کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

کتابخونه اسرار.. بفرمایید؟

 

*بر طبل شادانه کوفتن، گاهی حتی پیروز و مردانه کوفتن*

+میدونم لیتل نایمترزو حتی نه گیم پلیاشو دیدین نه بازیش کردین*منم بازیش نکردم.. فقط دوستش دارم، تئوریاش خیلی خفنه^-^ @آرام* ولی اینو ببینین.. اون یکی دوستشه. دقت کنین، قشنگ نیست؟ از نظرمن قشنگه.. خیلی قشنگه:"

+من نمیدونم ولی اگه خانه کاغذی موردعلاقتون نیست دیگه استرنجر تینگز(ثینگز؟:/)  (پارسی را پاس داشتن: چیزهای عجیب^-^) رو باید دیده باشین دیگه:/ *اگه فکر میکنین با این حجم از فیلم دیدن به درس خوندنم نمیرسم یا مثلا انقدر آدم بیخیالی هستم که تو فصل درس و یادگیری و علم و دانش سریال معرفی میکنم درست فکر میکنین:/ خب... مفتخرم بگم کم کم دارم کنترل زمانمو میگیرم دستم، از صبح تا ساعت 9 شب.. زمان درس و تحصیل و این حرفاست.. بعدش تفریح.. حالا چه به صورت پلات نویسی چه سریال دیدن.. که خودشم به نوشتنم کمک میکنه :")*

+انیمه.. فوق العادس:") *یک نیمچه اوتاکویی که دارد به سوی اوتاکو شدن گام بر میدارد .-.*

+میدونم نمیشناسین ولی.. قشنگ معلومه تو طراحی پوستر هرفصل به الون (eleven= 11) گفتن چشاتو بده بالا یکم ترسناک شی دستتم به یه سمتی دراز کن.. تو کل پوستراش همینه.. درسته بانوی قهرمانمونی.. ولی یکم خلاقیت..

+ درسته.. نایروبی خیلی قشنگ بازی میکنه، یا راکل.. ولی اگه گفتن بهترین مادری که تو سریالا دیدی کی بوده بدون شک ایشونو نشون میدم.. آخه چرا انقدر طبیعی؟ اگه نمیدونستم سریاله مطمئن میشدم واقعا ویل بچشه و یه اتفاقی براش افتاده.-.

+مایک :") پسره ی کیوت. مطمئنا اگه همینجوری بچه میموند قشنگتر میشد.. نمیشه یکی رو نگه داشت رو بچگیش؟ بزرگیاش انگار از این بچه لوساییه که میگن خانوم تکلیفارو ندیدین:/

+فکر میکنین نفهمیدم خسته شدین از چرت و پرتام؟ میدونستم!

_________________________________

اهم... سلامی به وسعت آسمان بر شما، ^-^

چطورین؟ خوبی خوشین؟ سلامتین؟ زیر سایه گرداننده شانس و دانایی... *#نوستالژی* *یادم نمیاد تاحالا به چند نفر بعد از سلامام تو خصوصیشون گفتم زیر سایه گرداننده شانس و دانایی حالتون خوب هست؟ ولی یادمه هروقت اینو نوشتم خوشحال بودم.. آره خلاصه.*

خب.. انقدر حــرف داریم که نمیدونم از کدوم شروع کنم.

اول اینکه، نیاز داشتم به بستن وبم، اگه فکر میکنین که میخواستم جلب توجه کنم یا بقیه رو ناراحت کنم، یا انتقام بخوام بگیرم یا این چرت و پرتا، میخواستم بگم که آره درست فکر میکنین *شکستن کمر حضار* نه:| قبل از اینکه وبمو ببندم و تو یه شرایط «ببندمش و نبندمش» بودم.. فکر میکردم اگه ببندم وبمو فکر میکنین میخوام توجه جلب کنم یا میخوام کاری کنم بقیه درموردم حرف بزنن.. ولی آخرش نتونستم.. ساده بخوام بگم نتونستم.. باید میبستمش که بگم که «آره بانو/سینیورجان نه حوصله دارم برای پستات نه نیاز دارم به کسی که بخواد کمکم کنه.. راستش، یکی از اون حالتاییه که باید تنها باشی تا با خودت کنار بیای..»

پس... با یه حالت «عشق فقط خودم» «فقط خودمم که مهمم»  «بقیه درکم میکنن» بستمش و راضیم.. راست میگم، اگه برگردم عقب یکم پفیلا ورمیدارم و میشینم رو تختم و و همینجور که بالا پایین میپرم شعار میدم: «ببندش! ببندش! ببندش!» و بستن وب خود گذشتمو نگاه میکنم لذت میبرم.. البته قبل از اینکه دوسه ساعتی با خودم حرف زدم، کسی راهی نداره واسه اینکه بتونیم خود آیندمونو بیاریم پیش خودمون؟ بعضی وقتا حس میکنم دلم یه عشق کتاب میخواد، نه یه عشق کتاب پشت وبش.. یه عشق کتاب واقعی، که بشینیم روبروی هم و وقتی داریم بلاچاو زمزمه میکنیم با هم حرف بزنیم.. اونقدر از خودراضی نیستم که بگم فقط دلم میخواد خودم پیش خودم باشم.. ولی حس خوبی میده خودت پیش خودت باشی و از چیزایی که هیچ احدی از نمیدونه حرف بزنین...

و این جاش تو پس نویسا و پیش نویساست ولی الان به ذهنم اومد^-^ خیلی وقته روی «صبحت بخیر جون دل! سرکیفی عزیز؟» گیر کردم.. یهو به خودم میام میبینم همینجور که دارم جزوه های ریاضی رو میخونم و تو یه حالت مزخرفی نشستم.. *امم.. گفته بودم بعضی وقتا اصلا نمیخوام عین آدما بشینم؟ مدل اسپایدرمنی داریم.. وارونه... خلاصه که بسی جاذابه.. امتحانش کنین:")* زیرلب میگم صبحت بخیر جون دل! برقراری عزیز؟ سرکیفی؟ *خم میشود و به بردار توی جزوه میگوید* سرکیفی بدم سرکیفی الکی ادا حال بدارو در نیار ^-^ و صحبت از جون دل شد.. برخلاف یه قشر عظیمی از بقیه من دوستش دارم جون دلو.. حداقل هنوز هرغلطی نکرده واسه جذب فالوور، نشسته داره راهو برا بقیه روشن میکنه:") نظرم براتون اهمیت نداره؟ اف بر شما، ننگ خدایانم همینطور._.

دیگه چی... به جز مائو کمیک فن نداریم اینجا؟ :" تو این چندروز برای پرت کردن حواسم قدم گذاشتم برای به روز کردن اطلاعات کمیک بوکیم، میدونم نمیفهمین چی میگم ولی نه.. واقعا دیدین؟ دیدین زک اسنایدر بالاخره لیگ عدالتو درست کرد؟ به نظر من خیلی خفن میشه، دیگه ببینین از نظر منِ مارول فن خفن میشه این فیلم.. ببینین خودش دیگه چی میشه:") خیلی میخوام بدونم چجوری میکننش.. ولی همینجا میگم.. اگه گند زدن و دوباره همونجوری و یا حتی بدتر شد فیلم؛ دی سی رو میبوسم میذارم کنار:/ بجز شزمش البته، شزم یکی از معدود کارای خوبش بود، یا شخصیت جوکر.. بهترین کار دی سی ساختن جوکر بود..

دارم سرتونو درد میارم.. شرمنده:") و.. پست تاکی رو دیدین؟ لازمه بگم چقدر.. چقدر از اعماق وجودم حس کردم که راسته؟ نمیخوام براتون از این حرفای روشن فکرانه بزنم.. ولی بیاین قبول کنیم که راست بود، بیش از اندازه راست بود، اگه هم به اون دلیلیایی نبود که تاکی میگه( که بیشتر مواقع هست..) آخرش.. یه روزی بیان مریض میشه، یه روزی همون اتفاق میهن بلاگ اتفاق میوفته و گم میکنیم همو.. شایدم نکنیم.. ولی، هوفف، از بار غم انگیزیش نمیتونم چیزی بگم.. بیخیالش فعلا.. تا اون موقع یه کاری میکنم..

شاید بهترین پست برگشتی نبود که میتونستم بنویسم ولی بیخیال.. بهتر از هیچی بود. :)

________________________________

+از همه عزیزانی که منت گذاشتن اومدن فحشم دادن تشکر میکنم.. مخصوصا بهترین این پروژه کیدو TT *تشویق حضار*

+میدونین.. قدر دوستاتونو بدونین.. همین=) بدونین قدرشونو.. راست میگم..

+مثل چی هفته دیگه کار دارم و خیر سرم میخواستم یه چیز جدید به زندگیم اضافه کنم ولی فعلا توی مرداب فیزیک و ریاضی غرق شدم..

+قبلا اینجوری بودم که اگه عربی رو میشدم 19 تا چندساعت دپرس بودم و میگفتم چرا اینو نوشتم؟ چرا دقت نکردم؟ یا ریاضی، ریاضیم پایین 18 نمیومد، 18 میشدم با بقیه قهر میکردم حتی.. ولی الان اینجوریه که یه آزمون سختو 20 میشم سرمو از گوشی بیرون میارم میگم« عه.. چه خوب.» و به ادامه کارم میپردازم.. یا مثلا.. یه درس خیلی آسونی که توش خیر سرم بهترین شاگردمو میشم 18 نگاه میکنم به نمرهه و میگم: «اوه.. چقد بد .-.» و پا میشم میرم.. خسته کننده شده.. یا... الان که نگاه میکنم میبینم چقدر سر چیزای بچگونه ای ناراحت بودم قبلا.. یا به چه آدمای مزخرفی قبلا وابسته بودم.. میدونین.. الان که نگاه میکنم میبینم دلم میخواد از خودم بپرسم چرا؟ چرا انقدر خودتو عذاب میدادی؟ و بیخیال تر از قبل شدم.. بیخیالیی یه جاهایی خیلی خوبه=)

+تا الان بیان رو خطای 504 گیر کرده بود..

+چقدر منظره عجیبیه.. سه تا ردیف پشت سر هم صفر شدن، بازدیدکننده های دیروز و امروز، آنلاینا.. سخته.. یعنی روزی میشه که واقعا اینجوری باشه؟

+پریسا.. *هوفف.. شرمنده، من نمیتونم بهت بگم .-. همون شیفته^-^* اومدم، بیا که میخوام از وقتی که رفتی بشینم برات همه چی رو تعریف کنم:") تازه دوستامم موندم.. چقدر خوبه که برگشتی.. میدونی، صمیمی نبودیم و نیستیم هنوزم.. ولی دلم تنگ شده بود برات. =))

+ کلی کار دارم.. کامنتای جواب نداده شده، پیوندایی که میخوام اضافشون کنم.. خوبه:") عوضش همش تو پنلممD:

+هنوزم که هنوزه 4 تا تبریکو هردفعه که وقتم خالی میشه میخونم.. خوشحالم میکنه. یکیش از همه اون 18 نفر بود=") بهترینش.. که هنوزم خوشحالم میکنه.. یکیش از.. از یکی بود، اون که راز خلقت توش کشف شده بود. یکی دیگشم از یکی دیگه که تو خصوصی بود. آره، همونی که فکر میکنی، همون که گیف داشت:") و یکی دیگشم شاید مسخره بیاد، چه میدونم.. از یومیکوئه، نمیدونم چرا..  واقعا نمیدونم.

+یه ناشناسم بود خصوصی تبریک گفت.. گفت دوست داره باهام آشنا شه، یادم افتاد جواب ندادم.. اینجام ناشناسD: هرچند انگار فهمیدم کی هستی.. منم میخوام باهات آشنا شه ^-^

+اِما! امادابز.. خصوصیتو نمیتونم جواب بدم.. چون حساب نداری تو بیان.. نمیشه حساب بزنی؟ وب بزنی؟ قشنگ میشه=")

+فکر کنم بعد از این بیش از 10 ماه واقعا یه قدرتی پیدا کردم اگه بشینم فکر کنم میفهمم ناشناسه کیه:/ البته بعضی وقتاهم نمیشه:")

+چقدر پ.ن.. خدایا..

+روما همین حالا بهم گفت که ستاره پستم روشن نشده، هرکاریکردم نشد به جز اینکه الان دوباره پستو بذارم.. اگه درست شه باید پست قبلی رو پاک کنم.. ممنونم روما! =)

۴۶ ۳۰
Violet J Aron ❀
۱۳ اسفند ۰۸:۰۶
سلام بی‌شرف:))
فرست شدم؟؟

پاسخ :

بلی=)
اینا تقدیم به تو:")
Violet J Aron ❀
۱۳ اسفند ۰۸:۱۱
(ذوووق)
متن پست رو دوبار گذاشتی D:

پاسخ :

*لبخند*
میدونم.. اولین بار دیشب ساعت یک گذاشتمش ولی دیدم روما میگه ستارش روشن نشده.. با یه وب دیگه هم ستارم روشن نشده بود، هرکاری کردم روشن نشد مجبور شدم دوباره متنشو بذارم:") پاکش میکنم الانD:
Baby Blue
۱۳ اسفند ۰۸:۱۲
میرم پستو بخونم...
دعا کن زندت بذارم..

پاسخ :

زشته ها.. بیا مسالمت آمیز حلش کنیم..
سَمَر ‌‌
۱۳ اسفند ۰۸:۱۲
تابشیِ فلان فلان نشده ^^

من برم بخونم... :"|

پاسخ :

تشکرات فراوان ^-^
برو خدا به همرات :"
سَمَر ‌‌
۱۳ اسفند ۰۸:۱۷
فقط اون سانسور شده‌ها...
[مامان‌بزرگِ درون: دو قورت و نیم‌ش‌ هم باقیه =/]

پاسخ :

بسی متفکرانستD:
^-^
لونا =]
۱۳ اسفند ۰۸:۲۳
سلام *****=)(سانسور شده توسط گشت ارشاد بیان)
خو نمی گی بیان سوت و کور میشه نامرد وقتی میری

پاسخ :

لونااا [:"))]
آخه چی بگم به این حرف؟ :") ممنونم D:
*اشک میریزد*
aramm 0_0
۱۳ اسفند ۰۸:۲۷
به نیابت از سمر،سلام تابشّیِ ترک وطن کن(!) :/
دقت کردی دفعه قبلم که وبتو بسته بودی بیان خراب شده بود؟@_@
من اصن نفهمیدم اون عکسه چیه:/ اصن نفهمیدمااا:/ زیرنویس پلیز•-•
خود ایندمونو بیاریم پیش خودمون؟ یا خود گذشته مونو بیاریم پیش خود الانمون؟ در هر حال راهش پیدا کردن ریسمانهای زمانه که حتی اگه هم پیداش کنی نمیتونی ببینیش چون بیشتر از سه تا بعد داره^-^\ سعی کن با این حقیقت تلخ کنار بیای تا انیشتن بعدی زمانه متولد بشه شاید فهمید باید چه خاکی تو سرمون بریزیم^-^\
+ من تا حالا هیچ ناشناسی تو وبم نداشتمXD

پاسخ :

سلام بر شما D:
اوهوم.. ترسیدم دوباره خراب بشه وب بسته بمونم زیر آوار، گفته حداقل خراب بشه وبم باز باشه .-.
اینم دیگه خشم بیانه دیگه.. من که میرم ناراحت میشه طفلک ^-^
خودمم نمیدونم راستش:/ بیان نمیذاره عکس آپلود کنم.. درست که شد عوضش میکنم.. راس میگی، عکسه خیلی عجیبه •-•
واوو.. ریسمانهای زمان.. اینو نمیدونستم.. خوبه خوبه :")
+وایسا خودم میام ناشناس وبت میشمXD
☁️𝐴𝑦𝑙𝑖𝑛 (سکینه کوماندو-.-)
۱۳ اسفند ۰۸:۳۰
لبخند مدل هارلی کویین می زند*
به به، عشق کتاب جون، خوش اومدی، از این طرفا؟
چوب بیسبال را دور دستش می چرخاند*
متن پست را می خواند*
چوب را پرت می کند توی آشغال ها*
تبدیل به آیلین(سکینه کوماندو) می شود*
با تردید به عشق کتاب نگاه می کند*
میشه بغلت کنم؟TT
کذکنزتایذضصعثنتلذثل2خعصاه2هحببث2
دلم برات تنگ شده بوددددددددددددد
ووووووووووو
همییییییییییینننننننن
باعث میشه تبرئه شیXD

پاسخ :

عه هارلی =)
یه زمانی مثل چی هارلی برام خفن بود، نه مارگو رابی و فیلمش.. کمیکاش =")
سکینه کوماندو؟ XD
منم دلم برات تنگ شده بـــوددد TT
خیلی خوبه که تبرئه میشم.. نمیخواستم اول صبح یه چوب بخوره تو سرم:")
سَمَر ‌‌
۱۳ اسفند ۰۸:۳۸
عاقااا عاقاااا
آیسان درست می‌گفتا، الان که تو اومدی بیان درست شد!
دیگه نکن این کارو مرد مومن :""|
راستی! نکنه نفوذی‌ای؟ *چشم باریک کردن*

پاسخ :

بیان لطیف بیچاره.. وقتی بهترین بلاگرش( ://) میره دلش میشکنه و مریض میشه.. خدایا:")
نمیکنم دیگه.. البته تا بعدا D:
شاید باشم "-" *پنهان شدن پشت روزنامه*
لونا =]
۱۳ اسفند ۰۸:۴۰
آهان راستی!من کمیک نمی خونم ولی مانگا و مانهوا چرا.
داری اوتاکو می شی!ایول بابا(یک عدد ربع اوتاکو)

پاسخ :

منم مانگا و مانهوا میخونم ولی کم =))
اوهوم D:
King of the Book
۱۳ اسفند ۰۸:۴۱
یه چیزی.. مشکل از بیانه؟ :/
هرچی سعی میکنم لینکارو درست کنم نمیشه.. یه عالمه عکس عوض کردم ولی نشد.. عجب..

پاسخ :

چطوری بلا؟
سَمَر ‌‌
۱۳ اسفند ۰۸:۴۳
@عشق کتاب
احتمالا
باکس آمارو که آورده! "-"

پاسخ :

U_U
Baby Blue
۱۳ اسفند ۰۸:۴۴
۷) البته که باید قدر دوستامونو بدونیم (اگه فکر کردی خواستم این حقیقتو که "خودت" باید قدر دوستاتو بدونیو بکوبم تو صورتت سخت در درستی:/)
۸) هنوز خالی نشدم...
۹) "یادم نمیاد تاحالا به چند نفر بعد از سلامام تو خصوصیشون گفتم زیر سایه گرداننده شانس و دانایی حالتون خوب هست؟ ولی یادمه هروقت اینو نوشتم خوشحال بودم.. آره خلاصه.*"
ینی هروقت باهام حرف زدی خوشحال نبودی؟:/ بیخیال! من که میدونم خیلی تو خصوصی خوشحال و خندان و شادمان بودی"-"\
۱۰) هرچی میگذره به نفرتم ازت افزوده میشه '-'
۱۱) حالم ازت بهم میخوره '-'
۱۲) بیشعور '-'
۱۳) الان برا ملت سوال پیش میاد که چطور انقد خونسردانه(آره خیلی!!!!) واکنش دادم...باید بگم که...دوستان! شماره های یک تا شیش قابل پخش نبودن خصوصی فرستاده شدن/"-"\ شما درحال مشاهده نسخه آرام یافته کیدو هستیدXD
۱۴) فکر نکن یادم رفته که ازت متنفرم '-'
۱۵) تف تو روت "-"

پاسخ :

7) اون که صدالبته "-" (کاملا فهمیدم.. :")
8) *فاصله گرفتن*
9) اون موقع دیگه خیلی خوشحال بودم.. خیلی خیلی:| فکر کنم سر جمع دوسه نفرم نشن.. راست میگی.. تو خصوصی تو هم خوشحال بودم ولی نشونه ای نمیذاشتم تو حرفام.. باید تفکر کنم ببینم چیکار میتونم بکنم:")
10) حیف "-"
11) *تکان دادن سر از تاسف* زشته به خدا..
12)*در و همسایه را چک کردن*
13)اصلا این خیلی خونسردانه بود.. متاسفانه 1 تا 6 ده برابر این بود.. خداروشکر به خیر گذاشت، نسخه آرام یافته کیدو.. حداقلش فقط بیشعور شدم و یه کسی که ازش حالت بهم میخوره.. خوبه :")
14) استغفرالله.. *صلوات فرستادن جمع و متفرق شدن*
15) آقاا.. آبرومون رفت پیش در و همسایه! *-*
Honey Bunch
۱۳ اسفند ۰۸:۴۶
بالاخره اومدی سینیورکم :) *خب دیگه صدا کردن عشق کتاب با لقب "سینیورکم" فقط مختص منه U_U* خیلی خوشحالم که برگشتی و ... خدای من ! جون دل ...XDD این بشر محشره . نمیدونم چرا هر وقت میرم پیجش کلی میخندم .
واقعا تا ساعت 9 شب درس میخونی ؟ o-o *نگاه کردن به برنامه ی افتضاح خودش و تاسف *
کی میدونه شاید بسته بودن وبم به دو هفته نکشه. البته فعلا که باید برم به ادامه ی آهنگ Lay your head on me گوش کنم .

پاسخ :

سینیورکم؟ بدک نیست..
اوهوم=")) باید تا 9 درس بخونم.. بقیه نمیخونن؟ :|
خوبه خوبه=))
Cloudia Hirai
۱۳ اسفند ۰۸:۴۶
سلااامممم ^-^

پاسخ :

سلامم بر شما D:
Honey Bunch
۱۳ اسفند ۰۸:۴۷
@کیدو
0____0

پاسخ :

"-"
☁️𝐴𝑦𝑙𝑖𝑛 (سکینه کوماندو-.-)
۱۳ اسفند ۰۸:۴۸
ببین از سکینه کوماندو حرف نزن داستانش طولانیهXDD
نصف کیپاپرای بیان الان به درجه بالای سکینگی رسیدنXDD
میپرد بغل عشق کتاب*
چقد دلم برا این پستای 3 متریت تنگ شده بوددXD
تهدید می کند*
پستای بعدیتم باید همشون دراز و بلند بالا باشنا._.XD
+من نه تنها کمیک میخونم خودمم میکشم*-*
مانگا و مانهوا و وبتونم میخونمTT

پاسخ :

درجه سکینگی XD
وایی =")) خیلی ممنونم :")
فکر کردم کسی نمیخونه کمترشونم کردم تازه:")
+خیلی خوبه=") من فقط یه بار تو عمرم اونم تو پیج اینستا وبتون خوندم.. باید بیشتر امتحانش کنم.. بقیشو خوندم بیشتر وقتا=")
Baby Blue
۱۳ اسفند ۰۸:۴۹
راستی...
هیونگ هم عاشق جون دله=)

+ عوضی خر

پاسخ :

چقدر خوب=))
سلیقش حرف نداره.. :")

+* کوباندن سر به دیوار از تاسف*
Honey Bunch
۱۳ اسفند ۰۸:۵۰
یه سوال ... فقط منم که هر وقت میبینم ستاره ی عشق کتاب روشن شده یه لبخند بزرگ میزنم ؟

پاسخ :

واوو =")
سَمَر ‌‌
۱۳ اسفند ۰۸:۵۳
=)))))
تا بعد؟ نذار فحشت بدم تابشی ^^
*ذره‌بین به دست شدن و خمیده خمیده به راه افتادن*

پاسخ :

=))))
حالا تا بعد ^-^ *پیچاندن*
*پنهان شدن*
bella OC2
۱۳ اسفند ۰۸:۵۹
خوش برگشتی سینیوره^-^

پاسخ :

تشکرات فراوان =)
Baby Blue
۱۳ اسفند ۰۹:۰۱
@عشق کتاب
چطور میگی آبرومون رفت؟ "-"
هفت به بعد که خیلی سافت بود "-"
کاری نکن یک تا شیشو کپی کنم "-"

ولی اینکارو نمیکنم/"-"\
بگذار همینطور مسالمت آمیز طور پیش بریم"-"

پاسخ :

نه آقا یک تا شیشو کپی نکن "-"

خوبه *-*
اینم خیلی خوبه، مسالمت آمیز خوبه /*-*
Baby Blue
۱۳ اسفند ۰۹:۰۴
به عنوان پست دقت نکرده بودم...
"کتابخونه اسرار...بفرمایید؟؟"
_ خسته نباشین! چند تا کتاب قطور میخواستم!
+ در چه زمینه ای باشن؟
_ مهم ‌نیست! فقط قطور باشن
+...
_ ^-^
+ میشه بپرسم...برای چه کاری میخواین؟
_ میخوام بذارمشون روهم بکوبم تو سر عشق کتاب*-*


منفوووووور "-"

پاسخ :

خدایا XD
از کتابخونه خودم کتاب میگیری تا بزنی تو سرم؟ "-"
خوبه خوبه *-*/

عجب آدم منفوریم من D:

"-"/...
Cloudia Hirai
۱۳ اسفند ۰۹:۱۰
اول بگم که منم طرفدار کمیک بوکم درمورد شزم و جوکر هم به شدت باهات موافقم
-زیاد اهل بازی ویدیویی نیستم راستش....
-آخه کیه که استرنجر ثینگزو ندیده باشه D: (خب اونی که ندیده منم :///)
-صبحت بخیر جون دللل ! سر کیفی عزیززز؟XXXXDDD
-منم خیلی نگران بیان عزیزمونم :( (شاید یه وبلاگ تو بلاگفا زدم !)
-من که تاحالا پیام ناشناس نداشتم :دیییی
-از یه اتاکوی دیرینه بشنو : بر منکرش لعنت !!!
-الان که اومدی دیگه برای من مهم نیست که آیا وبتو بسته بودی یا خیر ولی قبول کن.....دلمون تنگ شده بود برات...
-منم جدیدا نمره هام مهم نیستن برام !
فک کنم خیلی قاتی پاتی بود XD
کلاسم شروع شدش من بروم دیگر :/// خدانگهدارتون !
سَمَر ‌‌
۱۳ اسفند ۰۹:۱۰
اهم اهم... مثل اینکه به نسخه‌ی فوق عصبی کیدو نیاز داریم ^^
*چشم باریک‌تر کردن و پیروزمندانه‌طور گفتن: خودتو نشون بده، تو محاصره شدی! [یوهاهاا :/]*
Marine .h
۱۳ اسفند ۰۹:۲۱
چقدر متن تکرار شد D:
خوش برگشتی=]
فن کمیک رو اطلاع ندارم، ولی اینجا یه نیمچه اوتاکو که تازه تازه داره عاشق مانگا میشه هستXD
راستی، خیلی جالبه که فقط ۱ روز از من بزرگتریD:
آقای آبی
۱۳ اسفند ۰۹:۲۸
اهم، اهم
کیدو چقدر محبت داره بهت...
دلش برای داداش کوچک تر کیدو میسوزد...
کیدو اگه داداشت با اون همه دارکیت و وحشیتت هنوز زندست، بهش بگو که من به فرزندخوندگی میپذیرمش XD
#سازمان_حمایت_از_برادر_کیدو سحابک
هلن پراسپرو
۱۳ اسفند ۰۹:۳۷
حرفی ندارم، به جز اینکه تا تاریخی نامعین، از بغل های استخوات شکن مجازی محرومی :)
ولی درود بهت! که کنترل زمانتو به دست گرفتی! من خیلی سعی کردم این نقشه رو پیاده کنم، ولی نشد. راز موفقیتت چیست؟؟ >_<
AliReza ‌ ‌
۱۳ اسفند ۰۹:۵۴
چه خوب برگشتی :(
Baby Blue
۱۳ اسفند ۰۹:۵۷
@آقای آبی
خوب شد گفتی
این بچه مظلوم خیلی دوسم داره...و همونقدم ازم میترسه...ینی معمولا نمیذاره عصبانی شم...خیلی ازم حساب میبره‌..‌
ولی دوستای خوبی برا هم هستیم پس اتفاقی براش نمیفته ^-^
درضمن شما که وحشیت و دارکیت منو ندیدین'-'
من زیاد کلامی دارک نمیشم'-'
باید تو واقعیت ببینین چطور خشمگین میشم"-"

+ چرا عاشق سحابک شدم؟:""""
تاکی تاچیبانا
۱۳ اسفند ۱۰:۴۴
اون تیغ تایتان کشی من کجاست؟ من باید این تایتان کوچولو رو شقه شقه کنم...
ᕼᗩᑎᗩ ...
۱۳ اسفند ۱۱:۵۸
عه یه عدد بی شرف برگشت D:
خوش برگشتی :)

نگو که روی الون کراش زدی :/ آخر من از دست کراش زدگان روی الون خل میشم :/ خواهشا تو هم مثل **** روی عدد یازده و 111 و 1111 و11111و1111111و11111111و1111111111
خب بسه
روی اینجور عددا قفلی نزن :/ *کوبیدن سر بر در*

وایسا! 18 نفر تبریک گفتن؟ کو کجا 0_________________0
چرا من ندیدم :/
توی خصوصی بود؟ :/
*کنجکاوانه نگاه کردن به انبارهای کتابخانه اسرار*
اه حس کردم یه دختر فوضول شدم :/
بیخیالش :/
جوابمو نده :/
نه این یکی رو جواب بده (خوددرگیری)
راز خلقت؟ @-@
آقای آبی
۱۳ اسفند ۱۲:۲۰
@کیدو
مطمئنی سندروم استکهلم نیست؟!
خب یه فیلم بگیر ببینیم...

Sŧεℓℓą =]
۱۳ اسفند ۱۲:۲۱
هعی .. خوش اومدی !
Baby Blue
۱۳ اسفند ۱۳:۵۹
@حنا
برو تو بخش comments وب:)
𝓿𝓪𝓷𝓲𝓵 •°
۱۳ اسفند ۱۵:۵۳
هی..آخه من الان هرچی بگم یک سوتی ریزی در میکنم..xD
پس فقط به یک خوش برگشتی اکتفا میکنم و یک تشکری هم میکنمو دیگه..چیکار کنم ؟! اممم.. یه شکلاتم بر میدارم.!
کتاب جدید نیوردین راستی؟!....اممم..صندلی داغ بیارین اصلا ///طرفدار داره ها.! جدن یکی پیدا شه صندلی داغ بزاره من فقط بخونم کیف کنم@_@
امممم.. راستی پی بردم کنه بودن جواب میده گاهی..!#_#
{اصلنم سعی نمیکنم سوتی بدم.._.}
Nobody -
۱۳ اسفند ۱۶:۵۳
به به :))) بلاخره اینجا باز شد.
خوش برگشتی. *با ماهیتابه یک بار می کوبد پشت عشق کتاب*
و اینکه... هیچی دیگه. همین :دی
آهان نه!
آیا فقط منم که ترس ورم داشته این مشکلات بیان همیشگی بشه؟ یا چی؟...
آرتـــ ـــمیس
۱۳ اسفند ۱۹:۱۶
فقط بذارید بگم مرسی واقعا..
امروز نت نداشتم 30 تا ستاره روشن شده، کلی آدم هم برگشتن :|
حلالتون نمی کنم :|
اصلا هم خوش برنگشتی، متنت هم عمرا بخونم.
والا.
شی‍ ‍فته
۱۳ اسفند ۱۹:۵۸
هاییی:))

متاسفانه امروز داغونم، نمیتونم برات از این پیامای هپی مپی واییی برگشتی و فلان بذارم:/ فقط میتونم از افق دوردست برات دست تکون بدم:/

اها راستی من استرنجرو دیدم ، اگه برات جالبه'-'
دیگه اینکه خانه کاغذی تو برنامه‌م هس ولی فعلا نمیتونم ببینمش
پیکی رو دیدم، فصل اخرشو دوست نداشتم، منتظرم با فصل جدیدش بترکونه و به پای فصلای قبل ترش برسه
و اینکه همچنان پایه دیدن کلی فیلم و سریال هستم و هیچوقت قرار نیس ازش دست بکشم، البته من یه دلیل موجه دارم که نمیتونم بگمت••

تاکی نیز راستش امروز انقد حال ندارم، نفهمیدم چی گفت دقیق، ولی پنجاه پنجاه بودم..
تازه‌شم تو از من کوچیک تری، :/ فکر نکنم اگه ازدواج کنی، زنت گیر بده:/// شایدم گیر داد، چه بدانم'-' ماریا بود اسمش؟؟ اری؟؟ چرا ماریا؟؟
شی‍ ‍فته
۱۳ اسفند ۲۰:۰۰
اما دابز کو؟؟
هنوز تو اون سایت فن فیک، مینویسی:)
من که پسوردمم یادم نیس:/
شی‍ ‍فته
۱۳ اسفند ۲۰:۰۶
کیدو دوست دارم:" *قلب*
زهرا یگانه
۱۳ اسفند ۲۳:۳۴
سلاام.
ببخشید بی ربطه، اما میشه بپرسم چه گام هایی رو به سوی اوتاکو شدن برداشتی؟ (از کجا و دیدن چه چیز هایی شروع کردی؟ و ..)
Lester
۱۰ خرداد ۰۰:۴۶
*خندیدن، لبخند کج*
ولی خیلی باحال بود، خفن ترین پی نوشت ها حتی
شبیه یه پتوی تیکه دوزی شده رنگارنگ گرم بود=>>

*ببخشید که اینقدر مزاحم می شم و کامنت برای پست های یه قرن پیشت می ذارم X( ولی خب خفنن*

پاسخ :

وای تو چرا همه پستامو داری میخونی؟ ::::)))))
نه بابا مزاحم چیه. بخون. بخون و خجالت‌زده‌م کن.
Lester
۱۳ خرداد ۱۰:۵۴
احتمالا اگه دور و بر ساعت ۳ صبح وقتی کلاغ‌ها دارن می خونن، بیدار بشی، کتابخانه اسرارو چک کنی، می بینی ۱ کاربر آنلاینه، و احتمالا اون منم.
حالا هر شبی که چک کنی، فرق نداره.

+جدی می دونستی؟ ساعت پنج دقیقه به پنج صبح کلاغ ها می خونن*-* خودم تازه کشف کردم.
+شاید بپرسی چرا ۳ صبح، خوشبختم، من یه جغدم، گاهی هم مرغ، بستگی به مودم داره.

+به طور کل، وقتی متن هاتون رو می خونم، دلم می خواد بنویسم، و می نویسم. هرچند که نثر من و موضوع هایی که "جغدترین لستر دنیا" می نویسه( جغدترین لستر دنیا عاشق دیو هاست، و مجسمه ها، معمولا از اونا می نویسه) ، با نثر و موضوع های عشق کتاب فرق داره، اما خالصانه بودن، این نهایت احساس توی هر جملتون، به وجدم میاره.
+و باعث می شه از بلاگفا بیام و توی بیان وبلاگ بزنم🤝

پاسخ :

اینا چیه داری میخونی؟ :::)))
من خودمم نمیخونمشون چون میترسم کرینج شم و بخوام پاکش کنم، و چون خوشم نمیاد پاک کنم اصلا اونایی که کرینجن رو نمیخونم.

+خوشحالم که این حسو داری. =))
+دوست دارم بخونمت.
Lester
۱۳ خرداد ۱۰:۵۶
*جمله‌تون

پاسخ :

=)
Lester Locke
۲۸ خرداد ۰۳:۱۸
هر سطرش لذت بخش و روح‌نوازه.
پیشرفت که قابل ملاحظه و چشمگیره حتی از نظر یه ناشی قلم مثل من.ولی پیشرفت یه عالی به عالی تر همچنان عالیه
+:>♡
+فکر کنم الان بتونی... و منم از اعماق وجودم خوشحال می شم=]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان