تاریکی و سکوت مکملای بدین، اگه مواظب نباشی هیولایی که توی تاریکیه میتونه بیاد و بگیردتت، بیاد و باعث بشه بفهمی که چقدر... خوشبین بودی به همه چیز، به اینکه چقدر همه چیز میتونه تو یه ثانیه به فاک بره.
و اون موقعست که دلت میخواد بریزی بیرون تموم چیزایی که پر کرده وجودتو، گریه کنی؟ داد بزنی؟ نمیاد. خالی نمیشه. هرکاری کنی، هرکاری بخوای بکنی نمیتونی اون انگلی که تو وجودته رو بندازی بیرون. اشکات نمیان بیرون. اون موقعست که مجبوری دندوناتو فشار بدی به هم و سعی کنی که یه جوری اون فشاری که رو بدنته رو خالی کنی. حتی شده با فشار دادن دندونات. حتی شده با درد گرفتن دست و پات. حتی میگن سنگینی وزنهای که توی باشگاه بلند میکنی بستگی داره شبت چقدر بد گذشته باشه. (توییت امیرپارسا نشاط، یه آدمی که فراتر از چیزی که بدونین براش ارزش قائلم.)
نمیتونی احساس کنی، شبا میگذرن، صبحا زود طی میشن، زمانت داره میره و چشم به هم بزنی میبینی چندین ماهه که توی این درد گیر افتادی، چندین ماهه که حس نمیتونی بکنی، چندین ماهه که زندگیتو داری هدر میدی و نمیدونی باید چیکار کنی. سردرگمی، نمیدونی، با اینکه دورت آدمای خوبی هستن تنهایی، تاریکه توی وجودت.
بزرگترین دشمن تو مغزته، به عبارتی خودتی. بزرگترین دشمن من که هست، اضطرابا که جمع میشن، اورتینکا که میان، میفهمی که تموم مدت خودت بودی بزرگترین دشمن خودت، میتونی همکلاسی رو مخت که تکلیفا رو از معلم میپرسه رو بکشی، ولی خودتو نه. دشمن تو کسیه که نمیشه کشتش. خودت. البته بعضیا همونم میکشن. خودکشی. برای همینه که آهنگ گوش میدم، با صدای بلند، تا نشنوم صدای فکرامو، تا نشنوم اضطرابای الکی که جمع شده رو. برای همینه که صبح پا شدم گوشم زنگ میزد، آهنگ زیادی گوش کرده بودم. با صدای بلند.
ولی هرچی بشه بهتر از سکوته، نه؟
چون میدونی؟ همش توی وجودته. تو دلیل مشکلات خودتی. خودت.
یه چیز دیگه، با تموم آدمای خوب، با تموم چیزای دیگه، من هنوز سردمه. سرده. و من دلم میخواد دوباره حس کنم. ولی نمیشه.