کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

دوستانه حرف می زنیم^^

سلام:)

حالتون چطوره؟

می خواستم چند تا سوال ازتون بپرسم با این شروع می کنم:))

تا حالا لذت یهویی خوندن کتاب رو تجربه کردید؟

دیشب من آخرین کسی بودم که میخواست بخوابه در حالی که چراغ اتاقم رو می خواستم خاموش کنم چشمم به یه کتابی افتاده که یه زمانی بهترین کتابم بود ولی چند وقتی بود که دوباره نخونده بودمش(البته قبلا 126 بار خونده بودمشا) خوابم میومد ولی یه کششی بهش پیدا کردم و هیچی نگفتم و رفتم رو تخت نشستم و بازش کردم.فصل اول رو شروع کردم به خوندن تا بلکه عطشم سیراب شه و برم بخوابم. ولی نخیر! گفتم بزار فصل دو رو هم بخونم و این وعده ها ادامه داشت تا فصل 37! 303 (البته تا آخر فصل 37)صفحه بودا. منم که از بچگی تند خوانی داشتم یعنی یه کتاب300 صفحه ای رو خیلی زودتر از همسنام تموم می کردم. برا همین اصلا از این تعجب نکردم و دیدم دیگه خیلی دیر وقته و مثل پسرای خوب(!) رفتم خوابیدم(ناگفته نماند که خیلی خسته بودم) ولی خیلی خوب بود لذت عجیبی بود.

خب اینم از این.این چندتا سوال رو پاسخ بدید تا من تکلیفم با خودم روشن شه:)

1)تصورتون از عشق کتاب(ظاهری و باطنی) چیه؟

2) اسم عشق کتاب خوبه؟

3) با توجه به سوال دوم به عشق کتاب عادت کردید یا اسمم رو به (ایموجی) تبدیل کنم؟

4)از وبلاگ و فضای وبلاگ راضی می باشید؟

5)از قالب چی؟

دیگه سوالی به ذهنم نمی رسه همین ها رو لطفا جواب بدید:)

میتونید ناشناس پیام بذارید یا حتی بهم پیام خصوصی بزنید:)

نظرا رو هم باز می ذارم تا هرچی انتقاد و پیشنهاد بود خودش بدون تایید من بیاد تا همه از کار بد عشق کتاب باخبر شوند.بعله! ما انقدر فروتنیم!

 

صفحه ی 656 کتاب عشق کتاب و وبلاگش(امتحان سی و دوم:))

صفحه ی 657 مرام نامه عشق کتاب(به زودی...:))

 

+بعد از 400 روز فعالیت در سرویس بیان:

پسر!:) چقدر بچه و ساده بودم! =))

۱۳ ۹
گن‍ ‍دم
۰۲ تیر ۱۷:۵۴

آری:)

1. تنها تصوری که دارم یه پسره که عاشق کتابه، جز این تصور دیگه ای ندارم

2. خوبه، ولی مبتونه بهترم باشه

3. نه ایموجی نذار:/

4. اوهوم:)

5. آری:))

پاسخ :

مرسی که نظر دادی:))
به جای عشق کتاب به نظرت چی بذارم؟(علامت فکر کردن به چیزی:)

گن‍ ‍دم
۰۲ تیر ۱۸:۰۱

آها راستی ببخشید ولی یکم تصور می‌کنم که لوسی*از این ایموجیا که داره بالا رو نگاه می‌کنه*

به جای عشق کتاب نمیدونم بگرد تو اینترنت ببین چیز جالبی به نظرت میاد که خوشت بیاد، منم اگه چیز جالبی دیدم بهت میگم:)

پاسخ :

:/
XDDDDDDDD تصور می کنی یا مثلا از نظر یا جواب هایی که دادم یا از پست هایی که زدم فکر میکنی لوسم؟XD
باشه می گردم اگه چیزی نبود همین عشق کتاب رو میزارم باشه.
ای وبلاگ نویسان! از گندم یاد بگیرید و همان گونه رک باشید! همون جور که رک بودی و گفتی لوسم(XD) الانم رک باش و بگو چرا فکر میکنی لوسم؟*ایموجی منتظر*

سین دال
۰۲ تیر ۱۸:۰۸

به نظرم عاشق کتاب بهتر از عشق کتابه

یا خوره ی کتاب

دیوانه ی کتاب

همسفر داستان 

کتابخور

چرت شدن همه اش :/

به هر حال هرچیزی که فاعل باشه کلا

پاسخ :

ممنونم:))
*چرت شد همش:/* XDD
امروز چرا انقد خوش خنده شدم؟

nobody !-
۰۲ تیر ۱۸:۰۹

آره خیلی. :)

1) مهربونی بنظرم... و، نمی دونم دیگه! =)

2) آره من دوستش دارم.

3) به عشق کتاب عادت کردم ولی اگه دوست داری عوضش کن. :)

4) بلی!

5) بلی بلی :)

پاسخ :

ممنون که نظر دادی:)
از نوبادی یاد بگیرید و به تعریف و تمجید ما بپردازید:// (دکتره که بهم گفت خودبزرگ بینی دارم رو یادت میاده که؟ به دل نگیر:))
گن‍ ‍دم
۰۲ تیر ۱۸:۵۷

از پستات و کامنتاتXD

حالا خودت بگو لوس هستی یا نه؟؟؟؟

پاسخ :

عه...XD
نه واقعا هرچی که فکر می کنم هر صفتی دارم غیر لوس:/
مثلا یه صفت بدم لجبازیه اینو دیگه قبول دارم:) ولی اصلا لوس نیستم و خیلی هم از این صفت بدم میاد:))))

گن‍ ‍دم
۰۲ تیر ۱۹:۵۳

آفرین:)

منم از پسرای لوس بدم میاد

پاسخ :

ممنون:)
بعله دیگه اگه پسری لوس باشه ضایعش می کنی://
(چرا من قفلی زدم رو این ضایع کردن پسرا؟)
هلن پراسپرو
۰۳ تیر ۰۰:۴۴

0:وای که این حس چقدر خوبه. یعنی شانسی یه کتاب پیدا میکنی تو اینترنت و میخونی و کییییف میکنی و فرداش زیر چشمت سیاه میشه از کم خوابی :)

1)تصورتون از عشق کتاب(ظاهری و باطنی) چیه؟

ایشون

2) اسم عشق کتاب خوبه؟

عالی. البته ایموجی یه جور بانمک تریه، و خاص ترم هست. یعنی شاید بهتر با این اسم بشناسنت. اما باز هم...میل خودت :)

4)از وبلاگ و فضای وبلاگ راضی می باشید؟

به شدت:)

 

5)از قالب چی؟

بلی بس قشنگ است. به عشق کتاب انگار وصل شده...

پاسخ :

آره خیلی خوبه=))) اصلا به آدم احساس خوش شانسی دست میده کتابه رو شانسی  پیدا نمایی=)
ایموجی اسم خفنیه. شاید با این اسم منو بیشتر بشناسن ولی حس می کنم به کتابخانه اسرار مرتبط نیست شایدم... اه! منو تو چه دوراهی هایی قرار میدینا!
خیلی ممنون که نظر دادی:))))) یه فکری هم راجب اسم می کنم شاید عوضش کنم... شایدم نه.
(وی پس از خداحافظی با هلن می نشیند و مثل دیوونه ها با خودش حرف میزند:خب... عشق کتاب بهتره یا ایموجی یا یه اسم دیگه؟ کدومو انتخاب کنم؟آیا ازش خوششون میاد؟اه! )
بچه آدم
۲۲ تیر ۱۸:۲۴

وبلاگ خیلی خوبی دارید! من تازه باهاش آشنا شدم ولی حتما با اون یکی ایمیلم که در بیان ثبت شده دنبالتون میکنم😁

پاسخ :

خیلی خیلی ممنونم ازتون، امیدوارم بیشتر با هم آشنا بشیم:)
مه سیما بانو
۰۴ شهریور ۲۰:۴۰

۱-ایشون

۲-آره خیلی.بهتر از ایموجی بنظرم

۳-نه تغییر نده

۴-بلی بلی

۵-خیلیییی

 

پاسخ :

ممنـــــــــــــــــــــــــــنونم:))))
پ.ن:عکس برا من نمیاد:/ احیانا یه جور دیگه بهم نشونش نمیدی؟!
بازم ممنون برای نظردهی:)
مه سیما بانو
۰۵ شهریور ۱۵:۵۲

راستش توی وبلاگ بی قفس و توی این پست عکس رو دیدم و خیلی شبیه تصویر ذهنی از عشق کتاب بود

پاسخ :

چه عکس قشنگی:))
سیوش کردم:))
آرتمیس ツ
۳۰ شهریور ۱۷:۳۲

1.هیچ تصوری ازت ندارم 

2.نمی دونم 

3. نه نه اصلا اسم های پیشنهادی : 

 شاه کتاب 

شاهزاده کتاب 

کتابدار دیوانه : دی 

قاتل کتاب 

کرم کتاب 

همشون چرت بودن ولی =) 

4. بلی . ولی یکم فعالیت بیشتر لطفا ^-^ 

5 . آری 

 

پاسخ :

ممنونم از نظر دهیت:)))
واقعا متاسفم، میدونم، فعالیتم این چندوقته خیلی کم شده که همش به خاطر درس و مدارش و این چرت و پرتاست -____-
ممنونم آرتی:)
+خیلی جلوی خودمو گرفتم اینو نگم ولی یه تیکه از کتاب آرتمیس فاول یادم افتاد مامان باباش بهش میگفتن آرتی و خبر نداشتن چه خلافکاریه، با اینکه هیچ ربطی بهم نداشتید ولی نوشتم دیگه:) امیدوارم ناراحت نشده باشی:)))
آرتمیس ツ
۳۰ شهریور ۲۳:۱۱

خیلی مجموعه خفنیه خدایی

نه بابا اتفاقا خوشحالم شدم =)

پس منم تبهکارم احتمالا 

پاسخ :

دقیقا!
منم خوشحالم که خوشحالی:)
میای با هم گروه تبهکارانه بزنیم، اولین خلافم... نزدیک ترین کتابفروشی خفن و این دوروبر چطوره؟ بریم غارتش کنیم!
:)))
آرتمیس ツ
۰۱ مهر ۰۰:۲۴

( در حالی که محافظش باتلر را صدا می زند تا بیاید و کیف مهمات و سوییچ ماشینش را وردارد تا بیایند دنبال عشق کتاب  و نگاه مظلومانه ای به خود می گیرد تا فروشنده کتاب به او شک نکند زیر چشمی نگاهی به عشق کتاب می اندازد و می گوید : حله ! ) 

پاسخ :

*ذوق زده به آرتمیس نگاه میکند، انتظار همچین کار خفن و نظر خفنی را نداشت:)*
(به آرامی وارد کتابفروشی شد و درحالی که برای فروشنده سر تکان میداد به سمت بخش فانتزی رفت، کتاب هری پاتر و سنگ جادو را برداشت و آن را باز کرد و بلافاصله یک تفنگ کلت در دستانش ظاهر شد، به آرتی خیره شد که درحال بررسی کتاب های آرتمیس فاول است و سپس تفنگش را به سمت سقف بالا برد و شلیک کرد. «کسی تکون نخوره!» و با لبخند به باتلر نگاه کرد و که به سمت شیشه میدود و با انباری از کلاشینکف و چندین تفنگ دیگر، به سمت او و آرتی می آید. آرتی که معلوم نبود از کجا یک تفنگ خفن پیدا کرده بود با لبخند خبیثی به عشق کتاب خیره شد و نجوا کرد: بزن بریم!»
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان