کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

چجوریه؟

 

 

 
bayan tools Duncan LaurenceArcade

دریافت

 

+چجوریه؟

-چی؟

+میگم چجوریه، منظورم اینه که... هی، تو.. تو میدونی زندگی کردن چجوریه؟

-من؟

+اوهوم.. نمیدونی؟

-چرا.. چرا میدونم. منـ.. منظورت از زندگی کردن چیه؟

+پس میگی که نمیدونی.

-میدونم. فقط میخوام ببینم منظورت چی بوده.

+اینکه ببینی چی میخوام تا همونو بهم بدی؟

-آره، یه جورایی.

+این اشتباهه، من فقط دوست دارم تجربتو به عنوان یه انسان از زندگی کردن بدونم.. همین.

-خب.. خب.. زندگی کردن یعنی از لحظه ای که به دنیای میایم تا لحظه ای که میمیریم، یه لحظه به ظاهر بینهایت که به یه سفر تشبیهش میکنن و توی اون سفر زندگی یعنی لحظات سفر کردن..

+داری عین آدم بزرگا حرف میزنی. بهتر بگو.

-خـ... خب... یعنی زندگی کردن دیگه.

+تو هیچی نمیدونی.

-تخیرم! میدونم.

+اگه میدونستی میتونستی برام توضیحش بدی.. شماها چقدر عجیب غریبید.

-خب.. برات توضیحش دادم دیگه.

+به زبون خودتون گفتی، نه زبون مردم من.

-خودت چی میگی؟ تو معنیشو میدونی؟

+مردم من زندگی رو یه جور دیگه تعریف میکنن.. وایسا، بذار تو کیفمو بگردم..

-چی؟

+پیداشون کردم! خب... بیا یه کاری بکنیم..

-چیکار داری میکنی؟

+وایسا.. خب، بلند شو..

-چی؟ چرا؟

+بلند شو. چشماتو ببند، فقط چیزی رو که میگم انجام بده.

-با... باشه.

+یه نفس عمیق بکش... دم، بازدم، دم، بازدم. با بینی دم، با دهن بازدم. حالا دستتو باز کن.

-...

+بازش کن، آفرین. حسش میکنی؟

-این چیه؟

+حسش کن. بگو چه حسی داره، فکر کن داری واسه آدمای کوری توضیح میدی که اینجا نیستن، یا فکر کن دارن داستانمونو مینویسن، برای خواننده ها توصیفش کن. برای من توصیفش کن.

-یه چیز.. یه چیز سفت و سنگیه، یکمی سرده، لبه لبه ست... یه چیزی مثل.. صدف؟

+آره. چشماتو باز نکنیا.. دست آزادتو بهم میدی؟

-.. باشه. بیا.

+منم چشمامو بستم، صدفمم تو اون یکی دستمه، حالا.. وایسا، قدم نمیرسه، میشه همدیگه رو بغل کنیم؟

-چی؟

+میشه؟

-خب.. آ.. آره؟

+خوبه، بذار بیام روی صندلی. دستاتو باز میکنی؟ ممنون. اومدم که بغلت کنم.. اومدم.

-اوه.

+چی شد؟ دوست نداری؟

-نه.. خیلی وقت بود کسی بغلم نکرده بود، حسشو یادم رفته بود، خیلی حس خوبی داره. هی، چقدر موهات بوی خوبی میده، چقدر بوی خوبی میدی. طوری نیست سفت تر بغلت کنم؟

+نه.. تا وقتی که لهم نکنی، تو هم بغل کردنت حس خوبی میده، بوی کاکائو میدی، من کاکائو دوست دارم.. مردم من هر سال یه زمانی رو به بغل کردن اختصاص میدن، مرد و زنشم مهم نیست، هرکی هرکسی رو که براش مهمه بغل میکنه، کسی که دوستش داره، و هر کدوم یکی از این صدفا رو میگیرن دست چپشون و صدف یه سپر نامرئی درست میکنه و همینجور که از دونفر که همدیگه رو بغل کردن حفاظت میکنه عشق و علاقشونو جذب میکنه و روز بعدش صدفا رو آروم میذارن کنار ساحل تا دریا جذبشون کنه، سال بعدش دوباره برمیگردن و همون صدفارو برمیدارن و فرد موردعلاقشونو بغل میکنن. وقتی یکی رو بغل میکنی قلباتون تو نزدیک ترین حالت ممکن قرار داره، و اگه عاشقش باشی و تو چشماش نگاه کنی نفساتون هماهنگ میشه. قشنگ نیست؟

-یه سال زیاد نیست؟ نباید بیشتر باشه؟

+چرا.. ولی اینجوری یاد میگیریم قدرشو بدونیم، یادمیگیریم با تموم وجودمون اونو بغل کنیم و دوستش داشته باشیم.

-پس.. الان باید با تموم وجود بغلت کنم؟

+آره.

-ممـ... ممنون، خیلی وقت بود یکی بغلم نکرده بود. ممکنه بازم ببینمت؟

+کی میدونه؟ دلت برات تنگ میشه؟

-آره.

+ولی فقط 30 دقیقه و 13 ثانیه از آشناییمون گذشته، کافیه؟

-حتی یه ثانیه هم کافیه کوچولو چه برسه به 30 دقیقه.

+اوه.

-این صدفا چی؟ وقتی میری ولایت خودت میبریشون و میذاریشون کنار دریا تا ببرتش پیش خودش؟

+آره، اجازشو دارم؟

-معلومه که آره.

-آخرشم نگفتی زندگی یعنی چی. من بلد نبودم، تو بگو.

+تموم این مدت همینو میگفتم، بغل کردن، قدم زدن، وقتی که صدفارو میدی به دریا، نور آفتاب وقتی که گونه های یخ زدتو گرم میکنه، همشون زندگین، وقتی که پتو رو دور خودت میپیچی و گریه میکنی، وقتی که با دوستات میری بیرون، وقتی که از خنده دیگه نمیتونی حرف بزنی، وقتی از گریه تموم صورتت خیس میشه، همش زندگیه.. دستتو بده.

-چی؟

+دستت، میشه بهم بدیش؟ ممنون. ببین.. این قلبته، دستتو گذاشتم روش، حسش میکنی؟

-آ.. آره.

+یه ماهیچه 300 گرمی که تو رو زنده نگهت میداره، حسش کن، ضربانی که توی تموم بدنت پخش میشه.. حسش میکنی؟

-آره.. حس.. حس..

+حس قشنگیه؟ خب.. ما به این میگیم زندگی.. فهمیدی؟

-اوه.. میشه یه بار دیگه بغلت کنم؟

+چرا که نه، میتونیم 4 تا صدفو بدیم به دریا.

...

-حالا.. کی برمیگردی زمین؟

+نمیدونم.. باید برگردم پیش مردمم، منتظرمن.

-دوباره میبینمت؟

+هی.. من اینجام، توی قلبت. وقتی به آسمان نگاه میکنی و یه ستاره میبینی من اونجام، غصه نخور:)

-دلم برات تنگ میشه ملکه کوچولو.

+منم، فهمیدی زندگی چیه؟

-آره.

+پس... خدافظ:)

-خدافظ.

+بهترم.. تقریبا. از وقتی که یاد گرفتم بعضی چیزا هم تقصیر بقیست، عامم.. قاعدتا نباید اینجوری باشه که بقیه مسئولیت اشتباهاشونو قبول نمیکنن؟ من مسئولیت هراشتباهی که میبینیمو قبول میکنم:" نه اینکه بهم تحمیل کنن، خودم علاوه بر قبول کردن اشتباهام انقدر سعی میکنم که به بقیه واسه اشتباهاشون کمک کنم که خود مقصر تلاش نمیکنه :/

+جدا از لاکاسا د پاپل(خانه کاغذی) بعضی وقتا به خودم میام میبینم دلم میخواد با یه شیشه اسید برمو و خودمو تو استرنجر ثینگز حل کنم :"

+چجوری تاحالا انقدر نادون بودم که از دیدن اتک امتناع میکردم؟ بعد از استرنجر نوبت اتکه که خودمو توش حل کنم، کس دیگه ای هم میاد؟

+فصل 5 خانه کاغذی اردیبهشت میاد، عام.. خوبه. حس میکنم باید بیشتر خوشحال می بودم:"

+درسته توکیو اونقدر که بقیه میگن لجباز و نقشه خراب کن نیست ولی اگه آخر سریال فقط توکیو زنده بمونه یا آرتوریتو قول میدم با بچه های فن سریال جمع کنیم بریم اسپانیا به نویسنده فحش اسپانیایی بدیم:" (دِ بوتــوز!) (معنی د بوتوزو راستشو بخواین نمیدونم، فکر کنم میشه گندش بزنن یا میشه عوضی، فقط یادمه هروقت اوضاع خراب میشد یکی بود که وسط تیراندازی داد میزد د بوتــوز:)

+میدونستین که Lover نشان تجاریم شده؟ :" هرجا رو که میبینم لاور بخشی از اسممه، حتی تلگرامم اسم اصلیش لاوره.. دوستش دارم.

+چرا من الان فهمیدم که تو کافه بیان رول نویسی داریم؟ چرا اصلا نمیدونستم که قراره رول نویسی داشته باشیم؟ اصلا چرا نیستم تو کافه دیگه؟ "-"

+وضعیت بیشتر وقتا اینجوریه که میبینم عه، دوتا دنبال کننده جدید دارم ولی هیچی به دنبال کننده هام اضافه نشده:/ کاشف به عمل میام که عه.. دونفرم از اون طرف آنفالو کردن، گاهی حتی به 3 نفرم میرسه:/

+یه غلط کوچولو دیدم تو پستم و الان پیداش نمیکنم، به بزرگی و خفنی قلمتون ببخشید:)

۳۳ ۲۱
عشق کتابツ
۰۹ فروردين ۱۹:۵۴
دوباره عکس آهنگ نیومد:/
الان کامل وضعیتم فرق داره، نمیدونم چرا، چندتا راهو امتحان کردم..
یعنیا... دفعه دیگه یه فکری میکنم:"
+کینگ آف د بوک واقعا اسم خزیه، نمیدونم چرا عوضش نمیکنم :")

پاسخ :

.
آرتـــ ـــمیس
۰۹ فروردين ۱۹:۵۵
سکند

پاسخ :

حقیقتش فرست شدی:)
جام تقدیم کنم؟ "-"
آرتـــ ـــمیس
۰۹ فروردين ۱۹:۵۶
تو کافه نیستی چون از نویسندگی حذفت کردم^-^

پاسخ :

میدونم :")
نکن خواهر من، نکن. نویسنده اصلی نیستم مگه؟ میرم واسه کافه های رقیب کار میکنما. جواهری عین منو از دست میدین^-^
لونا =]
۰۹ فروردين ۱۹:۵۸
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلاااام
خو پاسو بیا دیگه رول نویسی بی تو صفا ندارد.
راستی یه سوال،***** ***؟:`)
اتک...آه

پاسخ :

درود ^-^
چیزی به ذهنم نمیرسه حالا:") از دور حمایت میکنم فعلا.. شاید نوشتم:"
اسپویل ننما! زشته.. نفرینش دامن گیر تو میشه، اونم چیز به این تاثیرگذاری و مهمیو:") آره.. همون چیزی که گفتی.. :)
هعیی..
Maglonya ~♡
۰۹ فروردين ۲۰:۰۲
ببینم سکند شدم؟

پاسخ :

ثرد گشتی ^-^

..
Maglonya ~♡
۰۹ فروردين ۲۰:۰۳
نه نشدم"-"....
عیب نداره"-"~

+متنت چه خوب بود(':
یه جورایی هم گرم بود هم شور، شایدم نمناک؟!

+خودت چطوری جون دل؟*-*

پاسخ :

ثرد شدن کاریست بسی خوب و قابل ستایش :)

+خیلی ممنون=)
شایدم تلخ؟ اولش واسه خودم اینجوری بود :" ولی بعدش کم کم شور شد، مثل آب دریا.. آب دریایی که گرمش کرده باشن:)

+سرکیف نیستم بدم سرکیف نیستم الکی ادا حال بدارو درمیارم :") بهترم:) 
لونا =]
۰۹ فروردين ۲۰:۰۳
I hate all the writers:"))))

پاسخ :

?Why

.
لونا =]
۰۹ فروردين ۲۰:۰۸
cause they slways kill the character we love the best

پاسخ :

حالا کی کیو کشته؟ =)
درک میکنم.. ولی من نکشتم کسی رو اینجا، ملکه کوچولو جاش امنه:") احتمالا منظورت من نیستم.. خداروشکر ^-^
Maglonya ~♡
۰۹ فروردين ۲۰:۰۸
هممم، اولش بیشتر برای من اکلیلی و سرد بود، انگار دوتاییشونم نشسته بودن روی یه تخته سنگ و ستاره هارو نگاه می کردن، بعدش رفته رفته هوا روشن تر و گرم تر شد و بوی دریا اومد((':

پاسخ :

اوهوم.. حس منم موقع نوشتم اینجوری بود=)
چقدر قشنگ توصیف کردی =))
هانی هستم
۰۹ فروردين ۲۰:۰۸
زندگی... چه خوب نوشتی. حال کردم از خوندنش :)

پاسخ :

خیلی لطف داری:))
ممنون =)
لونا =]
۰۹ فروردين ۲۰:۴۷
بشین بینیم باو.تو آقا رمب رو کشتی.پسر کوچولو و مامان پرستارشو کشتی...بگم بازم؟
خب مثلا ریک ریوردان همش داره میشکشه،ایسایاما از اون بدتر.بعد رولینگ از اونور
دیشب دو ساعت داشتم اسامی مرده ها رو می گفتم و خنده ی عصبی می کردم مامانم به بابام می گفت خوب میشه خوب میشخ
𝓭𝓲𝓪𝓷𝓪 𝔂𝓪
۰۹ فروردين ۲۲:۰۸
داشتم آهنگشو زیرلب میخوندم دیدم پست گذاشتی این آهنگه هم هست!
خب...مثل همیشه...یدنیا حس بی انتهایی محدود!
رنگشم طوسی و بنفش و آبی بود...اگه بخوای عمیق تر ببینیش سبز و قهوه ای هم توش هست
نوشته ات بوی قهوه و شکلات تلخ و شیرین میداد:)
و...زندگی!
ro ma
۰۹ فروردين ۲۲:۳۲
اهم اهم
فقط منتظر بودن من نیام :|
همه برگشتن، یا خوب شدن یا بد شدن
عالیجناب حالتون؟
یه حسایی بهم میگه.. والا چی بگم خوب نمیزنی داش
حالا اینم هیچ
کار و بار چجوریه؟
و یه چیزی. عاغای عشق کتاب حس نمیکنن کار اشتباهی میکنن که از بیان فاصله میگیرن؟^-^ باید بگم خیلی اشتباه میکنن
و دیگه اینکه سه تا تب از secret library. عجــب
پست قبلت... بعضی جاهاش واقعا خیلی عجیب بیانگر حس من بود:
+بعضی وقتا میشینم تو پنلم و منتظر میمونم. نمیدونم چرا، منتظر این که یکی بهم پیام بده. یکی جوابمو بده. برام بنویس، خواهش میکنم، حرف زدن باهات حالمو خوب میکنه، بهم کمک میکنه، یاهام حرف بزن.

یه چن وخ وقت پیش... عجـــب.
و اینکه چقدر عجیبه همه چی :/ زیادی عجیب نیس؟ والا نمیدونم دیگ. حس میکنم خنگ میزنم. یا تاثیرات این عید و ایناس یاعم که من ذهنم پوکیده. خدایی دومی واقعی تر به نظر میاد.
و اما زندگی... حس نمیکنی یه ذره زیادی قشنگ توضیح دادی؟

میگما شمام بضی وختا مثلا حس میکنین خیلی چیزا انصاف نیست؟ مثلا اینکه این انصاف نیس شماها انقد خوب باشینTT
عجیبه امروز تو بیانم
حتما از فردا بازم شرایط به فنا بره نتونم بیام. خدایی دیگ اینترنت E زیادی بی انصافیه. ولی خدا رو شکر اون یکی خطا 4G ان D:
که همونشم فردا میپوکه
خلاصه که جدیدا حس میکنم خیلیا از دسم ناراحتن :"
چرا انقد پرت و پلا میگم اصن؟ هیچی ولش. متنت قشنگ بود. پست قبلیتم ببخشید اگه حواسمون بهت نبود. خلاصه فقط میخوام بگم خیلی وقتا نیاز نیس به زبون بیاریم. فقط بدون همیشه تو ذهنمون جا داریا. مطمئن باش تو ذهن خیلیا جا داری. همین دگ. بسه؟

+ فک نکنم جواب بگیرم D: -__-
Nobody -
۰۹ فروردين ۲۳:۰۱
وای این آهنگه:)))
با خوندن این، دلم برای بغل کردن کسایی که دوستشون دارم تنگ شد. یه ساله که ندیدمشون.
+ خوبه که بهتری :)
+ من خیلی وقته که توی اتک حل شدم. بیا پیش ما.
+ واای! صیممم! وقتی بهش فکر می کنم یه جورایی واقعا خوشحال می شم که آنفالو کردن.

+ عکس پست این دفعه واقعا به پستت می خورد :))
𝒀𝒖𝒎𝒊𝒌𝒐 ツ ! ×
۱۰ فروردين ۰۰:۳۳
وای من مدت طولانی رو این آهنگ قفل بودم..
چقدر به نوشته ت میومد..
خیلی خیلی زیاد((:
Aysan ~°
۱۰ فروردين ۰۱:۲۲
وقتی جواب نمیدی چرا بنویسیم؟ =،=
#سوال فنی/غیر فنی مجدد *-*
Aysan ~°
۱۰ فروردين ۰۱:۲۳
جعبه دنبال کننده ها رووو=؛=
سانسورش کن اصلا اشتباه گفتم -_-
Aysan ~°
۱۰ فروردين ۰۳:۴۴
لعنتی!
اه پسرررررر ++
چرا نمی تونم بفهمم اون تیکه سانسور شده مونی رو -_-

+خیلی دیره واسه اینجا بودن ولی خب..=ا
آرتـــ ـــمیس
۱۰ فروردين ۱۲:۳۶
@آیسان
هیچی میگه ***** می میره :دی
Aysan ~°
۱۰ فروردين ۱۳:۱۸
@آرتی
یکم خیالم راحت شد ولی خب اون ***** کیه! xD
Aysan ~°
۱۰ فروردين ۱۳:۲۷
چرا برا باکس آهنگ عکس نمیاد پس =/
mochi ^-^
۱۰ فروردين ۱۴:۴۶
عکس..آهنگ..متن..همشون زیادی بهم میومدن:")
چقدر حس خوبی داشت متن...ولی الان که فکر میکنم آخرین باری که با تمام وجودم یه نفر رو بغل کردم یادم نیست!
+اتکT-Tدارم فصل چهارمشو میبینم و با هر قسمتش اصلا میمیرمT^T
+من از همون اول رول نویسی بودم ولی یه پارتم ننوشتم._.
آرتـــ ـــمیس
۱۰ فروردين ۱۹:۱۹
@آیسان
خب اون ***** بگیم کیه از خانه کاغذی اسپویل میشهXD
اسپویل کنم؟*-*

پاسخ :

یعنیا.. همین الان واسه پستت کامنت دادم همون موقع بیان باگ خورد نظرم پریدTT اگه نرسیده باشه بهت... هعی:" شب میشینم دوباره مینویسم:")
نکن خواهر :/ من هنوز اسپویل کنندگانی که گفتن میمیره رو نفرین میکنم.. صحنه به اون باشکوهی رو برام اسپویل کردن:") اگه میخواین بدونین کیه و انقدر دوست دارین اسپویل شین بهتون میگم^-^: *****
چیه؟ :/ بشینین خودتون ببینین بفهمین. والا ^^
Aysan ~°
۱۰ فروردين ۲۰:۳۰
@آرتی
عه. اسپویل خوبه که :دیی
من کلا خانه کاغذی رو ندیدم که =.=
بعدشم همه ی ما روزی به دنیا میایم و روزی از این دنیا میریم فرزندم! "-"
آها نه بیبی!XDDD
آرتـــ ـــمیس
۱۰ فروردين ۲۰:۴۶
@آیسان
شباهتی دیگه =") منم اسپویل دوست دارم*-*
ای خدا...
یکی بیاد جدا کنه ما رو*-*

pa ri
۱۰ فروردين ۲۱:۰۴
سلامی دوباره :\
چه قلم قشنگی دارین :"
اشکالی نداره بوک مارک کردم مطلبتونو؟
و اینکه..
با تعداد کم پسرا توی بیان و تعداد زیاد دخترا زیاد مشکلی ندارین؟..
البته نه به این منظور که منظور بدی داشته باشما !!
فقط می خواستم بدونم که تک بودن چه حسی داره؟..
Aysan ~°
۱۰ فروردين ۲۱:۱۷
@آرتی
نگاه کن اینجا رو چی کار کردیم!xDDD
._.
Aysan ~°
۱۰ فروردين ۲۱:۲۱
@آرتی
این یکی رو ببین!xDD
آرتـــ ـــمیس
۱۰ فروردين ۲۲:۴۲
@آیسی (!)
مشخصا هیچ کس نمی تونه جلو ما رو بگیره *-*
مگه نه‌ وینست من(!)؟ *-*
البته هرکس هم بخواد بگیره با خنجرم به دو قسمت تقسیمش می کنم*-*
حتی الهه زئوس*-*
Aysan ~°
۱۰ فروردين ۲۳:۰۶
@آرتی
آیسی ..وایTT
دقیقا هیچ کس و هیچ چیز نمی تونه{فقط گیفهxDفقط کای میشه من ادای کای رو در بیارم؟!xDتوام فیلمبردار(بکهیون@.@)}
وای باورت نمیشه به خاطرت دارم دوباره استری نایت {سوهو} رو گوش میدم TT
چه روز مبارکی بود امروز TT مرسی ونسان که امروز بدنیا اومدی TT
الهه ها هم نمی تونن منکرش بشن*-*
Aysan ~°
۱۰ فروردين ۲۳:۱۱
@آرتی
الان قیافه عشق کتاب دیدنیه ها xDDD
Phoenix
۲۶ مرداد ۰۰:۵۲
ازت ممنونم.
من الان خوندمش و کمک بزرگی بود.
لبخند بزن.

پاسخ :

باورم نمی‌شه که یکی به این پست برگشته.
ممنونم Phoenix، خوشحالم کردی.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان