کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

نامه ای به عشق کتاب 80 ساله=)

سلام:) چطوری؟

نمیدانم  چرا دارم برایت نامه مینویسم، اصلا میتوانی این را بخوانی؟ نمردی(D:)؟ یا حوصله داری به چرت و پرت های خودت در 14 سالگی گوش کنی؟ نمیخواهی به جای چرت و پرت های جوانی ات به پارک بروی و رفت و آمد بقیه را تماشا کنی؟ نمیخواهی همان طور که روی نیمکت پارک نشستی کتاب بخوانی؟ نمیخواهی مثل الگوی پیری ات، آقا رجب در پارک بنشینی و به بچه ها آب نبات هدیه بدهی؟ یا اگر زانو و کمر برایت مانده و با هر قدم درد نمی گیرند با آن ها توپ بازی کنی؟

اصلا... نکند نزدیک به پارک نیستی؟ نگو که «کلبه کتاب» را ساختی! واقعا؟ اگر ساخته باشی واقعا خوشحال میشوم=) چگونه یادت مانده؟ یعنی هنوز آلزایمر نگرفتی؟ یا شاید در یک کاغذ برای خودت ساختن کلبه کتاب را یادداشت کردی؟ چگونه آن را ساختی؟ با دستان خودت؟ چقدر طول کشید؟ چیزهایی به آن اضافه کردی؟ در کدام جنگل آن را ساختی؟ اگر ستون های اصلی کلبه کتاب را بیاد نمی آوری من برای این که یادت باشد برایت میگویم. کلبه کتاب یه کلبه بود که من، یا تو، یا ما تصمیم گرفتیم زمانی با هم آن را بسازیم، یک کلبه که نزدیک آبشار واقع شده و تمام کتاب های موردعلاقت درون آن است، جایی که میتوانی راحت کتابت را بنویسی و به دور از هر چیز آزاردهنده ای باشی، آن را ساختی؟ به نظرم بهتر است آن را بسازی و سپس به خانه ات در شهر بازگردی و هروقت خواستی به آنجا بروی. این نامه را چگونه میخوانی؟ از روی وبلاگ کتابخانه اسرار؟ خوشحالم که هنوز پاکش نکردی، یا شاید وایولت یا استلا آن را با نامه برایت پست کردند؟ راستی، صحبت آنان شد، با خانوم ایکس، استلا، همزادت(D:)، آرتی، موچی، مونی ، علیرضا، نوبادی در ارتباطی؟ چه خبر از آنها، مطمئنم اگر خودت نمردی همه شان زنده اند.

چه خبر از استلا، هنوز با هم در ارتباطید؟ هنوز او را دوست صمیمی خود خطاب میکنی؟ ویل را رها کرد؟ تاکنون با «اونِ» استلا ملاقات کردی؟ امیدورام کرده باشی، باید یک بار بنشینیم و با هم صحبت کنیم، من بیشتر از استلا مشتاق دیدن اون هستم:)

وایولت چه؟ آیا همان جور که خیال پردازی میکردی، برای بچه هایت در کودکی کتاب هایش را میخواندی؟ و در آخر به اسم روی جلد خیره میشدی و بگویی من با نویسنده دوست بودم؟ هنوز به یاد وایولت هستی؟ او را خانوم ایکس خطاب میکنی؟ در کتابهایت امضایی شبیه« از طرف خانوم ایکس به عشق کتاب» داری؟ هنوز خوشحال میشوی که آن روز از وایولت کمک گرفتی؟ نکند خودت هم نویسنده شده ای؟ نکند هردو نویسنده دو نشر هستید؟ با هم دوست نویسنده ای هم هستید؟ در همایش های کتاب همدیگر را ملاقات میکنید؟ اگر هرکدامتان یک کتاب جدید نوشت اولین نفر در صفحات مجازی به هم تبریک میگویید؟ خوشحالم اگر اینجوری باشد، میدانی، بعضی زمانها، آنقدر به چیزی نزدیک میشوی که دیگر نمیتوانی آن را فراموش کنی، میشود یک تکه وجودت، بیان و دوستان بیانی هم همینطور، خواهش میکنم با آن ها ارتباط داشته باش، نمیخواهم یک عشق کتاب افسرده 80 ساله باشم!

نوبادی چه؟ با نیانکو ملاقات کردی؟ بالاخره فهمیدی به گربه حساسیت داری یانه؟ :/ آخر میدانی، بعضی وقتها یک موی گربه باعث عطسه و حساسیتت میشود و  بعضی زمانها حتی اگر گربه را بغل کنی هیچ اتفاقی نمی افتد:/ آخر کدام؟ حساسیت داری یا نه؟! با نوبادی چه کردید؟ بالاخره بر کتابفروشی ها حکومت کردید؟ بالاخره توانستی خبری از شیفته بگیری؟ با نوبادی که هنوز در ارتباطی؟! درست است که فعال نیست، ولی وبش را که پاک نمیکند... نه؟

موچی؟ مونی؟ حنا؟ و آرتی؟ آن ها چه؟ بالاخره ملاقاتشان کردی؟ بالاخره فهمیدی کسی که به تو میگفت عینک دودی و خنده روی لبانت می آورد چه شکلی است؟ بالاخره توانستی با آرتی فیلم جدیدی از آرتمیس فاول بسازی؟ هوم؟ از موچی چه خبر؟ خوشحال است؟ یا مونی؟ دوست قدیمی ات؟ حنا چه؟ بالاخره فهمیدی همزادت شکل خودت هست یا نه؟ هنوز در نامه هایش با آرسینا برخورد میکنی؟

نگو که علیرضا را ندیدی! من از این یک نفر مطمئنم که هنوز با او در ارتباطی، تازه جالبی اش این است که وقتی رتبه برتر کنکور شد، میتوانی چهره اش را وقتی دارد خیلی سبز تبلیغ میکند ببینی(D:) بالاخره اصفهان را نشانش دادی؟ من واقعا امیدوارم با یارش به اصفهان بیاید تا به هردو اصفهان را نشان دهی:) به یارش که رسید؟ نه؟! من مطئمنم که می رسد، این را مطمئنم=)

خودت چه؟ بالاخره کسی را پیدا کردی؟ کسی که تو را دوست داشته باشد؟ کسی که بتوانید با هم زندگی کنید؟ کسی که بتوانید در کنار هم فیلم ببینید؟ یا همراه با هم به نمایشگاه های کتاب هجوم بیاورید؟ کسی که برای بچه هایتان تعریف کند که پدرت یک نویسنده است؟! او از اینکه تو نویسنده ای خوشحال است؟! احتمالا. نکند او است؟! نمیتوانی جوابم را دهی؟ فقط یک کلمه بگو بله یا خیر، او است یا نه؟ نمیتوانی؟ حیف. ولی من اطمینان دارم که شاید او باشد و اگر او نبود، یکی بهتر را پیدا میکنی:) یک عشق کتاب مونث=) کسی که بنشینید و برای بار صدم فیلم های قدیمی شازده کوچولو را با تو ببیند. کسی که، اگر از نوشتن خسته شدی کمکت کند و کسی که تو را دوست داشته باشد=) شاید کسی که اگر یک وقت به دیدار دوستان مجازی ات در بزرگسالی رفتی با آن ها بنشیند و گرم بگیرد:) و دوستان مجازی ات یک عشق کتاب مونث را ببینند که شبیه خودت استو دوست خوبی برایشان میشود:)

مطمئنم بالاخره یک عدد آرسین و یک عدد دختر در خانه ات حضور دارند که به تو میگویند بابا:) آرسین هم اسمش معلوم است، اما...دوست داری اسم دخترت را چه بگذاری؟ یعنی چه گذاشتی؟ امیدورام اسم خوبی انتخاب کرده باشی=) هرچه باشد من الان نمیتوانم اسم دختر انتخاب کنم، هرچه باشد دختر بابایش است و باید اسمش در پیچیده ترین تحقیقات پیدا شود=) البته آرسین را مطمئنم، همان وقتی که چشمانم به این اسم افتاد فهمیدم دوست دارم یک پسر به اسم آرسین به من بگوید بابا=) یادت نرود که قول داده بودی هیچوقت سرشان داد نکشی و با تندی با آنها رفتار نکنی، به حریم خصوصیشان احترام بگذاری و پدری بشوی که پسرت، میتواند به تو در مورد هرچیزی اعتماد کند و دخترت، حتی بیشتر از مادرش میخواهد با تو دردودل کندD:

کتاب چه؟ اصلا نویسنده شدی؟ :/ و یا حتی شطرنج را تمام کردی؟ مشتاقم این را بدانم=) و هنوز کتاب قدیمی شازده کوچولوی خود را داری؟ کتابی که مقام شازده کوچولو را در بهترین کتابی که خواندی نگرفته؟

اصلا من نمیدانم تو اکنون زنده ای یا نه، ولی این را میگذارم و وقتی خواستم بمیرم، این نامه را میخوانم، حتی اگر به 80 سالگی نرسم:) شاید هم نه نویسنده شدم، نه با دوستانم در ارتباطم و نه پول کافی برای گذران زندگی دارم و با زور یک لپ تاپ گیر آوردم تا این را بخوانم، شاید یک بدبخت خیابان نشین( :/ ) شده ام:/ احتمالش کم است ولی خب... آن 1% را چه کنیم؟!

ولی امیدوارم عشق کتاب، به تو میگویم عشق کتاب چون مطمئنم تا آن موقع عشق کتاب توانسته من را نجات دهد:) امیدوارم زندگی خوبی گذرانده باشی و هنوز، با یاد استلا، وایولت، حنا، موچی، مونی، آرتی، علیرضا و راینر لبخند بزنی:) و یا حتی یومیکو، او هم وارد دایره دوستی ات شد؟! من نمیدانم اما تو میدانی=) حداقل اسم واقعی یومیکو یادآور  خاطراتت خوبت است، این مهمتره=) نه؟

 

ممنونم به خاطر همه چیز عشق کتاب=) مخصوصا از اینکه ایمیل و رمزت را وارد بیان کردی و توانستی امید و دوستی واقعی که در دنیای فیزیکی پیدا نمیشود را کشف کنی=)

از طرف امیریوسف به عشق کتاب=) با احترام و عشق فراوان=)

+ممنون از استلا  به خاطر دعوتش و دعوت میکنم از موچی، مونی، وایولت، آرام، نوبادی، آرتمیس، حنا، هانی بانچ و یومیکو و هرکسی این رو میخونه=))

 

۲۶ ۱۲
Lee. NarXeS(:
۲۳ آبان ۱۳:۲۲
اووو😍
خیلی باحال نوشتی😍 امیدوارم تو ۸۰ سالگی با *اون* خودت توی همون کلبه کتاب بشینید و کتاب بخونید ^---^
+
یه سوالللل دارم😅
فونت وبلاگتو چطوری اینطوری کردی؟😁

پاسخ :

ممنونم=)) خوشحالم که خوشت اومد=)) *تصور میکند و میخنند:)*

+ عامم... ببین باید کد فونت رو بگیری و توی قالب css ات کپیش کنی،  میتونی از راینر یا پسر زمستان کمک بگیری=))
آرتمیس ツ
۲۳ آبان ۱۳:۲۷
خیلی قشنگ نوشتی ..منم امیدوارم یه روز کسی که بهت گفت عینک دودی (D: ) رو ببینی و باهاش فیلم بسازی =) به امید دیدارررر با آرتمیس هشتاد ساله *-*
مرسی بابت دعوت ^^

پاسخ :

ممنون از نگاهت=) بلی بلی^^ ما نیز امیدواریم=) این عینک دودیه هم چیزی نیست که آدم یادش بره حتی اگه 80 سالگی آلزایمرم بگیرم یکی خانوم ایکس و یکی عینک دودی رو یادمه=))
خواهش میکنم:)
Violet J Aron ❀
۲۳ آبان ۱۴:۵۲
خیلی قشنگ بود و مرسی بابت دعوت:)))
امیدوارم در آینده دوست نویسنده ی هم دیگه بشیم. خیلی عالی می شه!!!
بالاخره یه روز پریای 84 ساله امیر یوسف 80 ساله رو ملاقات می کنه!
باشد که عصای مد روز داشته باشیم!

پاسخ :

ممنونم و خواهش میکنم=))
اوهوم=) یه لحظه فکر کنم، چقدر باحال میشه:)) *دارم فکر میکنم که همین حالا من توی زمانی که نویسنده شدم(احتمالاD:) دارم این جواب کامنتو میخونم و لبخند میزنم چون محقق شده=)) *
یه روزی... *لبخند میزند*
باشد که همین باشدD:
Stella =]
۲۳ آبان ۱۵:۰۹
واااای چقد خوبن این نامه ها !
ایشالا که یه روز " او " رو ببینی D:
اصلا بعدا برات عکسش رو میفرستم !
فقط یه چیزی ... ! آقا علیرضا هم میخواد خیلی سبز تبلیغ کنه ؟ منم میخوام! این 50 درصد دلیلیه که من دارم بخاطرش ( خیر سرم ) درس میخونم ! از گاج متنفرم ولی :/

آرسین و آرسینا XD

اون تیکه ی حمله به نمایشگاه های کتاب خیلی خوبه @-@

پاسخ :

اوهوم=) عالین، یه حس خوبی گرفتم از نوشتنشون:))
مشتاقم که بعدا ببینمش=) از نظرم فرد باحالی میاد*عینک دودی*
XDD هردوتا با هم خیلی سبزو تبلیغ کنید اصلا=) منم بالاخره میتونم ببینمتون:)

اوممم...ایده خوبیه D:

بالاخره یه روز همه با هم حمله میکنیم=) این توی تقدیرمون نوشته شده* عینک دودی*
Nobody -
۲۳ آبان ۱۵:۱۱
T.T وای چقدر قشنگ بود. دلم خواست همگی با هم 80 ساله شیم و به جای صحبت کردن با همدیگه از این راه دور، توی یه اتاق بشینیم و صحبت کنیم.
راستش فکر کنم بتونم جواب یکی از سوال هات رو بدم. نوبادی اگر هیچوقت فعالیت نکنه توی وبلاگش هم، اونجا رو پاک نمی کنه :")
ممنونممم بابت دعوت ^__^

پاسخ :

@_@ آقا چه تصور خوبییی*-* چقدر خوب میشه اون موقع=))
اومم... پس این عالیه! هیچوقت گمت نمیکنم حداقل D:
خواهش میکنم=))
aramm 0_0
۲۳ آبان ۱۶:۱۱
وی سومین دعوت به چالش عمرش را دریافت کرده و همچنان اشک شوق میرید. وی جوگیر است . وی از عشق کتاب و استلا تشکر نموده و به ارامِ هشتاد ساله فکر میکند:")

پاسخ :

دعوت شدن به چالش خیلی حس خوبی داره=)) خوشحالم که خوشحال شدی:)) خواهش میکنم=) *او نیز به همه دوستانی بیانی اش از جمله آرام که  80 ساله شده اند فکر میکند=)*
♪♪HANANE ♪♪
۲۳ آبان ۱۷:۳۲
وااااااای عاشق اون بخش شدم که نوشتی تونستی ببینی همزادت شبیهته یانه شدم =)
و اینکه میترسم اگه تا هشتاد سالگی آرسینا باهام نباشه 0-0 میدونم که هست ولی خب اگه دیگه واسش نامه نویسم چی؟؟؟؟ واااای من اینو نمیخواممممممممممممممممممممممممممممممممم :|

آرسین و آرسینا XDDDDDDDDDDDDDDDDDDDD آخییی 0-0
امممم یه چیزی بگم؟ 0-0 قبلا توی یکی از کامنتا بهم گفته بودی نکنه واقعا همزادیم؟ مثلا یه عشق کتاب مونث؟ و خب با این چیزی که توی این پست نوشتی داشتم از خنده ریسه میرفتم XD
و اینکه ممنون بابت دعوتت با اینکه از تصور کردن خودم توی اون سن میترسم ولی شرکت میکنم 0-0

پاسخ :

خوشحالم که خوشت اومد=))
نـــه! آرسینا همیشه باهاته=) حتی اگه نامه براش ننویسی، چون خودت خلقش کردی، همش توی قلبته و میتونی توی ذهنتم باهاش حرف بزنی=))

XDDD خیلی باحال میشه D:
اوه. وایییی -__- *سرخ میشود* ای خدا! امان از این ذهن فراموشکار:/ گفتم از کجا عشق کتاب مونثو آوردمو، ولی یادم نیومد، راست میگیا! پس... تو عشق کتاب مونث اصلی هستی! اون فرعیه! تو از لحاظ همزادی کامل عشق کتاب مونثی اون از لحاظ احساسات و کتاب دوست داشتن! ولی هرچی باشه تو اصلی هستی=))
خواهش میکنم=))
*بابت سوتی که داده است با کسب اجازه و گرفتن بلیت از باجه، به سمت افق میدود*
ناشناس
۲۳ آبان ۱۹:۱۰
قشنگ بود :) یه چیزی رو نمیدونستم ولی الان که اینو خوندم خوب فهمیدم که اشتباه میکردم . من که تو بیان همه ر و دوست صمیمی خودم میدونستم ؛ هیچ کس منو دوست خودش نمیدونه ! :) زیبا نیست ؟؟؟ حتی تو :)

پاسخ :

ممنونم=))
عــه! چرا؟ من الان نمیدونم کی هستی، ولی اگه دوست داری بیا بگو، شاید اشتباهی اسمت رو به عنوان دوستام نگفتم، همدیگه رو که میشناسیم؟ دوست داشتی بهم پیام خصوصی بزن تا ببینم چرا تو رو به عنوان دوستم ندونستم؟ شایدم اشتباه شده اصلا...
=)
ناشناس
۲۳ آبان ۱۹:۳۳
نه مهم نیست :) مهم اینه که من تو رو دوست صمیمی خودم میدونستم:) بیخیال فکر کن یه دوست ( البته یه آدم عادی روزمره :) ) معلومه .. خوبم میشناسیم :))))))))))

پاسخ :

خب نذار هم من و هم خودت ناراحت بشیم، الان من واقعا ناراحتم، بیا بهم بگو کی هستی، لطفا. چون نمیتونم فکر کنم یکی رو ناراحت کردم، خب...اگه منو دوست صمیمی خودت میدونستی بیا خودتو بهم معرفی کن و منو ببخش تا دوباره از اول دوستیمونو شروع کنیم:) فقط بیا و بگو کی هستی، دوست ندارم فکر کنم یکی رو ناراحت کردم، اشتباه شده حتما. پس بیا و خودتو معرفی کن=) مشتاقم ببینم کی رو ناراحت کردم و اون منو دوست صمیمی خودش میدونسته.
ناشناس
۲۳ آبان ۱۹:۳۷
به هر حال وقتی دیدم استلا رو همزاد خودت میدونی و یا خیلیای دیگه خب .... قلبم شکست :)تیکه تیکه شد و قلبی که شکسته شاید دوباره درست بشه ولی مثل اولش نمیشه :) هیچ وقت :)

پاسخ :

نه من منظورم حنا بود، توی بعضی چیزا به هم شبیه بودیم.
نکن لطفا، اینجوری هم منو ناراحت میکنی هم خودتو، و من الان واقعا ناراحتم، بیا بهم بگو چیکار کردم، چی باعث شده فکر کنی دوست من نیستی یا قلبت شکسته، لطفا به خاطر او وقتایی که منو دوست خودت میدونستی بیا و بهم بگو، نذار بیشتر ناراحت بشم.
Honey Bunch
۲۳ آبان ۱۹:۴۰
وای باید بگم خـــــــــیـــــــــلــــــــــــــــییی قشنگ نوشته بودی ^^
ممنون از دعوتت *-* حتما شرکت میکنمممممممممممم

پاسخ :

خیلی خیلی ممنونم هانی=))) خوشحالم که خوشت اومد=)
خواهش میکنم:) منتظر هستیم پس:)
Stella =]
۲۳ آبان ۱۹:۴۰
@ ناشناس
من همزادش نیستما .... یکی دیگه منظورش بود !

پاسخ :

اوهوم، درست میگی:) بهش گفتم،
حس بدی دارم که یکی رو ناراحت کردم. هوفف.
ناشناس
۲۳ آبان ۱۹:۴۲
@ استلا ببخشید با شما نبودم که جواب منو دادی !!!!
@ عشق کتاب باشه میگم بهت :) ولی لطفا وقتی فهمیدی به کسی نگو که من کی بودم :)

پاسخ :

استلا فقط گفت که سوتفاهم نشه.
ممنون:) بگو لطفا که خیلی میخوام بدونم، ازت عذر میخوام اگه ناراحت شدی. بگو بهم پس:)
Stella =]
۲۳ آبان ۱۹:۴۷
@ ناشناس
میدونم با من نبودید فقط گفتم که همزادش من نبودم سو تفاهم نشه ...
هر چند حدس میزنم کی باشید :))

پاسخ :

منم بهش گفتم، نمیدونم چرا انقدر ناراحتش کردم.
Honey Bunch
۲۳ آبان ۲۰:۰۷
چه خبرهههههه اینجاااااااا 0-0 نبینم کسی عشق کتاب گوگولی مگولیمو اذیت کنه هــــــــــــــــــــــا !
@ناشناس
چرا با استـــــــــلا جونی من اینجوری حرف میزنی ؟!

پاسخ :

خیلی ممنونم هانی=))
ولی نمیدونم، شاید واقعا ناراحتش کردم، با اینکه مواظب رفتارم یودن یکی آخرش ناراحت شد. کاش بیاد بگه کیه... 
AliReza ‌‌
۲۳ آبان ۲۰:۰۸
اوخی عزیزم ^.^
امیدوارم اگه قرار باشه روزی تبلیغ کنم، اسیر موسسات مافیایی نشم و محصول بدردبخوری رو معرفی کنم
ممنون :)

پاسخ :

=))) خوشحالم که خوشت اومد داداش=))
اوهوم=) همون کتابای خوب بهتره=))
خواهش میکنم ^.^
Stella =]
۲۳ آبان ۲۰:۱۶
فکر کنم تو یاد دادن بوس فرستادن با اسلش و پرانتز و اینا به آقا علیرضا موفق عمل کردیم D:

@ هانی بانچ
بیا بغلم ! چرا انقد خوبی تو آخه دختر :")

پاسخ :

بلی بلی! صحیح=))



mochi ^-^
۲۳ آبان ۲۲:۲۷
وااااااای عشق کتاب!
این زیادی..آهههه چطور بگم؟زیادی خوب بود:")اشک شوق:")
امیدوارم به "او" برسی اگه هم نرسیدی توی 80 سالگیت یکی دیگرو پیدا کنD:
و من فقط امیدوارم هممون تا 80 سالگیمون همو دیده باشیم:))))

پاسخ :

=))) *ذوق میکند*
ممنونـــم=))
مرسی از آرزوی قشنگت:) الان خودمم نمیدونم با خودم چندچندم، واقعا دوستش دارم یا نه. شاید بعدا یکی دیگه رو پیدا کردم:) یا یکی دیگه منو پیدا کرد(احتمالش خیلی کمه ولی خب چه کنیم:// )
منم امیدوارم هممون همیشه با هم دوست بمونیم=))
♪♪HANANE ♪♪
۲۴ آبان ۰۸:۵۲
اوخی عشق کتاب اصلی *-*

فهمیدی ناشناس کی بوده؟ 0-0 مطمئنم تو از قصد اینکار رو نکردی 0-0

پاسخ :

@-@ بله دیگه! *عینک دودی  اش را بر چشم میزند*
نه... نفهمیدم، آدرس وبش یا خودش رو هم ندارم  که ازش بپرسم، دیگه هم جواب نمیده:( اگه واقعا کسی نخواسته باهام شوخی کنه خیلی بد میشه، چون ناشناس میگه من صمیمی ترین دوستش توی بیان بودم و بهش بی توجهی کردم. اه! نکنه واقعا از عمد یکی رو ناراحت کردم؟!
some boy
۲۴ آبان ۱۴:۳۶
خیلی قشنگ نوشتی T∆T
T-T

پاسخ :

ممنونم=))
آرتمیس ツ
۲۴ آبان ۱۷:۴۹
من نبودم چه گیس و گیس کشی راه افتاده بود 0-0
موضوعت با ناشناس حل شد ایشالاه ؟!
نه نترس تو که کسی رو ناراحت نمی کنی حتما سو تفاهم بوده =))

پاسخ :

XDD
نه بابا نمیدونم چرا ناشناس جواب نمیده. ناشناس! اگه اینو میبینی لطفا بگو کی هستی! درسته گفتی ناراحت نباشم ولی من هنوزم ناراحتم و دارم فکر میکنم چیکار کردم که یه نفر اینجوری ناراحت شده! لطفا!
خب...انگار اشتباه میکردم:) وقتی فکر میکردم هیچکسی رو ناراحت نمیکنم ناشناس نشون داد که بعضی وقتا میتونی یکی رو خیلی ناراحت بکنی. و به قول خودش قلبشو بشکنی. ولی... چیکار کردم؟ چجوری میتونم جبرانش کنم؟ و ناشناس کیه؟
♪♪HANANE ♪♪
۲۵ آبان ۰۵:۲۵
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
آ** *** **** *** **** ****** ***** ** *** ***** *** *** **** ******* **** ****** **** **** ** ****** *** **** ***** ** ***** ** **** *** ******* **** ****** **** ** ***
**** ******* *** **** **** ***** ***** **** ********

پاسخ :

=))
Amir chaqamirza
۲۵ آبان ۱۰:۲۸
سلام سلام سلام.
چقدر قشنگ نوشتید....امیدوارم این کلبه رو بسازید..
و دوستان مجازی ای که کشف کردی ملاقات کنی...
عجب نامه ی زیبایی بود...عشق کتاب ۸۰ساله شگفت زده میشه....

پاسخ :

سلاممم=)))
خیلی ممنونم ازتون=))
چشماتون زیبا میبینه=) و امیر جادوگر خوشحال میکنه:))
آرتمیس ツ
۲۵ آبان ۱۲:۲۹
@حنا
چی گفتی دختر ؟ 0_0

@ناشناس این عشق کتاب خیلی ناراحته هاا حداقل دلیل بیار که چرا ناراحتی *-*

پاسخ :

XD هاهاها(افکت خنده شیطانی) اون «آ» که اون اول جا مونده رو گذاشتم برای سرنخ صحنه جرم!


نمیدونم والا، ناشناس اشتباه کردم ولی تو کمکم کن درستش کنم، نمیدونم اگه منو از قبل میشناسی خیلی خوب میدونی من دوستامو خیلی دوست دارم و بهشون اهمیت میدم، احتمالا یه سوتفاهمی پیش اومده یا من یه اشتباه بزرگ کردم، میخوام بدونم کی هستی و چیکار کردم و جبرانش کنم! لطفا!
Sophia **
۲۵ آبان ۱۹:۰۵
من توی هشتاد سالگی فکر نکنم نامم رو پیدا کنم با این وضع اتاقم
بزار مثل یک قهرمان بی نام و نشان از صفحه روزگار محو شوم(آه)

راستی اسم فونتت چیه
چرا من هر کاری می کنم فونتم تغییر نمی کنه
اَی خِدا

پاسخ :

ای بـابـا*زیر لب خندیدن* قهرمان بی نام و نشان خوشبختم از آشناییت=))

میخک=)
عــه! خب... ببین میتونی از راینر یا پسر زمستان کمک بگیری؟(ترجیحا پسر زمستان چون با اینکه راینر میتونه کمکت کنه و کارش با پسر ارشد زمستان فرقی نداره ولی راینر واقعا شغلش برنامه نویسی نیست و من و چند نفر که راینرو به بعضیاتون معرفی کردیم حس میکنیم داریم مزاحمش میشیم و از کاراش عقب میندازیمش*شانه بالا انداختن*)
=))
Sophia **
۲۶ آبان ۰۸:۴۱
همچنین :)

مرسیی لاوم( استیکر قلب )

پاسخ :

=)))

خواهش میکنم=) *لبخند میزند*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان