کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

تولدت مبارک

لیای عزیزم.

 

امروز تولدت نیست، تولدت مرداده و باهاش فاصله داریم ولی خب، من امروز تبریکش میگم. چون توی خوابامم بودی، و هردفعه هم همون انگشتره دستم بود که ازش تعریف کرده بودی و بعد از اون تعریف ارزش دیگه‌ای واسم پیدا کرد.

تو خیلی قشنگ بودی، ارزشمند بودی و مهم. تو انسانی بودی که تک تک حرکانش زیبایی درست می‌کرد، اگه می‌شد از تک‌تک حرکتات فیلم بگیرم می‌گرفتم چون تو جوری رفتار میکنی، صحبت میکنی، میخندی، می‌رنجی که انگار شبیه بقیه نیستی، انگار آروم‌تری، انگار واقعا یه جور «انسان»ای. و من دوستت داشتم. کی میتونه حرکت دستات توی نور خورشید، نوع قهوه خوردن یا سایه موهاتو ببینه و جذبت نشه؟ کی میتونه صمیمیت و خوب بودنت رو ببینه و جذبت نشه؟ تو از همه نظر کامل بودی، رنجیدنت، خندیدنت، همشون زیباترین بودن. حالا فهمیدی چرا تو زیبایی؟ چون تو زیبایی می‌بخشی، کافیه وارد اتاق شی تا اونجا رنگ و بوی تازه‌ای بگیره. تو به لیوان چای‌ات، کارتای توی دستت، نوع قدم زدنت، سیگاری که بین انگشتاته، لبخندی که میزنی، اشکی که میریزی، به همشون زیبایی می‌بخشی. تو جوری به چیزای ساده زندگی زیبایی می‌بخشی که همیشه عجیب بوده. وجود داشتنت همیشه عجیب بوده.

چجوری میتونی انقدر قشنگ و خاص باشی؟ انقدر... زیبایی بخش؟

ولی من مجبورم بذارمت و این آخرین نامه‌ی منه. از تو جیبم آوردمت بیرون، حالا قراره راه خودتو بری و درد خودتو بکشی، قراره با آدمای دیگه هم مافیا بازی کنی، قراره بازم اشک بریزی و قراره وقتی آلبوم جدید زدبازی اومد ذوق کنی. عزیزم منم میدونم درد کشیدن چقدر بده، چقدر اذیتت میکنه. میفهمم. میفهمم که آهنگات نمیتونن اون حجم از دردو ازت بگیرن. میدونم لبو خوردن توی یه شب سرد و یا شیرکاکائو خوردن زیر بارون دیگه برات کافی نیست. من میدونم عزیزم ولی قرار نیست حرفای پارسال 14 آبانو یادم بره. میدونم که دیگه منم برات کافی نیستم و مجبورم ولت کنم. دیگه قرار نیست با هم خونه بسازیم، یا زیر بارون بدویم، یا هلت بدم توی استخر. قرار نیست با هم آهنگای زدبازی رو گوش بدیم و تو با ذوق برام از آهنگای فارسی مورد علاقت صحبت کنی. دیگه قرار نیست با هم بریم ژاپن. این سخته عزیزم ولی تو داشتی بهم آسیب میزدی. تصور بودنت داشت آزارم میداد. تصور بودن رابطه‌ای که تمومش کردی. من قراره ببوسمت، موهاتو از جلوی چشمت بزنم کنار و از جیبم بیارمت بیرون. ولی میدونم که همیشه یه قسمت از روحمون توی اولین خونه‌ای که ساختیم میمونه. یا زیر میز ناهار وقتی داشتی بازیای گوشیتو نشونم میدادی. یه قسمت از روحمون همیشه توی اون خونه‌هه میمونه. برای همیشه.

وقتی دوباره برگشتی من رفتم، شیرکاکائوهامون دیگه مزه قبلو نمیده. برای آخرین بار بغلت میکنم و میرم.

تولدت مبارک.

منو فراموش نکن، و حرفایی که با هم زدیمو. لطفا.

۷ ۱۵
عشق کتابツ
۱۷ خرداد ۱۵:۵۸
https://secretlibrary.blog.ir/1401/02/15/%DA%86%D8%B4%D9%85-%D9%87%D8%A7%D8%8C-%D9%84%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF-%D9%87%D8%A7%D8%8C-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7

پاسخ :

نمیدونم ولی امکان داره که یکم دیگه به همین پست جدیده چیز اضافه کنم. اگه دوست داشتین چندساعت بعد بیاین ببینین ممکنه یه سری چیز اضافه شده باشه.
-- 𝚂𝚎𝚕𝚎𝚗𝚎
۱۷ خرداد ۱۶:۰۳
پستای مربوط به زیبا خیلی غم دارن...
همشون حس و حال یه شهر خاکسری رو دارن که سالهاست هواش بارونیه و خبری از آفتاب نیست... و این قشنگه =")
غصه ای که پشتشه زیبایی خاصی داره.

پاسخ :

تعریفت خیلی قشنگ بود و قلب من الان برای توئه. 3>>
آیســـ ــان
۱۷ خرداد ۱۷:۲۷
مردک ******* تولد ماهم بود خبببببببببببب
I'm not jealous..I'm noootttt
یاسمن گلی:)
۱۷ خرداد ۲۱:۴۲
تولد کیه؟ تولدش مبارک :)
ریحا نه
۱۸ خرداد ۰۱:۴۵
چون که تولدم نزدیکه، به خودم می گیرمش :/ :)

پاسخ :

به خودت نگیر چون درمورد زیبا نوشته بودم و توش نوشتم که دیگه براش نمینویسم و میخوام ازش مووآن کنم. 
~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
۱۸ خرداد ۲۲:۵۵
@سلین
چقدر حق گفتی

پاسخ :

==)))
ریحا نه
۱۹ خرداد ۰۰:۳۹
پس فقط عنوان پست رو به خودم می گیرم. بقیه ش مال زیبا :))

پاسخ :

کل عنوانش مال تو. :)))
تولدت مبارک.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان