به نظرم بزرگ میشیم و یه روزی میفهمیم چی شد، چیکار کردیم، چه اتفاقی افتاد و کیارو از دست دادیم. بزرگ میشیم و یادمون میاد دلیل فکر به خودکشی رو، دلیل گریههای یهویی، دلیل خندههایی که وقتی همو میدیدیم داشتیم. یادمون میاد که چقدر نگران بودیم، یادمون میاد دستای همو محکم گرفته بودیم و ترسیده بودیم، اسفند 1400 رو یادمون میاد، اضطراب و پنیک اتکو یادمون میاد، سرطانو یادمون میاد، روی زمین نشستن و درمونده شدن رو یادمون میاد.
بزرگ میشیم و تو موهاتو صدفی رنگ میکنی، من احتمالا اون تتویی که خیلی دوست داشتیم رو زدم، تتوهای کوچیکی که عاشقشون بودیم، احتمالا برات خط چشم کشیدم به موقعی و احتمالا لاک مشکیمون رو ست کردیم، چون میدونی که لاک زیباست، لاک دستو قشنگتر میکنه. همه باید لاک بزنن، خونه خریدیم و اسمشو گذاشتیم «خونه.» هنوزم به ابی گوش میدیم، با ابی گریه میکنیم، با ابی میخندیم، با ابی میرقصیم. احتمالا اون موقع که بزرگ شدیم دوستامونو میبینیم، موی کوتاه و بلندو میبینیم، تولد میگیریم، مست میکنیم، میخندیم، کلاه قورباغهای میذارم سرم، دستاتو میگیرم، انگشترامو بهت میدم، برامون پلیلیست رقص درست میکنم. شاید اون موقع سیگار میکشی، وقتی رو تخت خوابیدی یا از بالکن به بیرون خیره شدی. شاید اون موقع سیگار میکشی ولی مطمئنا خیلی کمه. ساحل قدم میزنیم، دوستامون رو توی تولدشون سوپرایز میکنیم. با نفس قدم میزنیم، یا تو میزنی. احتمالا ازش خوشت میاد.
میریم رستوران، با آهنگ بلند میخونیم و کیک تو صورت همدیگه میمالیم. گریه میکنیم ولی تنها نیستیم، من بغلت میکنم، من همیشه برات بغل دارم هروقت که بخوای، هروقت که بخوای دستاتو محکم میگیرم و میذارم گریه کنی، گریه میکنیم. هرچی بشه، میدونیم که تنها نیستیم، میدونیم که آخرش هرچی که بشه، داریم پیش دوستامون میخندیم، دست همو گرفتیم و یه روزی، یه روزی که توی «خونه»ایم. میبوسمت. منو میبوسی. چون وقتی بزرگ بشیم، دیگه تنها نیستیم.
*اسم پست، توییت الیکا توی توییتر، داف و زیبا و دوست عزیز و صمیمی من با اینکه خودش هنوز نمیدونه.