کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

«تو جات نیست تو حصارا.»

منو نگا؛ تسلیم شدی؟

.

من روی بدنم ریشه درخت دارم؛ اگه دقیق بشی میبینی که ریشه‌های محکم و سبزرنگی از آستینم زده بیرون و به مچ دستم چسبیده و از زیر یقه‌لباسم تا گردنم بالا اومده و برگ داده.

.

تو مثل نوری هستی که بعد از یه بارون طولانی و قشنگ از پنجره رد میشه و میاد رو دیوار. حالا فهمیدی چرا هم وجودت پر نوره هم بارونی‌ترین آدمی هستی که دیدم؟

.

هرروز و هرشب منتظرشم. وقتی چراغارو خاموش میکنم چاقومو میذارم زیر بالشتم، وقتی یکی توی خیابون بهم خیره میشه دست میکنم تو کیفم و خنجرمو لمس میکنم. همیشه توی کیفم قرص و بانداژ و وسایل بهداشتی دارم و یه مشت خاک تا اگه یهویی بهم حمله کرد خاکارو بپاشم تو چشماش. آخه، اون یه بار قبلا برنده شد و منو کشت. نباید بذارم این بار روحمو ببره.

.

تو جات نیست تو حصارا. خب؟ تو جات نیست. اگه حصار برای خودت ساختی خودتو نجات بده، اگه توی یه حصار زندگی می‌کردی خودتو نجات بده، اگه حصارا انقدر تنگ شدن که نمی‌تونی نفس بکشی خودتو نجات بده. چون تو جات نیست تو حصارا.

.

آخرین شب نوامبر امسال رو جوری تموم کردیم که تو میخواستی پاشیم بریم یه جای برفی و چمدون ببندی و من داشتم ازت می‌پرسیدم که شیرکاکائو بیارم تا مست کنیم و تو گفتی صدالبته.

.

خدا به من: میشه یه لحظه دهنتو ببندی و از لحظه لذت ببری تا بتونم فکر کنم آیندتو چیکار کنم؟ سرم رفت. ساکت شو دیگه بچه.

.

من همیشه در حال فرارم. فرار از همه‌چیز.

.

اگر به صحنه‌های پایانی هر دو فصل سریال «پایان دنیای لعنتی» دقت کنید متوجه می‌شوید که هر دوصحنه جوری طراحی شده‌اند که می‌شود به عنوان پایان دنیا در نظر گرفتشان. مخصوصا صحنه پایانی فصل اول.

-ویدیوی یوتیوب نقد سریال «The end of the f***ing world»

من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان