کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

یک دو سه... ستارم روشن شد؟

ســـ... سلام، من عشق کتابم و... و خوش... خوش اومدید به رادیو عشق کتابـــ... *پارازیت*

 

ســ... سلام!smiley

من... من امیریوسفم.

یه کرم کــ ... کتاب حرفه ای. *پارازیت*

واقعا نمیدونم چی بگم، احساس میکنم بیان واسم راحت نیست... شاید یهو دیدی رفتم... *پارازیت* (چکیده دوتا از کامنتای من به دونفر که بهشون اعتماد دارم در دوزمان مختلف)

بانوی من، متاسفم اگه ناراحتت کردم، سینیور؟ اسم... جا... جالبیه. استلا... و.. وایولت، آ..آرتـی، من ناشـناسم... و نمیفهمید من... مــن کیم! *پارازیت*

اســ...استلا، تو همون ناشناسی؟ وا... واقعا؟*پارازیت*

آرتمیس اسم... اسم الهه ما... ماه و شب و... هستش. واوو، پس اسمت آرتمیسه؟ خوشوقتم! *پارازیت*

آرام! من باور.... باورم نمی...شه  نمیشه که تو 15 سالته! *پارازیت*

هانی بانچ؟ اسم قشـ...قشنگیــه، چیــی صداتتتتتتتت*پارازیت* چی صدات کنم؟ *پارازیت*

ممــ... ممنونم وایولت، تو... تو دوست فوق العاده ای هستــییییی*پارازیت* هستی.

سلامــــــ.heart

امروز میخوام... میخوا.... میخوام... یه کتاب معرفی کنمممممم *پارازیت*.

یه کتابی که به نطر من شاهکار بزر... بزرگیــه که تخیل خیلی هارا دوباره فعال کر... کر... کرده. *پارازیت*

اگه.. اگه بخوام.... یه خواهر بزرگتـــر توی بیان انتــخاب کنـ... کنـ... کنم اون نوبادیه.

قشنگ بود... بود، بود بود کیدو*پارازیت*

رمزو.... رمزو بگو... عشــ... عشق کتاب! *پارازیت*

چشــ... چشــم بانوی سرآشپز.... *پارازیت*

حنـ... حنا! ما چقدر شبیهیم!

علیرضا... تا..تا..تاکی ، استـ... استفان...

یومیکـــ.... یومیکو.

و همشون...

و اینگونه شد، روزی روزگاری، امیریوسف وارد جادوگران شد، تبدیل به پیتر شد، پیتر با مگان جونز آشنا شد، مگان جونز او را تبدیل به عشق کتاب و خودش را تبدیل به شیفته کرد و اکنون تو اینجایی، همراه با دوستانت و خانواده مجازی اتتتتتت *پارازیت و خاموش شدن*

________________

_خب؟

_چی خب؟

_چندسالت شد؟

_سال؟ روز، فعلا که وبلاگم میگه 260 روز.

_الان باید بگم تولدت مبارک؟

_لطف میکنی.

_آخه تولدت نیست.

_راست میگی ولی عوضش حالا بالای 100 نفره که منو میشناسن.

_تبریک میگم.

_ممنون، بهتری؟

_آره، بدک نیستم.

_خوبه.

هودی پوش شماره دوم درست هودی پوش اولی را گرفت و گفت: «بیا بریم.» هودی پوش اولی گفت: «کجا؟»

دومی گفت: «میخوایم بریم سمت قطارمون.»

***

_نوبادی جات راحته؟

نوبادی از پشت دستی تکان داد و لبخندی زد، هودی پوش دومی سیبی از درون سبد در حال حرکت برداشت و به اولی گفت: « من  در عجبم نوبادی چطوری از اون موقع تاحالا اعتراض نکرده، اولین نفری که اومد تو قطارمون اون بود.»

اولی سری با تاسف تکان داد و گفت: «بس کن عشق کتاب، بعدشم مگه اولین نفر شیفته نبود؟» عشق کتاب سیب را گاز گرفت و دستش را دور شانه امیر انداخت. «نه، اینطوری فکر میکردیم، اتفاقا تو یه روز دنبالمون کردن ولی نوبادی زودتر دنبال کرده.» امیر دستش عشق کتاب را از روی شانه اش برداشت و گفت: «که این طور.»

«داره آماده میشه کم کم.»

«قطارمون؟»

«آره»

عشق کتاب به چندین و چند مسافری که همه درحال جمع کردن وسایلشان و حرکت به سمت قطار بودند نگاه کرد و از امیر پرسید: «باورت میشه که الان بالای 100 نفر دنبال کننده داریم؟»

«نه.»

«مرسی:/»

«نه باور نمیکنم، ولی باید خوشحال باشیم، بیخیال، کی باید راه بیوفتیم؟»

«یکم دیگه، وقتی همه اومدن» و هر دونفر، بدون اینکه چیزی به هم بگویند، همراه با یکدیگر به سمت اولین واگن رفتند، در زدند و وارد شدند. «راحتین؟»

***

+سلام! من عشق کتابم و اونم که اون پایینه امیره، خواستیم بگیم که... ممنونم که همیشه بودین، منو شناختین، باهام خوب رفتار کردید، کمکم کردید، باعث شدید خداروشکر کنم که هستین و ممنونم که الان دارین اینو میخونین، اینجا قطاره صدتایی شدنمونه، و داره راه میوفته، پس... بشینید، لذت ببرید و خوش بگذرونین! من عشق کتابم خیلی ممنونم که واقعا تااینجا همراهم بودین، صدامو شنیدین، به دردودلام گوش کردین، باعث بشین ناراحت بشم، باعث شدین خوشحال بشم، و هرچیزی نوشتمو خوندین، تغییر مودامو تحمل کردین و شدین صمیمی ترین دوستایی که دارم! و ممنونم که کاری کردین بیان بشه یه عضو جدانشدنی از زندگیم.

من عشق کتابم و... ممنونم که تا اینجا باهام بودید. مخصوصا واگن یک و دو، دوستام=) واقعا ممنونم!

۱۴ ۲۴
mochi ^-^
۲۷ دی ۱۷:۴۲
آووو عشق کتاب^^نیاز نیست تشکر کنی:)میدونی دوستی یه ارتباط دو نفرست اگه یه نفر اتصال پیدا نکنه دوستی ایجاد نمیشه پس هر چقدر تو از ما مچکری ما هم از تو ممنونیمD:
+چرا دلم میخواد برای همیشه دوستی هامون باقی بمونه..

پاسخ :

:)) پس من از همتون ممنونم=) *پخش آهنگ غمناک و احساسی در پشت زمینه* *نمیتونم گند نزنم تو این صحنه ها:/*
+منم دلم میخواد، شاید واقعا میمونه، کی میدونه؟ =)))
NargeSs :)
۲۷ دی ۱۸:۰۶
چقد پست قشنگ و گوگولی و رنگی رنگی و ملایم و خوشمزه و چندتا صفت دیگه که یادم نمی‌آدی :))))))))))))) :دی.
امیدوارم این حس خوبو تا همیشه تجربه کنی :))

پاسخ :

ممنونمD:
و همچنین =))
Nobody -
۲۷ دی ۱۸:۰۸
وایی T_T من اولین نفرم؟ چه قشنگ. خیلی حس خوبی داشت خوندنش.
و اینکه... منم خیلی خوشحالم که تا اینجا موندی. صد نفره شدی و اینجارو دوست داری. از ما حس خوب می گیری و بیان رو عضو جدا نشدنی از زندگیت می دونی. و ممنونم که هستی :))

پاسخ :

=)))
منم ممنونم که دنبالم کردی اول از همه و برام کامنت گذاشتی=))

هلن پراسپرو
۲۷ دی ۱۸:۱۳
:))))))))))))))))))!!!!!!!
(بغل استخوان شکن)
ببخشید، من زیاد بلد نیستم احساساتمو نشون بدم، فقط علامت تعجب و پرانتز و بغل توی پرانتز بلدم بذارم...
ولی چقدر اون اولش قشنگ بود! چقدر... چقدر...!
قشنگ صدای پارازیتا رو میشنیدم!

پاسخ :

واقعا؟ *ذوق*
اتفاقا فکر میکردم هیشکی درک نمیکنه و حس نمیکنه پارزیتارو ._.
قشنگ خوندی*لبخند*
Moony :)
۲۷ دی ۱۸:۱۶
سلام :)
خوشحالم که موندی خوشحالم که می خوای حالا حالاها بمونی:)
چیز دیگه ای ندارم:)الکی که مختصر نویستون نشدم

پاسخ :

سلام=))
ممنون مختصرنویسمونD:
Sŧεℓℓą =]
۲۷ دی ۱۸:۵۷
منم با نرگس موافقم D:

پاسخ :

=))))
آرتـــمیس -
۲۷ دی ۱۸:۵۷
"آرتمیس اسم... اسم الهه ما... ماه و شب و... هستش. واوو، پس اسمت آرتمیسه؟ خوشوقتم! *پارازیت"
:))))
چقدر رسمی بودیم اون موقع:/ ایح.

یعنی...خیلی قشنگ بود...پارازیت ها رو هم قشنگ حس کردم!!
مرسی که اینجایی! و مرسی که مهربون و تنها پسر ۱۴ ساله بیانی=))) (D:) 
  
*به صندلی قطار تکیه می دهد و از گارسون می خواهد برایش پفیلا بیاورد*

پاسخ :

ایحD:

خیلی خیلی ممنونم بانو آرتمیس=)))
منم ممنونم که تنها دخترفضانوردمون تویی و هستی=) *لبخند زده* (^-^ ^-^ ^-^ ^-^)
*به گارسون میگوید پفیلا را دوبرابر بیاورد، همراه با کره آب شده*عینک دودی**

Fluffy .jm
۲۷ دی ۱۹:۱۴
چقد متنت خوبه
یعنی ی دور کامل آشنایی و دوستی رو خوب بیان کردی
پارازیت هاتم خیلی جالب بود ^^

پاسخ :

ممنونم ^^
=))
تاکی تاچیبانا
۲۷ دی ۱۹:۴۳
اونجا که به نوبادی گفتی جات راحته یاد داستان دختر پرتقال افتادم که پدر به پسرش گئورگ نامه نوشته بود و تو نامه گفته بود که جات راحته؟ خیلی مهمه چون هنگام خوندن این نامه باید جات راحت باشه :)

همیشه خوشحال باشی :)

پاسخ :

=))))
Baby Blue
۲۸ دی ۰۰:۲۸
چقدددددد
چقددددد
قشنگگگ="))))

*به صندلی قطار تکیه میدهد و با لبخند چشمانش را نیبندد تا این حس خوب در تمام وجودش پخش شود*

+ من واگن چندم؟=)

پاسخ :

*لبخند بسی بزرگ!*

*لبخند میزند و جلوی کیدو مینشیند و چندعدد از آبنبات هایی که دوست دارد را به او میدهد، چشمانش را میبندد و استراحت میکندD:*

+نمیدونم... خودت بگو=) واگن یک مثلا؟ =)))
AliReza ‌‌
۲۸ دی ۱۴:۴۰
آخی عزیزم بهت تبریک میگم ^.^

پاسخ :

^.^
💚DORIS ‌💚
۲۸ دی ۱۷:۱۶
الان شده +100 یعنی بیشتر از صدنفر دنبالت میکنن D:
...
حالمو خوب کرد :)

پاسخ :

:))
•miss writer•
۲۹ دی ۱۶:۰۸
چه خوب که اینجا دوستای خوبی پیدا کردی!
امیدوارم بیشتر و بیشتر بنویسی ^^

پاسخ :

عه میس رایترمون! :)))
و همچنین=))
ممنون!
Amir chaqamirza
۲۹ دی ۱۷:۴۴
سلام سلام سلام
به به.چه زیبا و باهنر و دلپذیر...
ستارتان روشن شد،همانند ستاره ی قطبی در هنگام مسیر یابی... :)
صدتایی شدنتانم،مبارک...🌈😊🍃🎀🎁🎂🎆🎇🎁🎄🎉🎊🎍🎉🎇😃😄.
عجب قطاریه،همانند قطار سریع السیر هاگوارتز،با همون رویونکلاوی های باهوش،گریفندوری های دلیر،اسلیترینی های زیرک و هافل پافی های فداکار.... 😄😃.... :)

پاسخ :

سلام=))
باهنر و دلپذیر مثل خودتون=)
ممنونمD:
دقیقا، و پر از حسای خوب و دوستای خفن=)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان