و بالاخره رسیدیم به جایی که
نه نوشتن کتابت سرحالت میکنه(گفته بودم مزخرف ترین وجه نوشتن یه کتاب داستانی اینه که بعضی وقتا از خودت و هر چرتی نوشتی متنفر میشی؟!)
نه خوندن دوباره شازده کوچولو
نه تماشای طبیعت
نه دیدن خانه کاغذی، سریالی که حالت رو خوب میکرد
نه گوش کردنbella chaio آهنگی که اولین بار که شنیدیش بی اختیار خندیدی و برای خودت رقصیدی=) و حالا حفظش کردی=)
نه خوابیدن و گوش کردن آهنگ های بیلی و رها کردن خودت
نه اومدن به بیان و جواب دادن به نظرات دوستات، یا پست زدن.
و نه حتی آخر خیالپردازی
وقتی دیگه ماینکرفت هم جواب نمیده یا نظرات رو میخونی اما نمیتونی درست جواب بدی، واقعا چیکار میشه کرد؟
فکر نمیکردم یه روزی همه راه حل هام برای اینکه بی حوصله نشم تموم بشه، خب... چه میشه کرد؟ باید بعضی وقتا نشست روی تخت و فقط ریاضی خوند. فعلا همین کار از دستم برمیاد.