کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

روزمره نویسی

تلاشای زیاد برای چیزی که به طور دقیق نمیدونم چیه، تلاش برای حس اطمینان و اعتماد به نفس، سردرد، بدن‌درد، روبرو شدن با آدمایی که هیچ هدفی ندارن، هیچ کاری نمیکنن، نمیدونن میخوان چیکار کنن، روبرو شدن با همسنایی که بی‌خبر و باآرامش‌ترن. پریدن تو گودال بارونی آب، خیس شدن کفش و جوراب، سرما، سرما، سرما، رفتن به مدرسه برای یه روز، درس خوندن زیاد، درس خوندن خیلی زیاد. دانلود فیلم و پادکست، وقت نداشتن برای دیدن و گوش کردنشون. درس خوندن بیشتر، حالت تهوع، سردرد. تلاش برای آرامش. فشار آوردن به روح و بدن. ضعیفی بدن، سرگیجه. صحبت با آدمایی که میگن با درس هیچکی به هیچ‌جا نرسیده. پناه گرفتن تو چنل نسیم.

 

همیشه فکر میکنم اگه این بدنی که دارم، یه ذهن و روح دیگه داشت خیلی بهتر بود، بهش فشار وارد نمیشد، همیشه یه جا لم میداد و با چشماش به صفحه گوشی نگاه میکرد، برای کسی که کل زندگیش با اضطراب سپری شده این بدن زیاد... کارساز نیست. مخصوصا اینکه فشار درسو بندازی روش. و فکر آینده رو. و اتفاقایی که داره میوفته رو. بدن بیچاره قشنگم.

فکر آینده و کنکور(آره، من تو این سن، نباید به کنکور فکر کنم؟ شاید من زیادی آینده‌گرم و غصه آینده‌رو میخورم.) سرم رو به درد میاره، دیروز سه ساعت کلاس رفتم، بعدش درس خوندم، بعدش همونطور که سریع ناهاری که ساعت 5 گرم کرده بودمو میخوردم به بچه‌های جادوگران یه سری زدم و اونا خوشحال بودن. همین کافی بود. درس خوندم. بازم درس خوندم. شب هول‌هولکی اتک دانلود کردم. دیدم اتک نمیخوام ببینم فرندز دانلود کردم. و شب سعی کردم... ذهنمو آروم کنم، مدیتیشن کنم ولی ذهنم زیادی شلوغ بود. نشد.

صبح که پاشدم رفتم مدرسه و هوا سرد بود، بارون میومد، رفتم سرکلاس، جواب دادم، درس نوشتم و زنگ تفریح بسکتبال بازی کردم. زنگ بعدش بقیه رفتن والیبال بازی کنن، من تنهایی بسکتبال بازی کردم. بدک نبود. وقتی برگشتم خونه سرم خیلی درد میکرد، خوابیدم و وقتی بیدار شدم هم سرم درد میکرد هم خسته بودم. خودمو کشوندم و ادبیات خوندم، بعدش زبان خوندم، بعد زبانی که تو کانون میخونمو خوندم، اگه وقتم بیشتر بود شاید بهتر میتونسم بخونمشون. و ته همشون ریاضی خوندم و خستم.

آستین پیراهنی که زیر لباسم که بیرون پوشیده بودمو یه جوری بالا زده بودم که انگار جزوی از یه تئاترم، هروقت بهشون نگاه میکنم آمفی تئاتر و نقش بازی کردن میاد تو ذهنم، به فکر میرسه اگه یه بازیگر تئاتر بودم از حتما توی یه آمفی تئاتر متروکه و ساکت بازی میکردم و ته نمایش خودم برای خودم دست میزدم. دست و پا میزنم که هدفمو گسترش بدم، ولی نمیشه.

از این اتفاقا برام افتاده قبلا، اینکه دیگه جون ندارم حتی از خودم راضی باشم امروز. و امروزی که یه عالمه کار کردم هیچ فرقی با روزی که هیچ کاری نکردم نداشت. و باید به خودم فشار نیارم چون میدونم اگه بازم خودمو اذیت کنم تهش چی میشه. کامنتا و پستا هستن و من حالشونو ندارم. خیلی خستم و میخوام another round ببینم. البته اگه چشمام دووم بیاره. دیدن هانیبال مست جالب به نظر میاد.

+راستی امروز تولد میاست. و من میخواستم بگم که خانوم میا، خوشحالم که به دنیا اومدی و زندگی خیلیا رو قشنگ کردی، تولد کوروشم تو آبانه، میخواستم بگم که ممنون که هستین، ممنون که 13 سالگیم نجاتم دادین و کمکم کردین زنده بمونم، ممنونم که هنوزم کمکم میکنین و انقدر قشنگین. و تموم این لبخندایی که برای آدمای مختلف درست میکنین به خودتون برمیگرده و میدونم که شماها تو حرفه خودتون لیاقت زندگی قشنگو دارین.

ممنون که به دنیا اومدین، هردوتاتون.

۱۲ ۳۱
ناشناس
۱۵ آبان ۲۲:۳۹
چند سالته ؟

پاسخ :

سوال جالبیه.
15/14. نمیدونم.
ناشناس
۱۵ آبان ۲۲:۴۴
حس می کنم پسری :/

پاسخ :

مسخره نکن دا.
خیلیا میدونن من پسرم.

+آو، مسخره نکردی. فکر کردم یکی از بچه‌های بزهسی.
آره، پسرم. خوش اومدی. یه همچین چیزی.
~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
۱۵ آبان ۲۲:۴۶
واقعا میا خیلی خوبه:)))
+
چقدر من این جور روزمرگی هارو دوست دارم...خیلی‌‌‌...
+
عه بسکتبال!
+
میگما...یه بار یجایی خوندم تا وقتی نرسیدین به دبیرستان دوره دوم خیلی برای درس بخودتون فشار نیارین...(یه سوال فنی؛احیانا ازونایی هستین که همیشه نمرشون۲۰ئه؟ㅋㅋ)
+
یچیز مسخره:اینکه وقتی کامنت مینویسم فونت داره باعث میشه دلم بخاد هزاران خط و هزاران کامنت بدم:")

پاسخ :

من از وقتی 40k اینطورا بود دنبالش میکردم. =))
+
اوهوم، جالبن.
+
:دیی
+
هوم، بهش عمل میکنم حتما. (آری ازونام. =))
+
یه نفر دیگه هم همینو گفته بود. :))
-- 𝚂𝚎𝚕𝚎𝚗𝚎
۱۵ آبان ۲۳:۰۲
واجب شد منم برم ویدیو های میان خانومو ببینم +_+

ببین من الان کلاس یازدهمم مثلا و توی سمپاد درس میخونم خیر سرم، ولی اصلا استرس کنکور ندارم:|
نه زیاد تست میزنم، نه اون طوری عمیق و اینا میخونم
پس از الان خیلی به خودت فشار نیار
دهمتو با ارامش بخون و خوب ببندش،
یازدهمتم سعی کن خوب یاد بگیری مطالبو چون بیشترین حجم درسا مال یازدهمه
دوازدهم وقت تست زنیه و امادگی واسه کنکوره =]
سو...زیاد به خودت سخت نگیر bro
:دی

+ چطوری باکس ارسال نظرتو اینطوری کردی؟TT

پاسخ :

آفرین. *-*

چشم چشم. =")))


+عام... چجوری؟ "-"
𝙎𝙀𝘼 ``
۱۵ آبان ۲۳:۰۲
از الان چرا ذهنت و درگیر کنکور می کنی؟
ب ی چیزی ک بت ارامش میده فکر کن یا سرگرم کن ..
از این مسئله یکم دور شو !
یونو؟ بد خ روت تاثیر می زاره ("

پاسخ :

چشم چشم، انجامش میدم. :")
-- 𝚂𝚎𝚕𝚎𝚗𝚎
۱۵ آبان ۲۳:۰۵
میان خانوم...
*خیره شدن به افق*
میا*
من اخرش خودمو از دست کیبورد اتیش میزنم..شما ها شاهد باشین

پاسخ :

میان یا میا فرقی داره، میدونیم که داریم از یه نفر حرف میزنیم. D:

.
𝙎𝙀𝘼 ``
۱۵ آبان ۲۳:۰۸
سلین@
بیب زیاد ب خودت فشار نیار XD
یونو؟ دقیقا وقتی ت ی جا و بحث حساسی کیبورد یا نت ابروت و میبره XD

پاسخ :

درسته. =)))
artemis -
۱۶ آبان ۰۰:۴۴
سینیور این خیلی خوبه که به فکر آینده ای، اما اگه خیلی سرت رو به درد میاره یکم کمتر بهش فکر کنی شاید بهتر باشه‌. هوم؟
روزنویسی هات مثل ولاگ اومد جلو چشمم. نمی دونم چرا.
+عه تولدش مبارک‌. من فقط دو سه تا از ویدیو هاشو دیدم. اما همونا هم حالمو خوب کردن=))
++منم همیشه وقتی بقیه والیبال بازی می کردن بسکتبال بازی می کردم. واجب شد یه روزی باهات بسکتبال بازی کنم حتما*-*

پاسخ :

درسته، شاید بهتر بشه.
خب این خیلی منو خوشحال کرد. =))
+ اوهوم. ="))
++ تا اون روز منتظرم بانو آرتمیس. *-*
𝑩𝒆𝒍𝒍𝒂 ॐ
۱۶ آبان ۰۷:۴۰
زیاد به خودت سخت نگیر.
خیلی بهت بیشتر خوش میگذره اگه توی حال زندگی کنی و کمتر غصه آینده رو بخوری.
میدونی اینو از اونجا فهمیدم که کلی واسه آیندم استرس داشتم و برنامه ریزی کردم ... ولی بازم همه چیز اونجوری که باید پیش نرفت

* وای میااااااا ... میا و کوروش اولین یوتیوبرایی بودن که باهاشون اشنا شدم :" تولدش کلی مبارککککک

پاسخ :

ممنونم از حرفات، قطعا بهم کمک میکنه. 3>

*وای صیمم... دقیقا. =))) منم اولین ویدیوی یوتیوبی که دیدم از میا و کوروش بود، بعد تازه اون موقع از کوروش بدم میومد. :))))))))) چقدر تباه بودم.
Fira ☆
۱۷ آبان ۲۱:۰۰
گاهی فکر میکنم من که هیچ هدفی پیش روم ندارم
‌چرا اینقدر احساس خستگی میکنم

+ چرا تو مدرسه میری منم مدرسه میخواممم😫😫
راهنمایی هستی ؟؟
++ بسکتبال
چند پقته سراغش نرفتم
+++ اینم مشترکع فقط دانلود میکنم و وقت ندارم
گاهی اوقات از خوابم میزنم براشون
++++ متنات گاهی اوقات خیلی مودن

پاسخ :

حتما نباید کاری بکنی یا هدفی داشته باشی تا احساس خستگی کنی. =)))

+بلی راهنماییم. نهم. =)
هه‌هه
. اینکه خلوته و نصف بچه‌های مدرسه فقط توی مدرسن جالبش کرده واقعا.
++منم نرفته بودم سراغش ولی وقتی بازیش کردم دیدم هنوز مثل قبلا دوستش دارم. =)
++++خوشحالم در موردش. =))
aramm 0_0
۱۸ آبان ۱۹:۴۵
:)))))،خیلی عمیق تر))))

پاسخ :

=))))))
زی زی گولو بلاسم
۱۹ آبان ۱۳:۴۹
اره ولی باید بالا رفت
چون منظره بالا کوه زیبا ست
میدونم حس بی مصرفی مثل چیه
اره میا و کوروش عالی اند :)

پاسخ :

درسته. :>
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان