کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

عیب نداره پسر جون. عیب نداره.

استیصال، رنج و خشمی که این چندوقت داشتم باعث میشه تعجب کنم که چجوری هنوزم ادامه میدم. می‌دونید، وقتی روحتون توی حال خوبی نباشه و بدنتون قوی باشه، میتونید یه کاریش بکنید؛ وقتی بدنتون ضعیف باشه و حال روحیتون خوب، میتونید یه کاریش بکنید. ولی وقتی بدنتون فقط به خاطر روح رنجورتون ضعیف شه چی؟ وقتی روحتون انقدر درد داشته باشه که بدن رو ضعیف کنه چی؟ اون موقع می‌خواید چیکار کنید؟

این چندروز، مخصوصا بعد از وقتی که آخرین پستمو نوشتم، روزای جالبی بودن. یه مدت طولانی می‌نشستم توی پنلم و پستای قدیمی که هیچوقت ارسال نشدن رو میخوندم، از چیزهایی که اون موقع دغدغه‌ام بودن، از چیزهایی که شادم می‌کرد، از ماریا. می‌نشستم و انگار که اون فرد، آدمی جدا از خودم بوده رو می‌خوندم. انگار که عشق‌ کتاب یه روزی وجود داشته، انگار که عشق‌ کتاب آدمی جدا از منه.

و واقعا هست. اگه نخوام دروغ بگم، عشق‌ کتاب جدا از کسیه که الان هستم. و قرار نبود باشه. هیچوقت تو برناممون نبود که عشق‌ کتاب رو از دست بدم. ازش بد می‌گفتم، ازش خوشم نمیومد، مسخره‌اش می‌کردم؛ ولی رفتنش؟ نه. قرار نبود بره. احتمالا از وقتی که رفت انقدر احساس خالی بودنم تشدید شد. عشق‌ کتاب همیشه اینجا بود تا اینکه یهو خالی شد. یهو رفت. یه بار توی پست پین شده به وبلاگم، آرتی گفت:

«"و انگار که هنوزم هستم" باعث میشه به این فکر کنم خودت ته دلت دوست داری هنوز عشق کتاب باشی.» 

اون موقع نوشتم که یه حضور محوی از عشق‌ کتاب رو حس میکنم، که نرفته و هنوز هست.

ولی الان نیست. نمیدونم چجوری میتونم دوباره این کتابخونه رو تبدیل به یه خونه بکنم، که ساکناش رو برگردونم، که از متروکه بودن درش بیارم، راه‌های زیادی رو امتحان کردم. ولی نمیشه. شاید قراره که اینجا برای همیشه متروکه بمونه. شاید هیچوقت بر نمی‌گرده. نمیدونم.

۸ ۲۲
Not even a star ✩·̩̩̥͙
۰۲ دی ۱۳:۳۴
کامنتارو باز گذاشتم. فکر کنم بستن راه‌های ارتباطیم بس باشه. دوست دارم بازم حرف بزنم. بازم ارتباط بگیرم.
فکر نمیکردم 966 روزه بودن وبلاگم انقدر کدر و محو باشه.

+اولین پست پین که یه سری نکته‌ها رو میگفت آپدیت شده. خوشحال میشم اگه یه سری بهش بزنید. ممنون.
𝕼𝖚𝖊𝖊𝖓 𝖍𝖆𝖑𝖘𝖊𝖞
۰۲ دی ۱۳:۴۷
مثل قبل نمیشه
اما با ارتباط دوباره با دیگران میتونی شبیه قبلش کنی

پاسخ :

مثل اینکه همینطوره.
ناشناس
۰۲ دی ۱۸:۴۷
میدونی... نوجوونا خیلی زیاد و ناگهانی تغییر میکنن
ولی من اصلا فکر نمیکنم تو دیگه عشق کتاب نباشی یا آثارشو توی وجودت از دست داده باشی. انگار فقط به یه ورژن دیگه ای ازش تبدیل شدی
مثل من
وقتی اسم عشق کتابو روی خودت میذاری قراره تا ابد عشق کتاب بمونی
و اینکه... جدیدا همه همنقدر عوض شدن. نمیدونم چه بلایی سرمون اومده. مثل یه خودکشی دسته جمعی میمونه. و شاید دیگه هیچکس نتونه به خود قبلیش برگرده، ولی به این معنی نیست که دیگه کسی نمیتونه مثل قبل خوشحال باشه
به نظرم به حد نامشخصی از صبر نیاز داره که وضعیتمون دوباره اوکی شه
و اینکهه... به نظرم اینکه وبلاگت یکم متروکه شده فقط یه شکل جدیدی ازشه که به شکل جدیدی خاصش کرده. وبلاگ من که همیشه همینجوری بوده و هیچوقت حس خاصی نداشته، ولی سکوت توی وبلاگ تو یه صدای خیلی متفاوت و قشنگی داره:))

پاسخ :

خوشحالم که اینطوریه. =)
خط آخر حس خوبی بهم داد و فکر کنم بدونم کی هستی.
هرکی که هستی امیدوارم خوب باشی.
~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
۰۲ دی ۱۹:۲۸
شاید عشق کتاب هنوز لا به لای قفسه های کتابه. شاید فقط داره قایم موشک بازی میکنه. شاقد اینجا متروکه نیست و این فقط یه تمرین نمایشه.
شاید.

پاسخ :

::::))))))))))
پسر چقدر کامنتت عالی بود. وای.
𝒏𝒈𝒓 𝒂𝒂
۰۲ دی ۲۱:۳۸
-ارجاع به پیرمردی که از تنهایی بر نوه اش می خواند:

دیدار تو با خود حقیقیت،، 
زمانی جز شناخت رنج و دوستی با اون نیست پسرم.

پاسخ :

یادم میمونه.
𝐻𝑒- 𝑛𝑎𝑚𝑖࿐
۰۲ دی ۲۳:۰۱
اونا بازم میان !....بازم میان و قدم میزنن به کتاب خونه ات ! اینطوری بخوای تیره و تار نگاه کنی غم ها به سمتت همیشه میان و دیگه شادی ها و روشنایی روز رو نخواهی دید با اینکه آفتاب دقیقا بالای سرت می تابه!
بزار به دست جریان گذرای عمر و سعی کن خودت باشی و چه اشکالی داره شخصی رو خلق کردی ؟ قشنگه ! نگران نباش و حس افسوس و غم اینکه دوباره نتونی دوباره کتب خونه قشنگت رو دوباره جمع و جور کنی نداشته باش! آروم آروم ~ آسه آسه درست میشه و فقط نزار خاک بخوره ! آدم های زیادی بازم میان و حضور پیدا می کنن! مثل چرخه ی زندگی هامون که یه بازه ای افراد زیادی میان دورمون ~ و سر این چیزا که نباید کتاب خونه گرمت شعله و کور سوش بسته بشه😔🥺☝️!!!

پاسخ :

بله بله. =))
سعی میکنم شعله‌اش بسته نشه. ممنون. ::)
Unknown
۱۱ دی ۱۶:۲۴
هی نگران نباش..احتمالا گربه کوچولوی عاشق کتابمون به سرش زده یه مدت مشغول قایموشک بازی تو کتابخونه ذهنش باشه،نگرانش نباش عزیزکم!
درست میشه،فقط بدون
هرجوری که باشی زیبایی،باشه؟

پاسخ :

::)
ناشناس
۱۱ دی ۲۰:۲۹
تغییر ناگزیره، مهم اینه که چطور باشه و نهایتا به چی ختم بشه.

پاسخ :

آره. همین.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان