همه دردهاش نوازش شده بود برای بچهها و غصههاش آب شده بود برای گلهای عباسی و اطلسی.
نیمه تاریک ماه | هوشنگ گلشیری
سرد که میشد هوشنگ میگفت تا وقتی بغض داری چه نیازه به شالگردن. میگفت یکی رو دیده انقدر بغض داشته که اصلا سرما حس نمیکرده. منم وقتی به چشمای هوشنگ نگاه میکنم صدای شکستن شیشه میشنوم. ولی اون به روی خودش نمیاره. فندکشو میاره و سیگارمون رو روشن میکنه و میره. هرازگاهی میبینم به یه جا بین زمین و هوا خیره شده ولی تا میرم سمتش به خودش میاد و دور میشه.
خلاصه که ما هنوز مینویسیم. اون شب نشستیم روی سقف اون ساختمونه و به ماه نگاه کردیم. من داشتم طراحی میکردم، یادمه، داشتم یه قارچ بزرگ و قشنگ میکشیدم که آدما میخواستن قطعش کنن. تو هم رو کاناپه کهنههه لم داده بودی و گربهسفیده رو ناز میکردی و سعی میکردی هم اونو کنترل کنی هم با من حرف بزنی. شارژ گوشیت که تموم شد گذاشتیش رو زمین و سیگارتو درآوردی؛ آتیش رو تنش رقصید و روشن شد آخر. به من که روی زمین نشسته بودم نگاه کردی و گفتی: «سیگار میخوای؟» گفتم: «نه.» گفتی پس چرا وقتی هوشنگو میبینی سیگار دستته؟ گفتم اون هوشنگه. تو هم نکش. ضرر داره.
غرغر میکنی. نگاهت میکنم و میگم باشه حالا، فندکتو بده. تو فندک رو پرت پرت میکنی سمتم و من تو هوا میگیرمش. تبر آدما رو تکمیل میکنم و سیگارو روشن. میام پیشت و میشینم روی زمین و به کاناپههه تکیه میدم. بهت میگم امروز غمگینتر از بقیه روزا به نظر میای. جواب نمیدی. دود سیگارت میره سمت آسمون و بوی مه میده. اصلا بعضیا باید باشن که حتی دود سیگارشون بوی مه و بوی جنگل بده. میگی از این چندروز بگو. خوبی؟ میخواستم مثل خودت جواب ندم ولی برای بار پنجم سیگارمو میکشم و جواب میدم. میگم: «یکنواختم. نشستم و زندگی داره پیش میره. همه کارام مونده. کلی کار میکنم، کلی کار دارم. خستهم انگار از معدن اومدم بیرون، خستهم انگار یکی مرده. یه عالمه خاطره و چیز برا فکر کردن دارم انگار که هزارسال زندگی کردم. دلتنگ یکیم. میخوام فرار کنم. مردم روانین، جنگ جهانی سوم شده و هیتلرو دیدم که از پنجرهش یکی رو بغل کرده.»
نگاهم میکنی. خوابت میاد و گربه سفیده هم زیر دستت خوابش برده. میگی خوب میشد اگه پروانهها رو دنبال میکردیم و میرسیدیم به کانادا. میگم خوش به حال اون نسخههایی از ما که پروانهها رو دنبال کردن و رسیدن به کانادا. به چشمات که نگاه میکنم صدای بارون و مه جنگل میاد. میگم حداقل خوبه که تو وجود داری. حتی غماتم حس زندگی میده.