کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

هیچ چیز نیست...

و بالاخره رسیدیم به جایی که

نه نوشتن کتابت سرحالت میکنه(گفته بودم مزخرف ترین وجه نوشتن یه کتاب داستانی اینه که بعضی وقتا از خودت و هر چرتی نوشتی متنفر میشی؟!)

نه خوندن دوباره شازده کوچولو

 نه تماشای طبیعت

نه دیدن خانه کاغذی، سریالی که حالت رو خوب میکرد

نه گوش کردنbella chaio  آهنگی که اولین بار که شنیدیش بی اختیار خندیدی و برای خودت رقصیدی=) و حالا حفظش کردی=)

نه خوابیدن و گوش کردن آهنگ های بیلی و رها کردن خودت

نه اومدن به بیان و جواب دادن به نظرات دوستات، یا پست زدن.

و نه حتی آخر خیالپردازی

وقتی دیگه ماینکرفت هم جواب نمیده یا نظرات رو میخونی اما نمیتونی درست جواب بدی، واقعا چیکار میشه کرد؟

فکر نمیکردم یه روزی همه راه حل هام برای اینکه بی حوصله نشم تموم بشه، خب... چه میشه کرد؟ باید بعضی وقتا نشست روی تخت و فقط ریاضی خوند. فعلا همین کار از دستم برمیاد.

۱۵ ۱۶
King of the Book
۰۳ آذر ۰۹:۲۰
دوست داری حال بقیه رو خراب کنی؟!
Violet J Aron ❀
۰۳ آذر ۰۹:۵۹
اشکالی نداره. منم چند روزه همین طوری ام:(
باز خوبه تو هشتمی و ریاضیتون آسونه. نمیدونی چقدر دلم میخواد برگردم به کلاس هشتم و سوالات قشنگ ریاضیش رو حل کنم:)
این قدر هم بی حوصله شدم که حال ندارم ستاره های روشن شده رو نگاه کنم:/
ولی دیروز اون قسمتی که درمورد من توی پستت نوشته بودی رو خوندم و اشک توی چشمام حلقه زد. من واقعا در حد نویسنده های باژم؟ (اشک*)

پاسخ :

:((
هعیی... بی حوصلگی خیلی بده:( اصلا آدم انگار هیچ شوقی برای انجام دادن کاراش نداره:(
پس چی؟ یعنی اندازه نویسنده های  باژ نیستی؟ هستی دیگه! D:
Stella =]
۰۳ آذر ۱۱:۲۶
واقعا میفهمم ...
یه چیزی تو مایه های حس بی مصرفی ...

پاسخ :

:)
آدم هیچ دلخوشی نداره که انجام بده:)
AliReza ‌‌
۰۳ آذر ۱۱:۳۷
بیا بغل داداشی حالت خوب میشه ^.^ =)))

پاسخ :

ممنونم ازت داداش:))
AliReza ‌‌
۰۳ آذر ۱۱:۴۱
ولی جدا از شوخی "خوندن یه کتاب جدید" توی لیستت نبودا
اونم سرگرمت نمیکنه؟!

پاسخ :

اوممم... نه، اونو امتحان کردم همون اول ولی نشد... برای همین نیاوردمش توی لیست*شانه بالا انداختن*
♪♪HANANE ♪♪
۰۳ آذر ۱۲:۰۱
عشق کتاب!!!
این حال هیچ اشکالی نداره... و میدونی به نظرم اینکه شجاعتش رو داشتی حست رو با بقیه به اشتراک گذاشتی... خیلی خوبه! من چون میترسم حال اون فرد رو خراب کنم... معمولا چیزی نمیگم :) و من که به شخصه حالم با این پست بد نشد... چون خودم توی این حس و حالم میتونم درک کنم چقدر حس بدیه... تو حال کسی رو خراب نمیکنی... تو فقط احساساتت رو به اشتراک میذاری و میدونم به اشتراک گذاشتن میتونه یکم از حس بد رو بشوره ببره.

+به بزرگی خودت ببخش خودم نفهمیدم چی نوشتم چون هرثانیه حواسم یه جا بود :|

پاسخ :

=))
خیلی خیلی ممنونم از حرفی که زدی=) حالمو خیلی خوب کرد:)

+:/ نه بابا چه حرفی داری میزنی آخه مگه چیز الکی گفتی؟ خیلی خوب بود که!
Nobody -
۰۳ آذر ۱۲:۴۲
برای همه از این مواقع پیش می آد، و واقعا خیلی طبیعیه. :") امیدوارم هرچه زودتر دوباره برگردی به حال خودت♥

پاسخ :

=))
خیلی ممنونم نوبادی:))
جهانِ هیچ
۰۳ آذر ۱۲:۵۴
این حس و حال همون رفرش شدن خودمونه D;
زود خوب میشی

پاسخ :

اومم... چه توصیف جالبی=))
ممنون:)
Sepideh Adliepour
۰۳ آذر ۱۴:۳۶
همیشه که نیاز نیس آدم کاری کنه(:
گاهی وقت ها بهترین کار، هیچ کاری نکردنه!

پاسخ :

0-0
چه قشنگ=))
ممنون.
AliReza ‌‌
۰۳ آذر ۱۸:۱۴
خب پس در اونصورت کالاف بریز حال کن :|

پاسخ :

-_-
صحیح صحیح=))
∾※ Akame
۰۳ آذر ۲۰:۴۵
نمی‌خوام انرژی منفی بدم ولی یه جا خوندم که می‌گفت آدما می‌تونن از بی حوصلگی بمیرن|:
آدم زودباوری نیستم ولی از اون موقع تا حالا کاملا غریزی به بی حوصلگی واکنش میدم و با چه هر چی دم دستم بیاد(چه مداد چه قابلمه و چه دیوار) خودمو سرگرم می‌کنم...
متاسفانه قصد مردن ندارمD':

پاسخ :

اوه:/
فکر کنم این بهترین راهی بود که میتونستم خودمو از بی حوصلگی نجات بدم، من هنوز خیلی جوونم که بمیرم -_- *میدود به سمت هرچیزی که بتواند او را از مرگ نجات دهد.*
راستی شرمنده برای اینکه دیر جواب دادم کامنتت رو=))
∾※ Akame
۰۸ آذر ۲۳:۲۷
دویدن هم یکی از راه‌های نجاتهXD
دراین مورد پرونده‌ی خودم زیادی سیاهه
پس مشکلی نیست3:

پاسخ :

*یادداشت میکند و سرتکان میدهد D:*
Aysan :)
۱۶ بهمن ۱۲:۴۰
من مگه اصن قراره راه حل بدم؟! هان!؟
اصلا من چرا اینجام!؟
چرا انقدر ذوق زده شدم؟
چرا؟
چرا از اینکه شنیدم یکی دیگه هم تو دنیا وقتی بی حوصلس فیلم میبینه یا میره سراغ هندزفری اونم
بیل و بلاو چاو..
یا اینکه چرا از اینکه فهمیدم یک دیگه هم عاشق خط به خط دیالوگای شازده کوچولوعه انقدر به وجد اومدم!؟

چرا؟!
و باز هم چرا!؟
الان کنترل روح من در دست عقل است یا قلب!؟
کدوم!؟
.
.
.

*پر از سوال ز خویش*

پاسخ :

0_0
وایسین وایسین، به آنتناتون دست نزنید.. اولیش بلاچاو، خب.. خیلیا اصلا نمیدونستن بلاچاو چیه بجز مگی، بعدش بیلی که خیلیا میشناختنش، و بعدش شازده کوچولو که دوسه نفر خونده بودنش.. ولی.. ولی هرسه تاش باهام؟ @-@ واقعا؟ منم به وجد اومدم=))) چقدر خوبـه که بالاخره یه نفر دیگه هم پیداش شد که هم بلاچاو گوش بده هم شازده کوچولو رو خونده باشه :"))
*ذوق کردن*
@-@
Aysan :)
۱۶ بهمن ۱۴:۵۱
من هم مجدد ذوق کردن @_@

شاید شازده کوچولو رو هزاران بار خوندم..
یادم میاد اولین بار وقتی فقط 8 سالم بود تو 4 ساعت خوندمش...
تازه اونموقع خودم نداشتمش.
از کتابخونه ی خالم برداشتم و تو یه اتاقی که از پنجرش آفتاب صورتم و قلقلک میداد خوندمش.. :)

پاسخ :

0_0
0__0
شوخی که نمیکنی؟ راستشو میگی دیگه؟ میگم.. اسم اینو چی میذارن؟
چون منم وقتی کوچیک بودم از تو کتابخونه عمم برش داشتمش و خوندمش و اونم برای تولدم بهم کتابشو که یکی دیگه خریده بود بهم هدیه داد=) و الان کتابه چون جزو چاپای اوله جزو مال و جان من محسوب میشه D: و.. منم قشنگ یادمه موقع خوندنش چه حسی داشتم.. رو تخت عمم دراز کشیده بودم و هوا پنجره هم باز بود و اتاق خنک شده بود.. چه اسمی برای این میذارن؟ :/
Aysan :)
۱۶ بهمن ۱۵:۰۱
خدای من!!
منم الان دوتا شازده کوچولو تو کتابخونم دارم یکیش مال مامانمه..

و شاید باورت نشه!
که دومی کتابیه که یکی به خالم هدیه دده بود و اونم دادش به من.. @_@
و اون دومیه همونیه که من خونده بودمش..

+_+
*غش می کند*

پاسخ :

اوه 0_0
*ذوق میکند*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان