کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

من در 34 سالگی

خیلی موضوع جالبیه. و خیلی منو به تفکر وا می داره. برام عجیبه. یه وقتی برای فکر کردن دربارش گذاشتم تا این که فهمیدم که مثل نوشتن کتاب توسط خودمه. تا نیام پای کیبورد هیچی تو ذهنم نمی یاد. پس هرچی دارم می نویسم الان از ذهن خودمه.

من توی 34 سالگی، هوووممم. یه چیزی از من بدونین. من از آدمای خشک متنفرم. جدا متنفرم. وقتی هم خودم ناراحت میشم و خشک و بی تفاوت میشم، از خودم هم متنفر می شم.

پس اولین چیزی که میخوام توی 34 سالگی باشم،یه مرد خوشحال و شاد هستش که هیچ وقت باعث ناراحتی کسی نمیشه. شغل هم... امیدوارم یه نویسنده بشم که چند تا از کتاب هاش چاپ شده و دوست دارم(واقعا دوست دارم.)با پولی که از نویسندگی به دست آوردم به خیریه کمک کنم. دوست دارم نویسنده ای که باعث شده کتابخون بشم رو ببینم و محکم بغلش کنم.منظورم مگان مک دونالنده، نویسنده کتاب جودی دمدمی، کتابش بچه گونس ولی برای من بچه یه پله ی بزرگ بود. بی خیال، توی اون سن وسال خیلی دوست دارم تشکیل زندگی داده باشم و بچه داشته باشم. من خیلی بچه دوست دارم. و دوست دارم یکیشون بهم بگه:بابا

خیلی دوست دارم یه حیوون خونگی داشته باشم، مثل گربه ولی حیف که به گربه حساسیت دارم. نمیدونم چی بگیرم ولی حتما یه حیوون خونگی می گیرم و ازش آرامش می گیرم.

هر نویسنده ای یه شغل دوم داره. من دوست دارم وکیل باشم. و براش تلاش می کنم تا بهش برسم. آخه من خیلی سمج هستم .توی هرکاری!

من وکیل دوست داره که یه کتاب فروشی داشته باشه.من توی کتابفروشی از بوی کتاب مست میشم. واقعا دوست دارم و لذت می برم یکی میاد با شوق و ذوق کتاب میخره.

شاید من آینده الان داره این مطلبو میخونه. شاید من این وبلاگو ول کرده باشم و خودم در آینده داره اینو میخونه و لذت می بره. پیام من به خود 34 ساله ام اینه: من  رو سربلند کن. همین،فقط همین. هیچ کس نمیدونه توی آینده چه اتفاقی براش میوفته ولی من امیدوارم برای خودم و همه ی کسایی که دنبال آرزوشون هستن و دارن این مطلبو میخونن اتفاقای خوب بیوفته.

اینا آرزو های زیادی هستن ولی هر چی باشن آرزو های منن. چه در آینده محقق بشن چه نه من براشون تلاش می کنم.

 

راستی ممنونم از ایشون

و دعوت می کنم از شیفته برای این چالش.

راستی شما چه حیوون خونگی پیشنهاد می کنید؟

 

۶ ۸
شیفته گونه
۱۷ ارديبهشت ۲۱:۲۳

مطمئنی هر نویسنده ای یه شغل دوم داره؟؟!!!!

کاش از این سی و چهار ساله های خشک نباشی:)

ایشالا به همشون برسی(=

 

مرسی از دعوتت پیتر نه یعنی امیر

پاسخ :

نمیدونم ولی من یه جا خونده بودم که شغل دوم دارن...
نه نمیشم، اینو دیگه مطمئنم!:)
خیلی ازت ممنونم.


+هر جور که خودت می خوای صدام کن. پیتر بخشی از وجود منه و فرقی نداره که با اسم خودم صدا شم یا پیتر.(چقدر فلسفی شد!!)
nobody ~!
۱۸ ارديبهشت ۱۲:۵۱

چه قشنگ =))

امیدوارم موفق باشی و برسی به چیزی که می خوای و یه سی و چهارسالگی شاد داشته باشی ^-^

پاسخ :

خیلی خیلی  خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی  
ایح:/ دلم میخواد خودمو بکشم از این حجم تباهی.. بیشترشم در مواجه با تو بوده =") 

دوباره ازت ممنونم:))
توهم همین طور!
♪♪HANANE ♪♪
۱۵ آبان ۱۰:۳۵
جییییز
به نظرم من توی سی و چهارسالگی یه زن مستقلم که چندتا کتاب چاپ کردم XDD
یه خونه کوچولو هم دارم *_*

+من توی ایسنتا با نام گربه ی کتابخون شناخته میشدم *_* پس به منم حساسیت داری XD

پاسخ :

چه آینده خوبی=))

+ای بابا! حیف شد که D:
♪♪HANANE ♪♪
۱۵ آبان ۱۰:۳۵
اوکی میخوام بگم کامنت قبلی اینستا رو نوشتم ایسنتا XDDDDDDDD

پاسخ :

😂😂
aramm 0_0
۲۱ اسفند ۱۴:۱۴
عاقا چه رسمی نوشتیD:
ارشیو خونی هم باحاله ها^-^
Nobody -
۲۹ اسفند ۲۰:۰۷
وایسا ببینم! این کامنت رو الان جواب دادی یا پاسخت رو ویرایش کردی؟ "-"

در مواجهه با من؟ :دی من که اصلا به نظرم دوران تباهی نبودن. اون موقع خب فقط اینجا زیاد راحت نبودی :)) *ولی عمیقا درک می کنم خوندن جواب کامنتای سال پیش و پست های قدیمی چقدر درد داره. بیا فقط بهش فکر نکنیم.*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان