کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

دوستت دارم...

به ویولت عزیزم...

 

سلام ویولت.

این نامه را برایت مینویسم تا بدانی دوستت دارم و خواهم داشت و همیشه به یادت هستم. میخواهم بدانی که همیشه همه چیز پول نیست. دوست دارم و امیدوارم که پس از خواندن این جمله نامه را پرت نکنی و نگویی یک کلیشه دیگر.

احتمالا بعد از خواندن این نامه من مرده ام. میخواهم به دیگران بگویی که دنبال من نگردند،من برای همیشه رفته ام. البته اگر دنبال من میگردند.

امروز مثل روز های دیگر نبود.سخت بود بگویی چگونه،ولی مثل روز های دیگر نبود. امروز انگار باستانی بود...

صبح کمی دیر از خواب بیدار شدم و در حالت خواب و بیداری  از تخت به پایین پرت شدم. چیزیم نشد. فقط یکم دستم کبود شد. امیدوارم یادت باشه که من یه تخت دو طبقه دارم و همیشه روی تخت بالایی میخوابم. امیدوارم آن لحظه هایی که من و تو روی آن تخت با هم بازی میکردیم و لحظات خوشی در کودکی کنار هم گذرانده ایم یادت باشد. میخواهم بدانی که همیشه برای من عزیز بودی و اگر هر از گاهی با هم قهر می کردیم من از درون زجر میکشیدم. امیدوارم آن لحظات خوش کودکی که کنار هم گذرانده ایم را به یاد داشته باشی. نمیدانم متوجه بودی یا نه،ولی من... احساسی بیش از دوستی به تو داشتم و اکنون به خود لعنت میفرستم که چرا به تو این احساس را نگفتم.

بگذریم. خانم مورت به من میگوید که زیاد وقت نداریم. وای... یادم رفت که به تو بگویم که در این جهنم تنها نیستم، خانمی به نام خانم مورت با من همراه است، او بخند زیبا و دوستانه ای دارد. انگار بسیار پیر است و تجربه زیادی دارد ولی اصلا این را مخفی نمیکند.

وقتی از روی زمین بلند شدم به طرف حمام حرکت کردم. طبق همیشه میخواستم دوش آب گرم بگیرم و گرفتم،اما تا وسط های حمام. آب داغ قطع شد و آب سرد از آن جاری شد. همین کم بود که بدنم پر از کف بود که بود. سعی کردم خودم رو آروم کنم. امیدوارم یادت باشه که من یه آدم خوشبین هستم. ولی همون موقع برق هم قطع شد.

به هر سختی که شد خودم رو از حموم بیرون آوردم و خودم رو با کف ها خشک کردم.

مشکلی نبود. من میتونستم روز خوبی رو برای خودم رقم بزنم. ولی چون برق قطع شده بود نمیتونستم قهوه ساز رو راه بندازم. باز هم مشکلی نبود. من باید خوشبین می بودم. تصمیم گرفتم که از کافه قهوه بگیرم و با یه آهنگ انرژی بخش شروع کنم ولی تا با پیغام شارژ باتری کم است روبرو شدم و فهمیدم که شارژ تمام شب در پریز شل شده بود این شروع رو از سرم بیرون کردم.

گوشی رو روی تخت پرت کردم و لباس پوشیدم.

خواستم سوار ماشین بشم که فهمیدم اصلا بنزین نداره.

میدونم. میخوای بگی این شروع به  هیچی نمی ارزه. ولی من باید خوشبین می بودم.

میخوام بدونی،امروز افتتاحیه پروژه جدید شرکت من و شریکم بود.توی یه کشتی برگذار میشد و من باید خودم رو اونجا میرسوندم.

راستش... میخوام بدونی میخواستم با پول اون پروژه یه گوشی جدید واسه تو بگیرم. میدونم که گوشی تقریبا نوی تو همین چند روز پیش توی آب افتاد و سوخت.میخواستم خوشحال بشی.ولی حیف که الان اینجام.

خلاصه با دوچرخه خودمو به محل کشتی رسوندم.

سر و روم خیس عرق شده بود و تمام اثرات حمام صبح پرید.

بیخیال شدم، خودم رو با یه حوله تمیز میکنم ،مشکلی نیست!

وارد کشتی شدم. مهمانان زیادی در کشتی بودند. میخواستم تو هم دعوت بشی ولی فهمیدم که کار داری و نمیتونی بیای.

صرف نظر از سوتی هایی که دادم... کشتی مشکل فنی پیدا کرد و ما داشتیم غرق میشدیم. من یک قایق بادی برداشتم و به دیگران گفتم که بیاین بریم و نجات پیدا کنیم.

ولی نفی کردند. اونا فکر میکردند کشتی درست میشه و من سرگردون توی دریا می افتم.هیشکی نیومد به جز خانوم مورته، اون فرانسویه و من تا قبل از قضیه ی کشتی بادی ندیده بودمش.

 

خلاصه من و خانوم مورته به هم با قایق بادی از کشتی خارج شدیم و وقتی دور شده بودیم. قایق منفجر شد. باورت میشه؟ منفجر شد. نه مثل تایتانیک یا چیز دیگه ای. فقط منفجر شد و اعضای اونجا یه مرگ سریع رو تجربه کردن.

ولی منو خانوم مورته زنده موندیم!شاید زنده میموندیم. اگه خوشبین بودم...

.......................................

صرف نظر از خوشبینی الان 15 روزه که بدون آب و غذا توی اقیانوس سرگردونیم. انگار خانوم مورته مشکلی نداره ولی من... نمیدونستم که دارم مرگ دردناکی رو تجربه میکنم.اول زبونم خشک شد بعد پوستم ترک برداشت. باورت میشه 3 روزه که ادرار نکردم؟درسته این حرف نابه جاست ولی لازم دونستم بهت بگم. گلوم خشک تر از بیابون شده. این خودک ر  هم  خ نوم  مورته بهم داده. ببخشید ولی جوهرش داره تموم میشه.

آخرین حرفم... من همیشه دوستت داشتم و دارم و الان دارم افسوس میخورم که چ ا بهت نگ تم د ستت د رم. امیدوارم بفهمی که چی نوشته ولی دارم با فشار دادن خودکار مینویسم  هرچند دیر ولی من عاشقتم.

 

دوستدار تو.

ادوارد

..............................

مورته در زبان فرانسوی: مرگ

 

*این ایده از چند پست خانوم تاتسویا در سایت جادوگران گرفته و پرداخته شده است،با تشکر.

۱۱ ۸
هلن پراسپرو
۲۷ ارديبهشت ۱۴:۱۳

0_0

 

خیلی خوب بود.

 

خانم مورته...وای خدا. واقعا خوب بود.

 

 

اگه نقد میخوای:اولاش یه ذره لحنش خوش و خرم بود. انگار...میدونی...برای کسی که الان تو دریا گم شده لحن خیلی خوشبینانه ای بود. 

منفجر شد. نه مثل تایتانیک یا چیز دیگه ای. فقط منفجر شد 

این عالی بود. اگه یکی دو روز دیگ ویرایشش کنی و جمله بندیاشو درست کنی، واقعا خوب میشه.

پاسخ :

خیلی ازت ممنونم هلن:))
آره حالا که فکر میکنم یکم زیادی حالش خوب بود!
ممنون از نقد خوبت:)
nobody ~!
۲۷ ارديبهشت ۱۵:۰۹

وای آره منم با هلن موافقم خیلی قشنگ بود *-* ایده ی خانوم مورته رو هم خیلییی دوست داشتم *-* 

پاسخ :

آریگاتو^^
Violet JArron
۲۷ ارديبهشت ۱۷:۱۸

وای خدای من.... چقدر قشنگ بود...

هلن بهم این جا رو معرفی کرد. اصلا وقتی دیدم مخاطب شما شخصی به اسم وایولته خیلی تعجب کردم.

واقعا قلم دلنشینی دارید و حتما می تونید نویسنده بشید.

منم در تلاشم که قلمم رو بهتر کنم، ولی خب چه می شه کرد... فعلا زیاد واسم مقدور نیست.

پاسخ :

خیلی ازتون ممنونم^^
هلن به من خیلی لطف داره:)) (زیرلب به هلن میگوید دمت گرم!)
واقعا؟ به جز چند نفر از دوستان کسی دیگه نگفته بود این حرف رو^^
نویسندگی فاقد از هرچیزیه. یادمه یکی از نویسندگان محترم یکی از کتاب ها گفته بود اگه میتونید حرف بزنید میتونید بنویسید! یا یکی دیگشون: خیلی طول کشید تا بفهمم استعداد نویسندگی ندارم ولی نمیتونستم نویسندگی رو رها کنم،چون با کتابم مشهور شده بود! همه میتونند بنویسند.
(حالا خودم تو پست قبلی با غصه میگفتم نمیتونم بنویسم،حالا اومدم حرف های فلسفی میزنم!)

شیفته گونه
۲۷ ارديبهشت ۲۳:۵۵

چقد خوب بود*-*

 

موفق باشی@ـ@

پاسخ :

آریگاتو^^

Roham Gh
۲۸ ارديبهشت ۲۲:۰۶

با اینکه پدرم در اومد ولی خوندمش :)

مرسی :))

پاسخ :

خیلی ممنونم:))))))))
پیرمرد هستم
۰۳ خرداد ۱۳:۱۲

بیشتر از نامه هات برامون بزار، زیادی قشنگن!

پاسخ :

چشم حتما!
ممنونم!😊😊
Emma
۲۵ تیر ۲۳:۳۰

نامه ای که نوشتی خیلی قشنگه. پر از احساسات زیبا و خاص. امیدوارم بتونی یه روزی نویسنده مشهوری بشی!

بازم از این نامه های زیبا بنویس.

سایونارا

پاسخ :

خیلی ازت ممنونم:))) منم امیدوارم در آینده به هر آرزویی که داشتی برسی:)
چشم حتما می نویسم.
آریگاتو:)
Violet J Aron
۰۸ مهر ۱۰:۵۰

اعتراف میکنم وقتی میخواستم توت فرنگی ها رو بنویسم این داستان می امد جلوی چشمام:))

اخه قبلا خونده بودم و کامنت هم گذاشته بودم. نمیدونم یادت هست یا نه. ولی پروفایلم فرق می کرد و وبلاگ نداشتم:)

پاسخ :

مگه میشه ویولت رو یادم نباشه؟
خوشحالم که این به یادت اومد:)
♪♪HANANE ♪♪
۱۵ آبان ۱۰:۱۱
وااای @_@
وااااااای @_@
وااااااااااااای @_@
خیلی قشنگ بود @_@
قلمت رو خیلی دوست دارم @_@

پاسخ :

و بازم ممنون=))
@_@
♪♪HANANE ♪♪
۱۵ آبان ۱۰:۱۲
عا اینم بگم فکر میکردم داری برای وایلوت نامه مینویسی XD

پاسخ :

😂😂
نه بابا اصلا با اینکه برام کامنت گذاشته بود نمیشناختمش:/ بعد با هم دوست شدیم=) 
♪♪HANANE ♪♪
۱۵ آبان ۱۰:۱۳
خدایااااا چرا نمیشه من یه کامنت درست و حسابی بزاررررم
توی کامنت قبلی منظورم وایولت بود
XDDD

پاسخ :

😂😂😂
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان