کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

موقت=)

_مجبوری بری؟

+از کجا؟

_از بیان.

+خنده داره کوچولو، من هیچوقت از بیان نمیرم، یکم نیاز دارم برم تعطیلات.

_یعنی... یعنی از بیان خسته شدی؟

+مگه منو نمیشناسی؟ اگه من از بیان خسته شده بودم الان وضعیتش مثل جادوگران بود، هرچند دلمم برای جادوگران تنگ شده. حتی برای جاگسن. یا برای امادابز.

_ خب پس برای چی میخوای بگی چند روز فعال نیستی؟

+کوچولو، نه از بیان خسته شدم نه برای امتحانا میخوام برم نه چیز دیگه، یه سری اتفاقاتی میخواد بیوفته که نه بیان و افرادش باعثش شدن، نه افراد دنیای امیریوسف. میخوام اینجا بگم تا عذاب وجدان جواب ندادن نظرات و نظر نذاشتنو نداشته باشم. همه چیز مرتبه، نگران نباش.

_پس برمیگردی دیگه؟ کی؟

+آره بابا، مگه نگفتم همیشه توی بیان میمونم؟ تا حداکثر یکی یا خیلی بشه دوهفته دیگه میام.

_ خیلی زیاده. 

+میدونم... ولی خب نه اینکه برم، فقط پست نمیذارم و جواب نظراتو میذارم برای یه وقت دیگه، اگه بقیه هم پست گذاشتن میخونم، ولی نمیتونم مطمئن باشم نظر براشون بذارم، نظر گذاشتنو میذارم برای وقتی که از تعطیلات برگشتم. 

_بهش میگی تعطیلات، دوست داری از بیان بری؟ 

+بیخیال کوچولو! خودمم دوست ندارم، ولی مجبورم. و از اونجایی که میدونی من عاشق اسم درست کردن برای افراد و چیزهام، بهش میگم تعطیلات. 

_کی بفهمم برگشتی؟ 

+وقتی که یه پست مخصوص زدم. خب... بهتره تمومش کنیم دیگه کوچولو، مواظب کتابخونه باش، نظرات خصوصی رو باز بذار، سعی میکنم جواب بدم، و... یه چیزی، درسته کتابخانه اسرار بستس، ولی اگه دوستام اومدن، بذار بیان، تازه انبار جدید عینک دودیامو بهشون نشون بده. 

_خودم اینو میدونم دیگه. 

+ خب کی میدونه؟ تو یه موجود ربات مانندی که ربات نیستی و از دستورات پیروی میکنه، البته که از بقیه هم نوعات باهوش تری، ولی باید واضحش کنم. کوچولو، مواظب باش، اگه مشکلی پیش اومد، به شماره هایی که گذاشتم رو میز زنگ بزن. 

_باشه خداحافظ. 

+حس میکنم یکم لوس شد حرف زدنمون. 

_بیخیال، اونا مفهومو میگیرن. 

+راست میگی:) 

*دستی بر سر کوچولو میکشد و عینک دودی مخصوصش را میزند. چمدانش را کمی بالا میکشد و به سمت آفتاب راه میرود.*

پ.ن: بابت نظراتتون واقعا متاسفم، حتما جواب میدم، مخصوصا اینکه آرام کامنت گذاشته:) 

پ.ن2: نظراتو باز میذارم و جواباشون رو میدم:) اول میخواستم ببندمش، ولی حرفی سخنی؟ 

 

۳۰ ۱۸
راینر | ‌Rainer
۲۵ آذر ۱۰:۳۵
واقعا حرفی برای گفتن نیست، من هم به رفتن احتیاج دارم ولی خب، سکوت، پست نوشتن، حرف زدن، بین چندین چیز گیر کردم. هر کاری که فکر میکنی درسته انجام بده...

پاسخ :

اوهوم=))
بعضی وقتا باید یکم رفت تعطیلات=) 
mochi ^-^
۲۵ آذر ۱۰:۴۵
منتظرت میمونم عشق کتاب:)))
اما دلم برای پستات و همچنین کامنتات تنگ میشه:")
+یواشکی اومدم بیان و دیگه داشتن ستاره ها زیاد میشدن که گفتم بیخیال بزار نگاشون کنمD:

پاسخ :

عکس پروفایلشو! @_@
منم دلم براتون تنگ میشه=))
+*از دور موچی را تشویق میکند* D:
Stella =]
۲۵ آذر ۱۰:۴۷
ما نیز منتظرت می مانیم =)

پاسخ :

*تایپ می‌کند: (کار خوبی میکنینD:) اما آن را پاک میکند و مینویسد:*
خیلی ممنوون@_@
Violet J Aron ❀
۲۵ آذر ۱۰:۴۹

منم میخوام موقتا برم...
این جا تمرکزم رو شدیدا بهم ریخته.
همین طوری جسته گریخته میام.

پاسخ :

وایولت اگه میخوای تو هم برو، یکم ذهنت آزاد میشه، گفتیم که، ما همیشه منتظرت میمونیم=)) برای همیشه که نمیخوای بری! 
Stella =]
۲۵ آذر ۱۰:۵۴
@ وایولت
نمی خواستم بگم ولی منم دارم میرم :////

پاسخ :

ای بابا - _-
Violet J Aron ❀
۲۵ آذر ۱۱:۰۰
@استلا
چرا؟ برای همیشه؟؟؟

پاسخ :

فکر نکنم برای همیشه بخواد بره:) 
♪♪HANANE ♪♪
۲۵ آذر ۱۱:۰۳
:|
همه دارن میرن که :|
منو تنها نذاریدددددد
ایش شما میرید منم میرم :|
(پست انتشار در آینده اش را لغو میکند)

پاسخ :

نه! تو نمیخواد بری! تو فعلا بمون در نبود من بیانو اداره کن(حالا انگار من چقدر مهمم توی بیان :/)
*دست به چمدان میشود تا اگر اوضاع خراب شد بدود و بیاید بیان*
Violet J Aron ❀
۲۵ آذر ۱۱:۰۵
@حنا
نه من در این حدی که میام به بعضی پست ها کامنت میدم هستم... ولی پست گذاشتن و نظر جواب دادن زیاد با شرایطم جور نیست.
دارم تو بدبختی عدم تمرکز و سخت شدن درس ها غرق می شم. کلا گوشیم رو هم خاموش می کنم.

پاسخ :

کار خوبی میکنی=))
یه مدت نیا به نظرم، یکم به کارات برس، فکرم نکنم کسی باشه که با جواب ندادن به کامنتش بهش بر بخوره:)) نمیخواد خودتو اذیت کنی=) 
Moony :)
۲۵ آذر ۱۱:۰۶
سلام
به طرز عجیبی احساس می کنم مدل حرف زدنت مثل نیک بود:)
و اینکه حق مسلمه آدمه که بعضی وقتا بخواد یه مدت از چیزی دور باشه:)

پاسخ :

سلام:)
این واقعا واقعا باعث افتخارمه، آه! نیک! مستعد قدرتمند من! 
دقیقا=)) 
Honey Bunch
۲۵ آذر ۱۱:۲۱
زود برگرد عشق کتاب . ماهمیشه منتظرتیم =))
* در گوش عشق کتاب می گوید : منم مدتی نخواهم بود

پاسخ :

*لبخند میزند=) *
*او هم در جواب میگوید: مشکلی نیست=) آخرش که میای:) *
Honey Bunch
۲۵ آذر ۱۱:۲۲
@وایولت
منم مــیاااام

پاسخ :

=)) 
Honey Bunch
۲۵ آذر ۱۱:۲۳
@ استلا
نــــه 0-0 استلا نرو . اصلا کجا میخوای بری ؟ کی بر میگردی ؟

پاسخ :

راست میگه! استلا تو فعلا بمون! 0_0
Stella =]
۲۵ آذر ۱۱:۵۱
@ وایولت و هانی
نهههه برا همیشه نههه !!! موقت ! یه مدت کوتاه D:
بعید می دونم دووم بیارم :/
نمی خواستم بگما :/ ولی خب دیگه @-@
یه پست انتشار در آینده برا فردا دارم و یکی هم برا سی آذر ..

پاسخ :

ای بابا!
من که نمیتونم چیزی بگم... هعیی:( *به این فکر میکند اگر این پست را نزده بود هیچکس از اینکه دیگری میخواهد برود اطلاع نداشت و نمیرفت - _-) 
AliReza ‌‌
۲۵ آذر ۱۲:۰۱
درکت میکنم عزیزم زودبرگرد :)❤

پاسخ :

خیلی ممنونم=)) 
Nobody -
۲۵ آذر ۱۲:۰۸
کلیی آرزوهای خوب برات و اینکه من خوشحال می شم اگه دوباره ستاره ت رو اون بالا ببینم :))

پاسخ :

تشکر فراوان خانوم نوبادی! به زودی...=))
j
۲۵ آذر ۱۲:۱۵
"لیزا گراف" توی "مطلقا تقریبا" میگه:«هر کسی حق داره که گاه‌گاهی یه روز غصه خوردن داشته باشه. گاهی مشکلات اونقدر بزرگن که برای آدم دل و دماغ نمی‌مونه. گاهی تنها راه بهتر کردن اوضاع اینه که به خودت فرصت بدی یه خرده غمگین باشی.»
دلتنگ نوشته‌های عشق کتاب خواهم شد و کتابخانه اسراری که نامحسوس می‌خوندمش. باری، به نظرم عشق کتاب حق داره که چندی نباشه. و من تا اون روز پشت در کتابخانه اسرار منتظر می‌مونم :))
+ تعطیلات خوش بگذره =)

پاسخ :

و بله! یک بانوی دیگه! (البته اگه بانو باشین=) هستین؟ احتمالا هستین=) منو ببخشید از اینکه بهتون میگم بانو، تصمیم گرفتم از هر ناشناسی که از در کتابخونم رد میشه بگم بانو، که مشخصه برای جنس مذکر باید یه چاره ای بیندیشم=) سخن قشنگی رو آوردید توی کامنتتون. دقیقا درسته بانوی من،
باعث افتخارمه که این حرف رو میزنید بانو، وبلاگ من رو نامحسوس میخوندید؟ خوشحال کنندس.
نمیخواد پشت در منتظر بمونید بانو:) به کوچولو میگم براتون صندلی و عینک آفتابی و یه کتاب بیاره تا حداقل سرگرم شید=)
+ممنون بانو، اتفاقا همین حالا دارم از کنار هاگوارتز رد میشم، زیباست، و همچنین باابهت=)
++شما هم تصمیم دارید مثل بانوهای دیگه آروم آروم محو بشید؟ و یا همینجا کنار کتابخونه میمونید؟ 
فاطـღــمه ♬♪
۲۵ آذر ۱۳:۱۶
زود برگرد :)

پاسخ :

برمیگردم=)
+گفتم برای ناشناس، دارم از کنار هاگوارتز رد میشم(D:) شما چیزی نمیخواین؟ D:
∾※ Akame
۲۵ آذر ۱۵:۵۸
منتظرت خواهیم ماند(=
همه دست جمعی دارن میرن کهXD
*وی وسوسه‌ی رفتن را از سرش به بیرون شوت می‌کند*
حالا که همه میرن یه نفر باید باشه گرد و خاکو پاک کنه
تو تمیز کاری خوب نیستم ولی تلاشمو می‌کنم:/

پاسخ :

خیلی ممنون=)
اوهوم، باید یکی باشه یکم توی عمارت بزرگ و خلوت بیان قدم بزنه و گرد و خاک ها رو پاک کنه، ممنون! =) 
هلن پراسپرو
۲۵ آذر ۱۹:۱۴
شما هم اینو احساس کردید؟ ستاره ها خیلی زیادن... نظرا خیلی زیادن... پستهاییک ه آدم مینویسه به اندازه کافی خوب نیستن...
وقت خیلی کمه. خیلی خیلی.

پاسخ :

آره، نظرایی که جوابی براشون نداری و پستایی که هرچقدر سعی میکنی لوس میشن، واقعا باید بعضی وقتا دست از کار کشید... 
آرتـــمیس -
۲۵ آذر ۲۱:۳۷
چرا ستاره این پستت روشن نشده بود برام‌؟ •-•
موفق باشی =] با پست های انرژی بخش همون مدل عشق کتاب برگرد =)) 
و...
سوغاتی یادت نره =))

پاسخ :

نمیدونم0-0
ممنون @-@ آقا من الان خودم خودم به عنوان امیریوسف، پستای وبلاگمو خوندم، اون پستای انرژی بخش واقعا خوبن؟ 0-0
حتما=))
♪♪HANANE ♪♪
۲۶ آذر ۰۹:۱۴
من؟! چرا من؟ 0_0 چرا من در نبودت بیان رو اداره کنم؟ من خودم وضعم خوب پیش نمیره. دیشب موقع نوشتن کتابم سه بار لپ تاپ خاموش شد -_- با من خداحافظی کنید!

پاسخ :

چون تو، تویی! =))
درست نشد لپ تاپت؟ 
نه! اگه لپ تاپتم خراب بشه هنوزم میتونی بیای بیان! 
Violet J Aron ❀
۲۶ آذر ۰۹:۴۳
بیخیال من جایی نمی رم. همین حالا هم سه تا پست پیش نویس آماده کردم:))
و الان دارم یه خفنش رو مینویسم و فکر کنم بعد از مدت ها اولین پستیه که نوشتنش با رضایت همراهه:)


@حنا
مشتاقم اگه لپ تاپت سالم موند یه فصل از کتابت رو بخونم. میشه؟:)

پاسخ :

مایه خوشحالیه=))
+تازه فهمیدم برای اون پستت نظر نذاشتم:/ یعنی فکر میکردم گذاشتم ولی نذاشته بودم - _- شرمنده!

=)) 
j
۲۶ آذر ۱۰:۳۷
بله، هستم.
لطف دارین، و متشکرم :)
+هاگوارتز! چقدر عالی=))
++خیر، می‌مونم. همچنین تصمیم داشتم که به وبلاگ‌نویسی برگردم :)

پاسخ :

پس با خیال راحت میتونم صداتون کنم بانوی من:)
خواهش میکنم=))
+:)
++و اینم مایه خوشحالیه، مشتاقم تا پستاتون رو بخونم=))

+به طرز عجیبی حس میکنم که چقدر شبیه اما دابز توی سایت جادوگران هستید، همون ادب و احترام همیشگی، همون طرز صحبت و همون طرز نوشتن=)) و مطمئنم که شما اما دابز نیستید ولی جالب بود=)) 
فاطـღــمه ♬♪
۲۶ آذر ۱۲:۱۰
عام حالا که دارین از کنار هاگوارتز رد میشید بیزحمت یدونه شال گریفندور کش برین واسم بیارین D:

پاسخ :

چشم حتما!
تازه یه چندتا تنقلات جادوییم برداشتمD:
♪♪HANANE ♪♪
۲۸ آذر ۰۲:۳۷
@وایولت
کدوم کتابم؟ 0_0 درحال نوشتن دوتا کتاب هستم ×_×

پاسخ :

=))
Violet J Aron ❀
۰۱ دی ۱۷:۱۴
@حنا
هرکدوم که قشنگ تر و فانتزی تره:))
یا اصلا هردو!!!
یه فصل از هردو بفرست مقایسه می نمایم D:

پاسخ :

وایولت منتقدD:
♪♪HANANE ♪♪
۰۳ دی ۱۸:۳۸
@ وایولت
خجالت میکشم😶
*گونه هایش گل می اندازد و در سایه های کتابخانه اسرار پنهان میشود تا کسی گل انداختن گونه هایش را نبیند*

پاسخ :

*می آید و سعی میکند حنا را بیرون کشد.*
𝒀𝒖𝒎𝒊𝒌𝒐 ツ ! ×
۰۵ دی ۲۰:۳۷
من هنوز در خماری نوشته های شما ب سر می برم ، اونم به عنوان یه پسر ...

+ بیان خونه ی خودتونه(=
زود بیاین

پاسخ :

سلام بر یومیکو!
زیست خوندنت(خوندنتون؟) تموم شد؟ زیست بود دیگه؟ D:
عامم... تو این موقع ها چی میگن؟ باعث افتخاره؟ خوشحال شدم؟ من دوست ندارم انقدر رسمی بگم، پس فقط... ممنون! =)
+میام، راستش الان تو راهم، امروز یا نهایتا فردا میرسمD:
𝒀𝒖𝒎𝒊𝒌𝒐 ツ ! ×
۰۶ دی ۱۵:۳۸
بله تموم شد...چقدر خوب حواستونه((: !!!
ولی مرگ رو با چشمای خودم دیدم آقا...
نمیدونم چجوری زنده و سرپام ، دیشب نتونستم بخوابم...شاید در حد نیم ساعت یا یک ساعت واقعا خوابیده باشم...اما مهم اینه که تموم شد...

+ راحت باشین(= ... رسمی بازی به قصد شوخی بعضی وقتا قشنگه! مثلا دو نفری که از عمد همدیگه رو "شما" خطاب میکنن((=
++ خب خوبه زودتر برسینXD
هر وقت اومدین هم خبر بدین چایی در خدمت باشیم!

پاسخ :

=))
عجب... من فکر کنم دیرترین وقتی که خوابیدم ساعت 4 بوده، اونم نه اینکه خودم بیدار باشم، کل خانواده بیدار بودن و از یه مهمونی برگشته بودیم، مال چند سال پیش فکر کنم، هعیی... فکر کنم یکی از کارایی که بخوام تو تابستون انجام بدم تا صبح بیدار موندنه، به نظر میاد خفن باشهD: ولی راست میگین، مهم اینه که تموم شد=)

+اول فکر میکردم شاید این اشتباه باشه، ولی الان به نظرم خیلی قشنگه=) حس خوبی به آدم میده:))
++D: حتما یه روز مزاحمتون میشیم. تاحالا به صرف چایی نرفته بودم وب کسی، به نظر جالب میادD:
سَمَر ‌‌
۰۲ اسفند ۱۳:۵۶
دارم اینجا رو شخم می‌زنم و رسیدم به این پست. و الان باید بگم که چه جالب و عجیب؟! =")

+فلان فلان نشده! آیا این انصافه که من هر وقت میام اینجا دلم بخواد از اول وبلاگتو شخم بزنم؟ چرا اینقدر قالبت شبیه نوشته‌هاته آخه؟ TT
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان