کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

چشم‌ها، لبخند‌ها، زیبا

بین من و تو یه چیزی از دست رفت، مثل اینکه یه روزی، یه جایی و یه وقتی، قلبم رو گرفتی و انداختیش رو زمین و رفتی، مثل اینکه من نگرانم که شاید هیچوقت کسی پیدا نشه که اندازه من، دوستت داشته باشه، برات انرژی بفرسته و ازت با شوق و ذوق صحبت کنه، اینکه چقدر لبخندت خاصه و اینکه چشمات زیباست، اینکه چقدر صدات قلبو گرم می‌کنه و خنده‌هات باعث میشن فکر کنم هنوزم که هنوزه میشه زندگی کرد. تو کامل بودی، هیچ نقصی نداشتی و هردوتامون می‌دونیم که این اشنباهه، ولی شنیدی که میگن وقتی یکی رو دوست دارین نقصاش رو نمی‌بینین؟ خب من دوستت دارم و تو بی‌نقص‌ترین انسانی هستی که دیدم. تو توصیف کاملی از کامل بودن بودی، دوست داشتم هروقت دیدمت بذارمت توی جیبم، ازت مراقبت کنم، نذارم کسی بهت آسیب بزنه، نذارم کسی اشکتو در بیاره، تو دلیلی بودی که نشون می‌داد انسانا زیبان، نوع راه رفتنت، خندیدنت، سایه‌ات توی نور، توی آفتاب، دستات که کارتارو پرت میکنه زمین و از شادی فریاد می‌کشه که برنده شده، یه رشته از موهات که هدایتشون میکنی به پشت گوشِت، همشون زیبان، چرخ چشم‌هات، آناتومی بدنت، نوع ایستادنت، نوع نشستنت، زدبازی، همشون به خاطر وجود تو، برای من زیبا و ارزشمندن.

دوست داشتم دستاتو بگیرم، موهاتو نوازش کنم، بغلت کنم و بذارمت توی جیبم، تا هیچوقت هیچوقت ناراحت نشی، هیچوقت هیچوقت تو قلبت احساس ناراحتی نکنی، چون تو نباید گریه کنی، چون غمای تو بی‌رحم و دردناکه؛ تو باید همیشه شاد باشی، باید لبات همیشه بخنده، باید همیشه از شادی بردن توی مسابقه بخندی و بهم نگاه کنی، تو لایق شاد بودنی و اگه یه وقت، یه جایی گریه‌ت گرفت، غم اومد پشت چشات، من اونجام، من بغلت میکنم، دستامو دور بدنت حلقه میکنم، موهاتو بو میکنم و پیشونیت رو می‌بوسیم. من همیشه هستم که بغلت کنم، همیشه هستم که روی شونه‌ام گریه کنی. من همیشه برای تو هستم.

دوست دارم زندگی‌ای رو تصور کنم که بیشتر با هم مافیا بازی می‌کنیم، می‌تونم باهات سیگار بکشم، دستاتو بگیرم و ببرمت زیر بارون، زندگی‌ای که همیشه هستی، و من مجبور نبودم رهات کنم، مجبور نبودم به خاطر خودت، از جیبم بیارمت بیرون، ببوسمت، بدنتو بو کنم و بذارمت توی دنیای آدم ترسناکا. دنیایی که می‌تونم همیشه دوستت داشته باشم، و مراقبت باشم.

۴ ۲۳
Nobody -
۱۵ ارديبهشت ۲۳:۰۹
این از اون متن‌های عاشقانه‌ست که می‌تونم باهاشون گریه کنم.
Maglonya ~♡
۱۵ ارديبهشت ۲۳:۱۷
و درد داره وقتی شروع می‌کنم به دیدنت توی آدم‌های دیگه. وقتی که اون تکه‌های شکسته رو بغل می‌کنم و اجازه می‌دم قلبم رو سوراخ کنن فقط به خاطر این که بوی تو رو می‌دن.
و تمام دفعاتی که می‌دونستم اشتباهی و اشتباه می‌کنی ولی باز نگاهشون نکردم و ندیدم و نخواستم که ببینم چون می‌خواستم باور کنم می‌تونم تنها افسانه‌ای باشم که به واقعیت می‌پیونده اما تو یه اشتباه بودی، برای من.
و هیچوقت نفهمیدی که برام چی بودی، فرقی نداشت چقدر توضیح بدم و چقدر آهنگ مورد علاقتو برات بنوازم و وقتی که مسیرمون از هم جدا شد سازم رو به خاطر تو کنار بذارم چون زیادی منو یاد تو می‌نداخت و به جاش سر انگشت‌های کبود و لب‌های خونینم فریاد کشیدم فقط به این خاطر که نتونستم بهت نشون بدم که با صدات قلبم چطور می‌ریزه و دوباره از نو ساخته می‌شه.
برای من درد داشت. دیدنت وقتی که زیر بارون توی بالکن گریه می‌کردی درد داشت. خیسی پیراهن آبی رنگ، عینکی که روش قطره‌های بارون نشسته، و بدنی که از سرمای هوا می‌لرزه.
و الان مدت‌هاست که از اون روزها می‌گذره اما من هنوز فراموش نکردم و تمام جزئیات رو یادمه.
لعنت بهش.
حتی گریه هم می‌کنم.
هلن پراسپرو
۱۷ ارديبهشت ۱۰:۳۷
عنوان شبیه یه هایکوی قشنگ خیلی خیلی کوتاهه.
:)
۲۵ ارديبهشت ۰۴:۴۸
http://t.me/Melogap2bot?start=inv_w47X1gz
خیلی قشنگ بود
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان