خودم میدونم عکس هیچ ربطی به موضوع پست نداره ولی به نظرم خوب بود:دی
و... لازمه بگم این پست یکی از طولانی ترین پستام بود به خاطر اینکه هرکدومو توی یه روز و یه حالت روحی نوشتم، برای همین انقدر درهم و برهمه و... میخواستم بگم خواهش میکنم، مجبور نیستین بخونینش، من هیچ مشکلی با نخوندنش و کامنت نذاشتنش ندارم، ممنون.
بانوی من، سلام.
چطوری؟ خوبی؟ میدونی که متنفرم از اینکه بشینم رسمی حرف بزنم، به دوتا دلیل:
1) چون بعدش تا یه ساعت توی دهنم میمونه:/ به همه میگم شما و باهاشونم رسمی حرف میزنم، دست خودم نیست، سیستم زبان بدنم از کار افتادهD:
2) بعضی وقتا اگه با یکی رسمی صحبت کنین واقعا لذت بخشه و یه تجربه خیلی خوبه، ولی بعضی آدما هستن که نمیتونین باهاشون رسمی حرف بزنین، مثل خودت بانوی من.
و خب... روزت چطور بود؟ مطمئنم الان که دارم اینو مینویسم خوابیدی، البته شاید مثل من یه شبگرد(؟!) باشی که بعضی وقتا ذهنش تو شب بهتر کار میکنه و داری از من مینوسی؟ فکر نکنم. شاید همین حالا، مثل قضیه جهان های موازی هردومون نشستیم و داریم از هم مینوسیم، و من از تو به عنوان ماریا یاد میکنم و تو از من به عنوان ... مثلا به عنوان لیام یاد میکنی... پسر... من عاشق اسم لیامم، یه جورایی انگار برام طلسم شده.
ولی بیا رویاپردازی رو بذاریم کنار بانوی من، نمیدونم چرا تازگیا خسته شدم از لفظ زن، خانوم، مونث(:/). بیشتر دوست دارم به خانوما بگم، بانو، دوشیزه، مادمازل و از این قبیل اسما، انگار اینجوری یکم از فاز خسته کننده و تکراریا اون اسما در میان و چه میدونم... شاید لبخند بزنن که یکی داره بهشون میگه بانو، عاشق اسم بانو شدم، خیلی قشنگه. میدونستی که توی دوران ایران باستان به مردا میگفتن مهربان و به خانوما مهربانو؟ مرد نگهبان مهر زنه و زن... بانو یکی از فوق العاده ترین اسماییه که شنیدم.
برگردیم سر اینکه تو واقعی هستی یا نه... راستش اصلا فکر این که تو واقعی هستی رو نمیکردم تا اینکه یه شب( یا کی میدونه؟ یه صبح D:) آرام برام کامنت زد که:
چقدر حس خوبی گرفتم از خوندنش:)
بنظرت یه روز ماریا رو پیدا میکنی؟
و... یه لحظه اینجوری بود که: هی! آرام راست میگه! چرا فکر نمیکنی ماریا اون بیرونه؟ یه جایی همون بیرون؟ و تو یه روزی باهاش آشنا بشی؟
پس اگه این نامه رو دارم مینویسم برات...بدون که آرام یه جورایی باعثش شد=)
خب... بذار تئوری هایی که ازت دارمو بذارم وسط، و آره، من از اون خجالتیایم که در این موارد خجالت میگیردشون، ولی به خاطر تجویز یه نفر میخوام احساسی بنویسم.
اولین خیلی سادست، تو منو پیدا میکنی، منم تو رو، یا یکی از این موارد. و دومیش... اینه که ما همو دیده باشیم یا با هم آشنا باشیم که... نمیدونم احتمالش چقدره، ولی فکرشو بکن، چقدر رویایی میشه! توی این حالت، باید یکیمون از اون یکی خوشمون اومده باشه...
(وسط پست طوری: وای! باورم نمیشه نصفه شب نشستم دارم اینارو مینویسم، پیشنهاد کدوم آدمی بود که باید برای نوشتن از احساساتت بشینی و از ماریا حرف بزنی؟:/ شما خجالت نمیکشین اینارو میخونین؟ و مثلا خجالت نمیکشین اگه بخواین اینارو بنویسین؟)
که یا من باید روت کراش داشته باشم یا تو. درمورد خودم... من هنوزم که هنوزه نمیدونم کراش زدن چه حسی داره، نمیدونم واقعا کراش زدم اصلا تا حالا یا نه. بنابراین واقعا نمیدونم چی میشه که یه طرف یه ویدیوی تیک تاک یه دختره رو میبینه و برای پیجی که اون فیلمو گذاشته مینویسه کراشششش (:/ واقعا؟) خودت احتمالا میدونی، یه سری آدمایی هستن که تو تیک تاک معروف شدن، مثلا چه میدونم یه کریم، همون پسره که با مامانش ویدیو میگرفت یا یه دختر که ویدیوی تیک تاکش چندمیلیون لایک گرفت، اسمشو درست یادم نیست ولی یه حدسایی میزنم، بلا پورچمن؟ یه همچین چیزی. و یه دختر دیگه، اسم اونو نمیدونم ولی میدونم که از بلا بهتره، من یکی از ویدیوهاشو دیدم و خیلی باحال بودD: و اگه بخواید نظر منو بدونید که فکر نکنم زیاد در این باره براتون مهم باشه من میگم لیاقتشو دارن.
ولی راستشو بگین، چجوری انقدر راحت کراش میزنین؟ مگه بازیه:/ و خب... آره، من تاحالا فکر نمیکنم روی کسی کراش داشته باشم که اگه بخوایم دقیق تر بگیم، معنیش اینه که تو رو من کراش داری، که اگه اینجوریه سلیقت خیلی مزخرفه بای:// ولی جدا از شوخی از چی من خوشت میاد؟ خودم؟ صدام( :/ )؟ شخصیتم؟ صورتم؟ چیم؟ من خوشتیپ نیستم، خودم اینجوری فکر میکنم. ولی تاکی یه حرفی زد که خیلی حس خوبی بهم داد.
احتمالا از قیافه ات که بدت میاد مثل صداته که از صدات خوشت نمیومد :/ قیافه ات هم مثل صداته :/
و شاید راست بگه، کی میدونه؟ و میدونی چی خنده داره، من الان اینجا نشستم و دو قدم فاصله دارم با آینه، نمیتونم و نمیدونم بگم صورتم خوبه یا نه، ولی تاکی با کیلومترها اونورتر داره میگه شاید صورتت مثل صدات باشه، خودت بگی مزخرفه ولی دیگران بگن خوبه. نمیدونم... گیج شدم. تاکی درست میگه؟
و... خیلی وقته همینجوری میخوام بنویسم، نمیدونم چرا، اگه دارین اینو میخونین و از نوشتنتم خسته شدین نیاز نیست نظر بذارین یا اصلا بخونین، همین که میاد رو وبلاگم خودش یه حس خوبه برام، تازگیا یه جوری شدم، انگار از اون فاز مسخره بیرون اومدم، یعنی همینجوری یه گوشه میشینم یا نه، دارم کتاب میخونم، دارم فیلم میبینم، دارم درس میخونم ولی فکرم یه جای دیگست، فکرم به یه جایی بیرون از اینجاست، احتمالا افسردگی کرونایی طوری که میگفتن تازه بهم رسیده، البته افسرده نشدم، اگه مطمئن باشم از یه چیزی اینه که افسرده نشدم، فقط میخوام یه اتفاقی بیوفته تا دنیا از این اوضاع خسته کنندش خلاص بشه، یه اتفاق نو.
و تاحالا این حجم از وابستگی رو درک نکردم، راستش نمیدونم، شاید چون آقای میم دوباره اومده باهام حرف زده، آره، اومد و گفت عذر میخوام و خیلی زیاده روی کردم و ... ببخشید، از این چرت و پرتا. حس خاصی ندارم در رابطش، فکر کنم سنسورای دوستیم برای یه بار کار میکنن، یعنی آره الان دوباره برگشت ولی چرا من خوشحال نیستم؟ چرا هیچ حس خاصی ندارم؟ و خیلی وقته دارم افراد دوروبرمو تصور میکنم، یعنی آدما رو رنگی رنگی یا خاکستری یا خاکستری مایل به رنگ دار میبینم(نمیدونم چجوری توضیح بدم) مثلا الان جیمز،رنگی رنگیه، خیلیم رنگیه، مامان و بابام رنگی رنگین، فروشنده و مغازه سر کوچه رنگی رنگیه، ولی دنیا نه، اون خاکستری مایل به رنگ داره، یعنی یه رنگ گرمو زدن رو خاکستری. و... بچه های کلاسمون خاکسترین، آدم بزرگایی که نمیشناسمشون خاکسترین، و مهمتر از همه، آقای میم خاکستریه. فکر کنین اون اولین نفری بود که به عنوان صمیمی ترین دوستم قبول کردم، تازه شبیه به هم بودیم ولی خب... خاکستریه و خاکستریا کسایی هستن که نمیتونم باهاشون ارتباط بگیرم. آرام... برونگراها میتونن درونگرا بشن؟:/
فکر نمیکردم انقدر عوضی بشم، (عوضی اون معنی نیست که مثلا همیشه تو ذهنتون بوده یه جورایی کسیه که عوضیه.) (هاهاها، من چقدر بانمکم.) عاجزانه خواهش میکنم این خط پایینو نخونین، میخوام بنویسمش ولی نخونین.
د خب لعنتی مگه این چندماه منتظر همچین روزی نبودی؟! خب ناز کردنو بذار کنار و به همون چشم دوستی ببینش دیگه!
و بخش مسخرش اینه که آقای میم اینو نمیدونه، فکر میکنه مثل همیشه ایم. اصلا بیخیالش، نمیخوام درموردش صحبت کنم.
و شماهاهم برام رنگی رنگی هستین که فکر نکنم چیز غیرمنتظره ای باشه.
یکی دیگه از کارایی که خیلی دوست دارم بکنم اینه یکیتونو ببینم، فرقی نداره کی باشه، از کیدو بگیر تا موچی، از استلا بگیر تا وایولت، از علیرضا بگیر تا تاکی، میخوام یکیتونو تو دنیای واقعی ببینم و باهاش حرف بزنم. هرچی نباشه فکر کنم اون 100+ نفری که دنبالم میکنن از هرکسی تو این دنیای واقعی بیشتر از علایق و ناراحتی و احساسات من خبر دارن. یا مثلا با یکی حرف بزنم، نه رودرو، همینجوری تو پیام خصوصی یا مثلا... خدایا، چقدر دارم چرت و پرت میگم، فکر کنم همش از سر این خاکستری شدنه اقای میمه، دارم دنبال یه جایگزین روحی براش میگردم، فکر کن اگه اینو بخونه و بفهمه چقدر ازش حرف زدم تعجب کنه. دست خودم نیست، نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم، نمیتونم مثل جیمز باهاش راحت باشم، خودمم نمیدونم چم شده. فکر کنم باید اون جمله معروفم که «من هیچوقت دوستامو ول نمیکن» رو پاکش کنم، بسوزونمش یا هرچیزی. ولی اگه بخوایم از دیدگاه فنی نگاش کنیم آقای میمو ول نمیکنم، باهاش حرف میزنم ولی نه، صمیمی ترین دوستم نیست، شاید جاشو بدم به جیمز، اون این همه مدتی که میم نبود باهام بود و باهام حرف میزد.
باورم نمیشه نشستم دارم سر جای میم توی قلبم بحث میکنم، حس میکنم دارم عوض میشم، دارم حساس تر میشم، دارم آروم آروم احساسی تر میشم و خودم تاالان راضیم. ولی چرا؟ چرا دارم اینجوری میکنم؟ تاحالا همچین حسی نداشتم، ناراحت شدم، جوری شدم که نخوام از تخت بیام بیرون، از نداشتن دوست غصه خوردم، از خوشحالی بالا پریدم، از خوشحالی سر به سر بچه های مدرسه گذاشتم، از خوشحالی هرکاری خواستم کردم ولی الان، تاالان این حسو نداشتم، بازم چرت و پرت گفتم، بازم دارم حرف میزنم ولی راست میگن، اینجا وبلاگ خودمه، تغییر موده، و خب قراره یک سالگی وبم برای تحمل تغییر مودم تشکر کنم ازتون.
مجبور نیستین بخونین، مجبور نیستین نظر بدین، ولی اگه تا اینجا خوندین باید ازتون تشکر کنم؟ پس فقط ممنون.
نیاز به دلداری ندارم، اصلا مگه چیزی شده؟ ناراحت نیستم، فقط بی حسم، بی حسم نباشم ناراحت نیستم، اتفاقا نوشتنم برگشته و نباید ناراحت باشم عقلا. دیگه چی بگم... آهان تو این جمعیت 100+ نفره کسی هست که خواستار صندلی داغ وبم باشه؟ میشه سومین صندلی داغ و خب واضحه که به مناسبت 100 نفره شدنمه، چون بازم از صندلی داغ قبلی تا الان با آدمای زیادی آشنا شدم و حتی بازم دوست پیدا کردم، طبیعیه که سوال داشته باشن ازم.
:)
و متاسفم ماریا، من بدترین پسریم که میشه عاشقش شد، یا کی میدونه؟ بدترین پسری که میتونه عاشقت بشه. شایدم به خاطر خستگیمه، متاسفم اگه موقع ناراحتی میام سراغت، قول میدم زود به زود برات بنویسم، تو یکی از بهترین بانوهایی هستی که دیدم(اینو دیگه نمیتونیم انکار کنیم که اینجا هم بانوهای خوبی وجود داره، حتی سینیورای خوبی وجود داره، تو هم اینو بگو منم مشکلی ندارم:دی)
(فکر کنم دیوونه شدم دارم با یکی که اصلا ندیدمش بحث میکنم)