کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

shit post

عزیزکم، دو روز پیش دیدمت؛ تیست موسیقیت محشر و فوق‌العادست. شنیدم که داشتی as it was هری استایلز رو گوش می‌کردی و وقتی واکنش نشون دادم لبخند زدی.

موهات قشنگن، لبخندت قشنگه، وقتایی که خوابت میاد و خسته‌ای، سوییشرت می‌پوشی و پاهاتو جمع میکنی تو دلت قشنگی، صدات قشنگه، هرچیزی که مربوط بهته و درموردت وجود داره قشنگه و اینو همه میدونن، وقتی داشتیم حرف می‌زدیم به این فکر کردم که یه درصدم فکر نمیکنی تو وبلاگم، زیبارو باشی و ازت یه عالمه نوشته باشم، اینکه بدون اینکه بدونی با شیرکاکائو مرتبطی، اینکه سیگار کشیدنت رو نوشتم، اینکه توصیفت کردم و از سلیقه‌هات گفتم، هیچکدومو نمیدونی و قرار نیست بدونی.

بعدش که حرفمون تموم شد به یکی که نمی‌شناختیش و اون تو و وبلاگمو می‌شناخت گفتم که زیبا با اینکه یه آدم مخصوصه، با اینکه واقعا وجود داره و نفس میکشه، ولی زیبای وبلاگم نماد تموم چیزاییه که میخواستم داشته باشم و نداشتم، مثلا کسی نمی‌دونه تو واقعا بهم نگفتی سینیور، اینکه واقعا اونقدر بهم نزدیک نشدی و رابطمون وقتی داشتیم بهم نزدیک می‌شدیم بهم خورد. تو با تموم زیباییت نماد تموم زنایی بود که من می‌خواستم ازشون مراقبت کنم، ازشون آسیب دیدم، بهشون آسیب زدم، براشون گریه کردم، نگرانشون دادم و از دستشون دادم، تو نماد تموم شادیا و خوشحالیایی هستی که آرزوم بود تجربه کنم و نماد تو غمایی هستی که بهم دست داد. تو نماد تموم غم و شادیای من با زنای مهم زندگیمی.

آدمای زیادی رو از دست دادم لیا و من نفس نیستم که بلند شم، نفس کیه؟ اون دگرانه، بارون، رین‌استار، اون تموم امید من توی یه انسانه، اون آخرین کسی بود که می‌خواستم آسیب ببینه، اوضاع اضطرابم خوب نیست، یه هفته پیش حالم بد شد؛ دنبال اینم که رابطه‌هایی جدید درست کنم و نمیتونم. احساس میکنم که هدفی نیست که براش بجنگم، خسته‌م. بغلم کن.

بعدشم آریانا گرانده گوش کن، چون هممون میدونیم با اینکه آریانا هیچوقت سلیقه من نبوده، ولی وقتی کنارتم گوش دادن بهشو دوست دارم.

 

+مواظب خودت باش. دوستت دارم.

۳ ۱۹

?Kurš ir pelnījis gaismu

TW/خون، مازوخیسم

ببخشید دیگه، تاثیر تلگرامه.lol

 

غم انگیزه. نه؟

وقتی ازش پرسیدم نباید دیگه مازوخیسم باشی، چاییشو خورد، جلوم نشست و از پنجره بیرونو نگاه کرد، گفت چرا؟ گفتم چون بهت آسیب میزنه. گفت چجوری؟ گفتم خودت بهتر میدونی. چاییش تموم شد. گذاشت رو میز، گفت چرا باید ولش کنم وقتی انجام دادنش بهم لذت میده؟ تو وقتی یه چیزی بهت لذت میده، ولش میکنی؟ حرفی نداشتم. چاییم تموم شد. بهش گفتم موهای فرت قشنگتر از موی صافته، میدونستم نظرم براش اهمیتی نداره، میدونست که میدونم. شونه بالا انداخت و گفت کل محوریت موی فر قشنگه. بعدش موهاشو زد کنار و گفت: «میتونی نظرتو درمورد میزان نیاز جنسی آدما و بیهوده بودن یا نبودنش بگی.»

خاطره‌های محوی از خون دارم، میدونم که کسی رو نکشتم یا به خودم آسیب نزدم، میدونم که خون‌دماغ شدنمه، مثل اینکه نصف شب بیدار میشم، منتظر میمونم تموم شه و بعدش دوباره میخوابم. امروز دوباره اتفاق افتاد و منتظر موندم تموم شه. با باریکه خون روی صورتم که از روی لبم رد میشد زیباتر بودم؛ البته که همیشه اتفاق نمیفته. شایدم خواب می‌دیدم. نمیدونم.

مطمئنم این تقاص اشتباهاتم نیست، و مثل اینکه دوباره دارم تغییر میکنم، جالبه برام. دیروز گیتار نقره‌ای راکستارو گذاشتم کنار سیگار زیبا و سنگ ماه و گردنبند و عروسک و مجسمه قورباغه. همشون کسایی بودن که از دست دادم یا دارم از دست میدم؛ دیروز از گربه سیاهه شنیدم که هوشنگ گلشیری مرده، گربه سیاه همیشه خبر بد میاره.

این پست خیلی اذیت‌کننده و حال بهم زنه من رفتم خدافظ. فقط میخواستم بگم زنده‌م. yay.

۶
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان