
نکته‌ی بعدی این‌که گاهی اوقات احساس می‌کنم معذب می‌شی ، آخه این‌جا تو بیان اکثریت دخترن ، شایدم حس غریبی می‌کنی که پسری که اخلاقیاتت بهش بخوره کمتر پیدا می‌شه ... ولی با این وجود بازم وب داشتنو بیخیال نشدی ... یه درود دیگه بهت !!!
نکته‌ی دیگه این‌که ... تولدت مبارک (= ... آرزو می‌کنم همیشه توی این دوران تینیجری و زیر 18 سالگیت بمونی ، آخه یه‌بار گفتی تا 18 سالگی می‌خوای وب داشته باشی D":



~ عشق کتاب عزیز !
تو با این که سنت از من یه مقدار پایین‌تره که به نظر من اصلا هم مهم نیست ، ولی عقلت خیلی از من بیش‌تره ! میون این همه خانم ، وقتی یه پسری پیدا می‌کنی که می‌تونی باهاش صمیمی باشی خیلی حس خوبی داره ! یه پسر خیلی مهربون و عاقل ! مرسی که هستی و این حس خوبو به من دادی ! =)



~ پا که میذارم توی وبت بوی قهوه و کتاب های کهنه و خاک گرفته رو فرو میدم..
تک تک نوشته هات میخواد به آدم امید بده و داره میزنه:آهای!من میخوام حالت خوب باشه:)
وقتی که دیدمت..نوشته هاتو خوندم با بقیه فرق داشتی..تو عشق کتاب بودی!
پسری که تمام نظریاتمو در مورد پسرا عوض کرد..
تو خیلی خاص بودی!پسری که کتاب میخونه..دخترا رو مادمازل و بانوی من صدا میزنه و ماهرانه مینویسه.عاشق حرف زدن با ناشناس هاست(:
هر وقت به کمک نیاز داشتیم اونجا بین کتابا نشسته بودی و فقط نیاز بود و بیای باهات حرف بزنیم..تو ما رو درک میکردی..بهمون امید میدادی و باعث میشدی احساس بهتری داشته باشیم..
همیشه اونقدری که نگران ما بودی نگران خودت نبودی و همیشه به فکرمون بودی:)یه روز نباشیم نگرانمون میشی~
امیدوارم ما هم بتونیم اونقدر که تو بهمون عشق و محبت دادیم جبرانش کنیم:)
امیدوارم همیشه کنارمون بمونی..همونطور که قول دادی تا 18 سالگیت:)
از اینکه دیدمت..از اینکه باهات حرف زدم..از اینکه منو بانوی اوتاکو صدا زدی ممنونم..
تولد 15 سالگیت مبارک آقای عشق کتاب!D:
دیگه یه پسر بالغ شدی نه؟(:



~ مستعد عزیز ، گرفیندوری پر شور ، نیمه خدای کشف نشده ، شازده کوچولوی زمینی ، نویسنده محشر ، روانشناسی که فقط مدرک نداره ، دیگه چی بگم ... آهااان ، صداپیشه‌ی عالی ! پسر تو معرکه‌ای !!



~ من خیلی خوشحالم که عشق کتاب رو تو زندگیم دارم. تو عمیقا مهربونی ، برای بقیه اهمیت قائلی ، و یه شخصیت معرکه داری. موقع‌هایی که حالم خوب نبود ، می‌اومدم بیان ، ستاره‌های روشنت رو می‌خوندم و حقیقتا یادم می‌رفت قبلش به‌خاطر چی ناراحت بودم. تو یه هاله‌ی امیدواری خیلی قشنگ دورت داری ، و توانایی این رو داری که آدم‌های اطرافت رو خوشحال کنی. من افتخار می‌کنم از این‌که یکی از دوست‌های توئم و امیدوارم که بتونم حس خوبی که با پست‌ها و حرف‌هات بهم هدیه دادی رو جبران کنم. عشق کتاب عزیز بیان ، تولدت مبارک. :)



~ تو کسی بودی که نگاه‌مون [ من ] رو نسبت به خیلی چیزها عوض کردی !
تو نشونم دادی که پسرها چه‌قدر می‌تونن مثل تو مهربون باشن !
چه‌قدر می‌تونن با ادب و با احترام باشن !
چه‌قدر می‌تونن با استعداد باشن !
چه‌قدر می‌تونن باهوش باشن ...
و حتی چه‌قدر خوب می‌تونن دخترا رو درک کنن !
تو باعث شدی آرزو کنم که همه‌ی پسرها مثل تو باشن !
تو باعث شدی خودم رو دوست داشته باشم !
تو باعث شدی به خودم و احساساتم و استعدادم احترام بزارم !
و تو کسی هستی که نه فقط من ...
بلکه همه‌ی بچه‌های بیان آرزو دارن بیشتر باهات آشنا بشن ... بیشتر ازت یاد بگیرن ... !
تو همون کسی هستی که خیلی‌ها منتظر کامنت و پاسخ‌هات می‌مونن و دوسِت دارن ... بدون این‌که تو رو دیده باشن ...
تو به همه‌ی ما هر چند در مدت کوتاه یا طولانی کمک کردی ...
و ما هر دفعه با دیدن ستارت ... با دیدن نوشته‌هات ... حتی با دیدن قالب جدیدت ذوق زده شدیم ! :)
خب ... !
حالا فهمیدی چرا این‌قدر دوست داشتنی هستی !؟
حالا همه‌مون ازت یه خواسته داریم و اونم اینه :
" خیلی مراقب خودت و عشق کتاب باش. مراقب مهربونی‌هاش ... مراقب محبت‌هاش...مراقب خنده‌هاش و ... "
همه‌ی ما به وجود پسری مثل تو در بیان افتخار می‌کنیم !! خیلیییییییی !!
آهای افتخار آفرین بیان‌ ... تولدت مبارک ! =)



~ سینیور !
روزای تولد همیشه برای من عجیب بوده و این‌جور مواقع زبون‌بسته می‌شم :))
خوشحالم که هستی و می‌نویسی و ستاره‌ی کتابخانه اسرار روشنه و ما ذوق مرگ می‌شیم و خیلی «و»‌ های دیگه ! عشق کتاب یا امیر یا همون سینیور یا نویسنده‌ی الآن و آینده و بذار بهت تقلب برسونم ! هم ماهی و هم سن ! :)
با کلی آرزو‌های خوف‌انگیزناک و جاذاب ، تولدت مبارک =")



~ اهم اهم ...
از وقتی خواستم برات متن تبریک تولد بنویسم ذهنم قفل کرد و این واقعا عجیبه !
شایدم انقدر حرف برا نوشتن هست که نمی دونم کدوم رو پیاده کنم تا قابل خوندن باشه ...
نمی دونم از کاکتوسایی که بیابون محبت دوستی رو هنرمندانه کردن بگم ، یا از دریا دلی دوستیا بگم ...
از خورشید وفاداری که بین ابرای بی وفایی طلوع میکنه بگم ، یا از جاذبه استحکام زمین دوستی ¿¡¿¡
همش از وقتی که خواستم بنویسم ذهنم پر از کلماتی شده که جرئت پیاده شدن روی کاغ. رو ندارن چون می دونن که پاک میشن !
فقط بین این همه کلمه میتونم بگم خیلی خوشحال. که تونستم باهات آشنا شم ...
و لطفا عالیجناب خوبی برای کتابات باش D:
می گم پر حرفم باور نمیکنین ؟!
الان تابلو شد کیم ؟ :/
زیاد شد ولی تحمل کن این آخری رو هم بخون دیگه تموم کنم ⊙-⊙
سال ها قبل می گفتن خورشید با ستاره ها به دور زمین می گرده ...
بعد شد زمین گرد خورشید ...
سیاره ها دور خوشید می چرخن ...
ماه دور زمین می چرخه ...
چرخ و فلک دور خودش می چرخه ...
ماشین توی پیچ می چرخه ...
ولی یه جایی هس. که اصلا دور نداره که کسی بچرخه ... !
شهر دوستی ، خیابان محبت ، کوچه وفاداری ، پلاک n+n
تا بی کران های کران چشم می دوزم به جاده ای به نام آشناییت D:

کلیه حقوق محفوظ است

Copyright@
XDD

عااامممم دیگههههه اینکههه
نه دیگه نداره زیاد شد خوووووو :((
شناختی کیم ؟ :||
واهاو من برم دیگ واقعا ، بمونم متن از زیادیش می ترکه !!



~ دینگ. دینگ. دینگ
*صدای خانم مترویی*
به مقصد رسیدید. جناب آقای عشق کتاب ، لطفا در ایستگاه شماره 15 پیاده شوید ، کمی به بدن خسته تان کش و قوس بدهید ، و با ما جشن بگیرید. قطار زندگی ساعت 00:00 امشب دوباره به حرکت می افتد. دینگ دینگ دینگ. تکرار می شود ...
عشق کتاب ، که پسر خوبیه ، به حرف خانم مترویی گوش می کنه. پیاده می شه ، به خودش کش و قوس می ده ، ولی نمی دونه منظورش از ما کیه ...
تا اینکه با جمع رنگارنگی از مادربزرگ و پدربزرگ های مو بنفش و چیپس خور و قلم به دست و مزین به نام الهه شکار و ... خلاصه ، یه لشکر آدم از همه شکل و همه رنگ روبه رو می شه. یکی ترومپت به دست ،یکی میکروفون جلوی دهن ، و چند نفرم طبل و کیبورد و خلاصه ... خودتون تصویر رو گرفتید دیگه !
و احتمالا می تونید تصور کنید جشن مورد نظر چطوری پیش رفت ! پر از آهنگ و کلمه و دونقطه پرانتز و خلاصه ... چیزای خوب !
عشق کتاب خفن و باحال و دوست داشتنی ! قبل از اینکه دوباره سوار قطار زندگی بشی و به راهت ادامه بدی ، از الان ، آرزو میکنم تو همه ایستگاه ها ، از الان تا ابد ، کلی دوست و شادی و لبخند منتظرت باشه :)
تولدت مبارک ! :)



~ سینیورا! امروز روزیه که یه سینیور مهربون،خوش قلب و بی نهایت حال خوب کن پا به این دنیا گذاشته! اون علاقه قابل توجهی به نجوم و سیاه چاله ها داره، بیشتر از چیزی که فکرشو بکنین مستعد نوشتنه، و من شک ندارم خیلی زود کتاباشو تو صدر پروفروش تزین کتابها میبینیم! اون با قلب ابیش به ما یاد میده که میتونیم فراتر از تفاوتها به همدیگه محبت کنیم و لبخند به لب هم بیاریم. مهم نیست که تو امیری یا عشق کتاب،در هر صورت تو کتابدار کتابخانه اسراری و این برای دوست داشتنی بودنت کافیه! ازت میخوام خودتو دوست داشته باشی و بدونی چیزی مهمتر از دوست داشتن خودت نیست! تو زندگی مشکلات زیاده اما تو پا پس نکش، بجنگ و کاری کن که مشکلات جلوت سر تعظیم فرود بیارن! و در اخر... تولدت مبارک سینیور،عشق کتاب،امیر، مستر دودی(!) و امیدوارم ماریا رو پیدا کنی:)



~ مستر سینیور تشریف بیار اینجا باهات حرف دارم :)
تو یکی از بادرک ترین آدمایی هستی که تو زندگیم‌دیدم و مطمئنم هرگز از اینکه باهات دوست شدم احساس پشیمونی نخواهم کرد:) کسی که کاملا از کلیشه های جنسیتی به دوره و مهم تر از همه "به انسانیت اهمیت میده". قدر خودتو بدون باشه؟ بهم قول بده یه روز کتاباتو چاپ میکنی و چاپ اولشو بین دوستات پخش میکنی:")
امیدوارم وقتی بزرگ شدی یه جنتلمن واقعی بشی؛)
تا ابد همین سینیور بمون!
بوسِت دارم*-*
تولدتم حسابی مبارک:)💙

و اما چرت و پرت های همیشگی...!
+ میگم...تاحالا موهاتو صاف کردی؟ اگه آره چطور شد بهت میومد؟ D:
++ خیلی خوشحالم که اسمت امیره! جدی میگم0-0
+++ میدونی‌ چیه؟ داشتم به این فکر میکردم که اگه یه روز بچه دار شدی و بچتم پسر شد دیگه نمیتونی اسمشو امیر بذاریT-T
++++ همینطور طی فکر کردن به مورد بالا متوجه شدم تا تو بخوای پدر شی من پیر میشمT-------T
+++++ راستی به سن‌ تکلیف رسیدی._.
++++++ و مرسی که به دنیا اومدی...هرچند خودت کاره ای نبودی"-"\
+++++++وای فکر کن ماریا رو پیدا کنی
بعد من بگم من این آقا رو از وقتی فندق بود میشناسمT___T




☆این یه هدیه بود از طرف ما ۱۸ نفر ... یعنی :
مونی ، مگی ، تاکی ، نوبادی ، استلا ، حنا‌ ، روما ، هلن ، استفان ، آیسان ، آیلین ، مائو ، کیدو ، آرتمیس ، مهدیه ، سمر ، آرام ، موچی ^-^\

نظرت چیه حدس بزنی‌ هر کدوم از این جمله‌ها رو کدوم از ما گفته؟ D:


+ دلم خواست باز بفرستمش !!
Sŧεℓℓą =]
۰۵ اسفند ۱۶:۰۶
هیچ وقت اینا رو نفهمیدم :/
بیخیالش :/

پاسخ :

منظورت ناشناسست؟ "-"/
𝓿𝓪𝓷𝓲𝓵 •°
۰۵ اسفند ۱۶:۰۷
@کیدو
دوباره!؟ *_*

پاسخ :

عه دوباره! D:
𝓿𝓪𝓷𝓲𝓵 •°
۰۵ اسفند ۱۶:۰۷
@استلا
منم الان واقعا نمی دونم چند سالمه..!
#همه ی ما x مجهول هایی بیش نیستیم..! @_@

پاسخ :

#این هشتگ را در بیان جا بیندازیم "-"
سَمَر ‌‌
۰۵ اسفند ۱۶:۰۸
شاید باورت نشه، ولی همین الان، اون بالا، یکم قبل‌تر از «هرثانیه.. :: کتابخانه اسرار» اون سایته که توی پست گفتی بازه :)

حرف خاصی واسه گفتن ندارم، امیدوارم که روزگاران خیلی خفنی پیش رو داشته باشی و تو هم همونجوری که به ریحانه گفتم پله‌های ترقی و موفقیت رو طی بکشی :/ :دی [خوب طی بکشینا! :دی مجدد]

چقدر ذوق‌زده‌تر شدم از اینکه بابت اون پیام خوشحال شدی =))
عکسا خودتی؟!! واهایی *-----*
انگشترت هم خیلی قشنگه ^^
همین دیگه، پاینده باشی سینیوره :]

پاسخ :

وای :")
خیلی ممنونم=")) خوب طی میکشم.. اصلا من خوب طی نکشم کی خوب طی میکشه؟ D": *شروع میکند به طی کشیدن*

خیلی قشنگ بودن.. خیلی خوشحالم کردن=))
اوهوم @-@
تشکرات بسی فراوان=)
Sŧεℓℓą =]
۰۵ اسفند ۱۶:۰۹
نه منظورم سنه :/
اینکه میرن تو‌۱۷ و اینا ... :|

پاسخ :

آوو :|
خوبه =-=
aramm 0_0
۰۵ اسفند ۱۶:۱۰
ببین راستش تو تبریک گفتن لنگ میزنم و اصن معدب کنندس برام، پس تولدت مبارک پسر! کوتاه و مختصر و مفید. و راستی، اماده باش میخام با اسم مستر دودی عکساتو تو پینترست پخش کنم هاهاهاها

پاسخ :

ممنونــم=")))
ای خدا... آیدیشو به منم بدیا :")
𝓿𝓪𝓷𝓲𝓵 •°
۰۵ اسفند ۱۶:۱۲
@استلا
خیلی سخته حساب کردنش..
الان نمی دونم قراره 15 سالم بشه یا چمیدونم13 سالم تموم بشه یا وارد 14 سالگی بشم..
اه بیخیال بابا..مهم نیس اصن XD
Sŧεℓℓą =]
۰۵ اسفند ۱۶:۱۴
عشق کتاب عزیز !
اگه جواب همه‌ی کامنت هامو ندی باهات قهر میکنم XD
فکر کنم فقط تهدید کارسازه ... :/

پاسخ :

باشه جواب کامنتتو نمیدم =-=
حتی الانشم دیگه جواب نمیدم "-"
𝓿𝓪𝓷𝓲𝓵 •°
۰۵ اسفند ۱۶:۱۷
اگه دو روز زودتر..فقط دو روزاا..
دو روز زودتر اومده بودی بیان امروز وبت 300 روزه می شد...
*-*

پاسخ :

اوه @-@
𝓿𝓪𝓷𝓲𝓵 •°
۰۵ اسفند ۱۶:۱۹
واهاهاهاهاهاهییییییییییییییییییییی
من کامنت دو هزارم بودم.....!!
بعد آرتی حالا هی بیا فرست فرست کن *عینک دودی منو رد کنین بیاد..! *

پاسخ :

*مدال و جام دادن @-@*
چیز خاصیه ها.. 2000 امین کامنت، دیگه تکرارم نمیشه*-*
*عینک دودی دادن*
Sŧεℓℓą =]
۰۵ اسفند ۱۶:۲۱
@ آیسان
اگه دو روز دیرتر به دنیا میومد چی ؟! D=

پاسخ :

سوال خوبیه =-=
+عاشق =-= شدم:")
=-=
=-=
=-=
=-=
Fluffy .jm
۰۵ اسفند ۱۶:۲۱
تولدت خیلی خیلی مبارک باشه =))
آخه تو چقد خوب همه چیو مینویسی پسر *-*
آدم حیفش میاد نخونه
عکسات بسی خفن ناکن D:
عاها یه چیز دیگه فک کنم ۱۴سالت تموم میشه وارد ۱۵سالگی میشی

پاسخ :

خیلی ممنونم ازت=")))
شواهد میگن تازه 14 ساله شدم:") ولی سن اصلا و ابدا مهم نیست؟ هست؟ D:
𝓿𝓪𝓷𝓲𝓵 •°
۰۵ اسفند ۱۶:۲۶
@استلا
اونم حرفیه..ولی خب اون که دست خودش نبوده D:

پاسخ :

از نظر تئوری دست خودم بوده.. مگه روز به دنیا اومدن دست بچه ها نیست که یکیشون زود به دنیا میان یکیشون دیر؟ "-"
𝓿𝓪𝓷𝓲𝓵 •°
۰۵ اسفند ۱۶:۴۶
:اا

پاسخ :

=-=
𝓿𝓪𝓷𝓲𝓵 •°
۰۵ اسفند ۱۶:۴۷
اعتراف می کنم برای کامنت قبلی دستم خورد *-*
XD

پاسخ :

خوبه..:"
°○ ‌‌‌‌‌‌‌‌نرگس
۰۵ اسفند ۱۶:۴۹
عـــــــــــــــــــــــــــــه تولدتههه =))))
امروز تولد یکی از دوستای منم هست و به شخصه برام پیدا کردن آدمایی که توی یک روز متولد شدن، خیلی باحاله :دی.
امیدوارم یه 41 سالگیِ خیلی خفـ... نه. ببخشید. یعنی امیدوارم یه 14/15 سالگیِ خیلییییی خفن داشته باشی! (تو پرانتز یه چیزی بگم؟ اگه متولد هشتادوپنجی و الان 14 سالگیت تموم شده و وارد 15 شدی، یعنی اگه بخوای سنتو بگی باید بگی 14، و باید شمع 14 رو هم فوت کنی، که البته همه‌ی این چیزایی که گفتمو بریز دور و خودت رو با هر سنی که دوست داری معرفی کن :دی. اصلا بگو 5 سال یا 125 سالته، کی به کیه؟ :)) پرانتز بسته). ان‌شاءالله توی این یک سال و سالای بعدش همیــــــــــــن‌جوری از چپ و راست و در و دیوار و آسمون و زمین برات اتفاقات خوب بیفته و یه عاااااالمه تجربه‌ی باحال داشته باشی. من چیز خاصی از 14-15 سالگیم یادم نیست. یعنی دقیقا نمی‌تونم بخاطر بیارم چه مدلی بوده و چه رنگ و بویی داشته؛ فقط می‌دونم انگار همین دو-سه روز پیش بود و خیلی خیلی خیلی زود گذشت. زود که می‌گذره، امیدوارم خوش هم بگذره برات.
چقدر حرف زدم :/ من انقدرررر عاشق تبریک تولد گفتنم که اصلا می‌بینم یکی تولدشه از خود بی خود می‌شم =))))
وای این عکسا! گالری گوشی پررررره از این مدل عکسا ولی تا حالا اصصصلا به ذهنم نرسیده بود که خودمم می‌تونم یه پارچه‌ی سفید روی سرم بندازم و عکس بگیرم =)))) باید برم امتحان کنم حتما :دی.
آمممم دیگه چی بگم...
دیگه همین دیگه. تولدت خیلی خیلی مبارک :))
مواظب اون گروگان توی انباری خونه‌ت هم باش :دی.

پاسخ :

آرههه =)))
واووD:

41 سالگی سن خیلی خاصیه:") سعی میکنم ازش استفاده میکنم.. میدونین، به سن من که میرسین تازه دنیا براتون رنگ میگیره و هم جونین هم عاقل:" هعیی.. جوونی.. بازم ممنونم=") (حالا که دارین میگین دارین راست میگین:") میشم 14 ساله.. ^-^)
واییی.... مرسیـی=)))
اصلا ناراحت نباش همین خیلی خوشحالم کرد:")
آره یه بار امتحان کن.. خیلی خوبه=)) فقط یه نصیحت... جاهایی بهتره که هیچ نوری نباشه به صورت مستقیم.. مثلا تو خیابون چراغا هست.. خراب میکنه عکسو:")
مواظب اونم هستم.. سوال میرسونه ^-^
Violet J Aron ❀
۰۵ اسفند ۱۶:۵۵
راستش میخوام تولدت رو تبریک بگم ولی میبینم نظر جواب نمیدی نگران شدم...
به خاطر درسا جواب نمیدی؟ :((

پاسخ :

الان دارم جواب میدم..! *-*
دارم بهتر میشم.. جواب دادن نظراهم کار خفنیه ها @-@
Nobody -
۰۵ اسفند ۱۷:۰۹
یوهووو تولدت مبارک!
همه حرفام رو گفته بودم دیگه :") فقط اضافه می کنم که امیدوارم یه پونزده سالگی خیلی خیلی عالی داشته باشی♥
+ جدی عکسا خودتی؟:)) بابا ایول. خیلی خفن شدن.

پاسخ :

واووو ممنونم خیلی =")))
+اوهوم.. خودمم:)
شی‍ ‍فته
۰۵ اسفند ۱۷:۱۶
سلام پیتر:")
چند وقت نبودم؟؟ چند وقت نخوندمت؟؟؟ اومممم یادم نمیاد... ولی هنوز نوشته هاتو یادمه، اولین نوشته هات، اولین قالبت، تقلای زیادی برای خونده شدن، برای داشتن چندتا کامنت، چندتا رفیق مجازی که واقعی باشن... بهت گفتم کاری به این کارا نداشته باش، گفتم بهت که بنویس و بنویس و بذار آدما خودشون پیدات کنن، دیدی پیدا کردی؟؟ ۱۸ تا تبریک گرفتی از ۱۸ نفر که ادم واقعی بودن:)
همینطوری که میخونمت میخونمت میخونمت، میفهمم چقدرررر تغییر کردی، چقدر هی بهتر و بهتر و بهتر شدی، توی نوشتن البته، وگرنه خودت که همیشه بهترین بودی.
اومدم یه سر بخونمت عجب تصادفی که افتاد روی روز تولدت، دنیا خوشحاله که تورو داره، پسرعموD:
تولدت مبارک:)

پاسخ :

عه ببین کی اینجاست! *-*
اولین قالب.. خدایا چقدر مزخرف بود:")
خودمم باورم نمیشه پیداشون کرده باشم.. فکر میکردم خودم باید پیداشون کنم.. ولی اونا منو پیدا کردن=)
خوشحالم که برگشتی دخترعموD:
ممنون! =)))
Nobody -
۰۵ اسفند ۱۷:۱۷
+ ولی این متنت خیلی قشنگ بود. می دونی، از اینایی که بهت یه دید جدید می دن. بعد از خوندنشون می گی عه راست می گه ها! اینطوری هم می شه بهش فکر کرد :))

پاسخ :

+اوهوم=")))
فآطم ..
۰۵ اسفند ۱۹:۲۵
فقط من که فردا دو تا امتحان دارم و وسط درسم ولی به خاطر هشدار ها اصلا کنجکاو شدم خوندم

پاسخ :

خوبه... کنجکاو شدن دربرابر هشدارا کاریست بسی خطرناکD:
Ayame Mizuki
۰۵ اسفند ۱۹:۳۶
تولدت مبارک سینیور‌ ((: با اینکه همو زیاد نمیشناسم ولی خب تولدت کلی مبارک باشه ^-^

پاسخ :

خیلی ممنونم=))
میتونیم بشناسیم.. نه؟ :"
𝓿𝓪𝓷𝓲𝓵 •°
۰۵ اسفند ۲۰:۰۰
نکنه منظورت از ادیتایی که می گفتی این عکسا بود *-* ؟!
*مشترک مورد نظر در حال غش.......*

پاسخ :

یه جورایی:") منظور اصلیم یه چیز دیگه بود=))
هلن پراسپرو
۰۵ اسفند ۲۱:۱۹
با گنده ترین لبخند دنیا و استخوان شکن ترین آغوش هاگریدی+خانم ویزلی ای... تولــدت مــبـارک!!!!!
باورم نمیشه... خدایا! یعنی از من بزرگتری!!! 84؟!!
@_@
شوک بزرگی بود.

(واقعا تو تبریک گفتن افتضاحم._.)

پاسخ :

بغال استخوان شکن هاگریدی رو که فعلا ممنوع کردی واسه بستن وبم:")
ممنونم! @-@
نه بزرگتر نیستم راستش=")

(خوب بود.-.)
𝒀𝒖𝒎𝒊𝒌𝒐 ツ ! ×
۰۵ اسفند ۲۱:۳۵
خب ..
مثل اینکه تولد یه نفره..
تولد تولد خاص ترین پسر بیان
نه، اصلاح کنم..
خاص ترین آدم بیان..
بماند که استلا از خیلی وقت پیش
تاریخ تولدتو بهم لو داده بود((:
اسفند ماهی جآن~
شاید خودت ندونی چقدر خاصی..
چقدر متفاوت و چقدر دلنشینه رفتارت ، حرفات، حوصله ای که به خرج میدی، جوری که دخترا رو بانو خطاب میکنی ، جوری که با آرامش و گرمی طمأنینه به بقیه جواب میدی ... جوری که اهل طومار نوشتنی ، کاری که خیلیا حوصله و غیرت و اراده شو ندارن((: .. جوری که قهوه و کتاب دوتا چیز خیلی آیکونیک راجب شخصیتت ان و باعث میشن تو ذهن ها به شدت برجسته و فراموش نشدنی باشی...
قدر خودتو بدون ...
قدر عشق توی سینه ت
هوش و استعدادت تو پشت سر هم ردیف کردن کلمات
اگه بهمون میگفتی یه مرد ۲۱ ساله ای شک نکن هممون بی چون و چرا باورت میکردیم و حتی لحظه ای دچار شک و تردید نمی شدیم، چون تک تک عناصر وجودت بزرگتر از سنت بودنو ثابت میکنن...
امیدوارم Duration کل لبخند های عمرت ۱۲۰ سال بشه(=
تولدت مبارک عشق کتاب جآن🎉♥️🌱
𝒀𝒖𝒎𝒊𝒌𝒐 ツ ! ×
۰۵ اسفند ۲۱:۳۶
+ یادم رفت بگم
عکسای پستت چقدر خفن شدن(("=
Mitzi .m
۰۵ اسفند ۲۲:۱۷
واقعا به همچین پست جالبی احتیاج داشتم(با تشگر از نویسنده و کائنات عزیز) هرچند گریمو دراورد
تولدت مبارک :) ♡♡
💓 Maedeh💓
۱۵ اسفند ۱۲:۲۸
آدم خیلی باحالی هستی
پس خودمو معرفی میکنم😁
مائده هستم ۱۶ سالمه و فقط تو طنز نویسی خوبم ولی دارم سعی میکنم بهتر بشم😂
‌ ‌ ‌•𝓂𝒶𝓃𝒶𝓂𝓎• ‌ ‌ ‌
۱۵ اسفند ۱۳:۱۴
تولد من... بذار اینجوری حساب کنیم که من ۳۹ روز ازت کوچیک ترم....
....همیشه دوست دارم تفاوت سنیمو با کسایی که تولدشون بهم نزدیکه به روز حساب کنم′-′
Baby Blue
۱۵ اسفند ۱۴:۳۶
عشق کتاب00
متولد ۸۵ باشی میشی ۱۴ ساله!
چون خواهر منم متولد هشتاد و پنجه و چهارده سالشه!
Aysan ~°
۱۵ اسفند ۱۷:۰۵
تبریک به من تبریک به تو!
تبریک به همه!!
می بینم که با تامل داری به همه ی کامنتا جواب میدی!!
_مجض اطلاع منم اینجام دارم پست مینویسم =_=
اگه پست نمینوشتم و این پسته انقدر برام مهم نبود هی میومدم از روی مرض(؟) کامنت میزاشتم که کارتو سخت کنم!*خنده ی شیطانی!*
هلن پراسپرو
۱۵ اسفند ۱۹:۱۶
این قبلش بود. متاسفانه دیر رسیدی پرید. :(:

5 اسفند 85...؟
آخیش.
یه بار سنگینی از رو دوشم برداشته شد! *_* باورت نمیشه.
@آیسان
(هیهی. کمپین شکنجه کردن عشق کتاب به کمک کامنت. I'm In! )^___^
:/
۱۶ اسفند ۱۲:۱۸
به اونی که گفته خیلی باحالی ، اخه این کجاش با حاله وقتی جواب افراد و نمیده
مثه این میمونه طرفو دیدی سلام میکنی بعد طرفه مقابلت سلام نمیکنه مثه چی از جلوت رد میشه

پاسخ :

باشه جون دل =-=
قربونت.
لطف کردی.
ناشناس
۱۶ اسفند ۱۲:۳۱
@:/
ببین..عشق کتاب دوست داره کامنتامونو جواب بده ولی نمیتونه:/پس حرف مفت نزن و برو توی سوراخت پنهون شو..آفرین بچه ی خوب!

پاسخ :

https://i.pinimg.com/236x/dd/a3/52/dda3526263e1b88f9bbec3d5f51649af.jpg
وقتی من کامنتتو دیدم :")
:/
۱۶ اسفند ۱۲:۳۴
ناشناس آخری
به تو هیچی ربطی نداره

من با خودش بودم نه تو که خودتو میندازی وسط

پاسخ :

امم.. منم میخواستم بهت همینو بگم '-'
ناشناس
۱۶ اسفند ۱۲:۳۷
@:/
عزیزم..
وقتی با دوستم اینطوری صحبت میکنی پس منم باهات همونطوری صحبت میکنم:)

پاسخ :

:")
:/
۱۶ اسفند ۱۲:۴۰
@ ناشناس
امیدوارم همین طوری واسه دوستت که اینقدر طرفشو میگیری
تو واقعیتم همین طور باشه 😉

پاسخ :

صددرصد تو واقعیتم همینطوره:)
ناشناس
۱۶ اسفند ۱۲:۴۱
@:/
مطمئن باش توی واقعیت هم همینه(:

پاسخ :

=)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان