کتابخانه اسرار

محصور بین کتابا، شایدم نه.

کتابخونه اسرار.. بفرمایید؟

 

*بر طبل شادانه کوفتن، گاهی حتی پیروز و مردانه کوفتن*

+میدونم لیتل نایمترزو حتی نه گیم پلیاشو دیدین نه بازیش کردین*منم بازیش نکردم.. فقط دوستش دارم، تئوریاش خیلی خفنه^-^ @آرام* ولی اینو ببینین.. اون یکی دوستشه. دقت کنین، قشنگ نیست؟ از نظرمن قشنگه.. خیلی قشنگه:"

+من نمیدونم ولی اگه خانه کاغذی موردعلاقتون نیست دیگه استرنجر تینگز(ثینگز؟:/)  (پارسی را پاس داشتن: چیزهای عجیب^-^) رو باید دیده باشین دیگه:/ *اگه فکر میکنین با این حجم از فیلم دیدن به درس خوندنم نمیرسم یا مثلا انقدر آدم بیخیالی هستم که تو فصل درس و یادگیری و علم و دانش سریال معرفی میکنم درست فکر میکنین:/ خب... مفتخرم بگم کم کم دارم کنترل زمانمو میگیرم دستم، از صبح تا ساعت 9 شب.. زمان درس و تحصیل و این حرفاست.. بعدش تفریح.. حالا چه به صورت پلات نویسی چه سریال دیدن.. که خودشم به نوشتنم کمک میکنه :")*

+انیمه.. فوق العادس:") *یک نیمچه اوتاکویی که دارد به سوی اوتاکو شدن گام بر میدارد .-.*

+میدونم نمیشناسین ولی.. قشنگ معلومه تو طراحی پوستر هرفصل به الون (eleven= 11) گفتن چشاتو بده بالا یکم ترسناک شی دستتم به یه سمتی دراز کن.. تو کل پوستراش همینه.. درسته بانوی قهرمانمونی.. ولی یکم خلاقیت..

+ درسته.. نایروبی خیلی قشنگ بازی میکنه، یا راکل.. ولی اگه گفتن بهترین مادری که تو سریالا دیدی کی بوده بدون شک ایشونو نشون میدم.. آخه چرا انقدر طبیعی؟ اگه نمیدونستم سریاله مطمئن میشدم واقعا ویل بچشه و یه اتفاقی براش افتاده.-.

+مایک :") پسره ی کیوت. مطمئنا اگه همینجوری بچه میموند قشنگتر میشد.. نمیشه یکی رو نگه داشت رو بچگیش؟ بزرگیاش انگار از این بچه لوساییه که میگن خانوم تکلیفارو ندیدین:/

+فکر میکنین نفهمیدم خسته شدین از چرت و پرتام؟ میدونستم!

_________________________________

اهم... سلامی به وسعت آسمان بر شما، ^-^

چطورین؟ خوبی خوشین؟ سلامتین؟ زیر سایه گرداننده شانس و دانایی... *#نوستالژی* *یادم نمیاد تاحالا به چند نفر بعد از سلامام تو خصوصیشون گفتم زیر سایه گرداننده شانس و دانایی حالتون خوب هست؟ ولی یادمه هروقت اینو نوشتم خوشحال بودم.. آره خلاصه.*

خب.. انقدر حــرف داریم که نمیدونم از کدوم شروع کنم.

اول اینکه، نیاز داشتم به بستن وبم، اگه فکر میکنین که میخواستم جلب توجه کنم یا بقیه رو ناراحت کنم، یا انتقام بخوام بگیرم یا این چرت و پرتا، میخواستم بگم که آره درست فکر میکنین *شکستن کمر حضار* نه:| قبل از اینکه وبمو ببندم و تو یه شرایط «ببندمش و نبندمش» بودم.. فکر میکردم اگه ببندم وبمو فکر میکنین میخوام توجه جلب کنم یا میخوام کاری کنم بقیه درموردم حرف بزنن.. ولی آخرش نتونستم.. ساده بخوام بگم نتونستم.. باید میبستمش که بگم که «آره بانو/سینیورجان نه حوصله دارم برای پستات نه نیاز دارم به کسی که بخواد کمکم کنه.. راستش، یکی از اون حالتاییه که باید تنها باشی تا با خودت کنار بیای..»

پس... با یه حالت «عشق فقط خودم» «فقط خودمم که مهمم»  «بقیه درکم میکنن» بستمش و راضیم.. راست میگم، اگه برگردم عقب یکم پفیلا ورمیدارم و میشینم رو تختم و و همینجور که بالا پایین میپرم شعار میدم: «ببندش! ببندش! ببندش!» و بستن وب خود گذشتمو نگاه میکنم لذت میبرم.. البته قبل از اینکه دوسه ساعتی با خودم حرف زدم، کسی راهی نداره واسه اینکه بتونیم خود آیندمونو بیاریم پیش خودمون؟ بعضی وقتا حس میکنم دلم یه عشق کتاب میخواد، نه یه عشق کتاب پشت وبش.. یه عشق کتاب واقعی، که بشینیم روبروی هم و وقتی داریم بلاچاو زمزمه میکنیم با هم حرف بزنیم.. اونقدر از خودراضی نیستم که بگم فقط دلم میخواد خودم پیش خودم باشم.. ولی حس خوبی میده خودت پیش خودت باشی و از چیزایی که هیچ احدی از نمیدونه حرف بزنین...

و این جاش تو پس نویسا و پیش نویساست ولی الان به ذهنم اومد^-^ خیلی وقته روی «صبحت بخیر جون دل! سرکیفی عزیز؟» گیر کردم.. یهو به خودم میام میبینم همینجور که دارم جزوه های ریاضی رو میخونم و تو یه حالت مزخرفی نشستم.. *امم.. گفته بودم بعضی وقتا اصلا نمیخوام عین آدما بشینم؟ مدل اسپایدرمنی داریم.. وارونه... خلاصه که بسی جاذابه.. امتحانش کنین:")* زیرلب میگم صبحت بخیر جون دل! برقراری عزیز؟ سرکیفی؟ *خم میشود و به بردار توی جزوه میگوید* سرکیفی بدم سرکیفی الکی ادا حال بدارو در نیار ^-^ و صحبت از جون دل شد.. برخلاف یه قشر عظیمی از بقیه من دوستش دارم جون دلو.. حداقل هنوز هرغلطی نکرده واسه جذب فالوور، نشسته داره راهو برا بقیه روشن میکنه:") نظرم براتون اهمیت نداره؟ اف بر شما، ننگ خدایانم همینطور._.

دیگه چی... به جز مائو کمیک فن نداریم اینجا؟ :" تو این چندروز برای پرت کردن حواسم قدم گذاشتم برای به روز کردن اطلاعات کمیک بوکیم، میدونم نمیفهمین چی میگم ولی نه.. واقعا دیدین؟ دیدین زک اسنایدر بالاخره لیگ عدالتو درست کرد؟ به نظر من خیلی خفن میشه، دیگه ببینین از نظر منِ مارول فن خفن میشه این فیلم.. ببینین خودش دیگه چی میشه:") خیلی میخوام بدونم چجوری میکننش.. ولی همینجا میگم.. اگه گند زدن و دوباره همونجوری و یا حتی بدتر شد فیلم؛ دی سی رو میبوسم میذارم کنار:/ بجز شزمش البته، شزم یکی از معدود کارای خوبش بود، یا شخصیت جوکر.. بهترین کار دی سی ساختن جوکر بود..

دارم سرتونو درد میارم.. شرمنده:") و.. پست تاکی رو دیدین؟ لازمه بگم چقدر.. چقدر از اعماق وجودم حس کردم که راسته؟ نمیخوام براتون از این حرفای روشن فکرانه بزنم.. ولی بیاین قبول کنیم که راست بود، بیش از اندازه راست بود، اگه هم به اون دلیلیایی نبود که تاکی میگه( که بیشتر مواقع هست..) آخرش.. یه روزی بیان مریض میشه، یه روزی همون اتفاق میهن بلاگ اتفاق میوفته و گم میکنیم همو.. شایدم نکنیم.. ولی، هوفف، از بار غم انگیزیش نمیتونم چیزی بگم.. بیخیالش فعلا.. تا اون موقع یه کاری میکنم..

شاید بهترین پست برگشتی نبود که میتونستم بنویسم ولی بیخیال.. بهتر از هیچی بود. :)

________________________________

+از همه عزیزانی که منت گذاشتن اومدن فحشم دادن تشکر میکنم.. مخصوصا بهترین این پروژه کیدو TT *تشویق حضار*

+میدونین.. قدر دوستاتونو بدونین.. همین=) بدونین قدرشونو.. راست میگم..

+مثل چی هفته دیگه کار دارم و خیر سرم میخواستم یه چیز جدید به زندگیم اضافه کنم ولی فعلا توی مرداب فیزیک و ریاضی غرق شدم..

+قبلا اینجوری بودم که اگه عربی رو میشدم 19 تا چندساعت دپرس بودم و میگفتم چرا اینو نوشتم؟ چرا دقت نکردم؟ یا ریاضی، ریاضیم پایین 18 نمیومد، 18 میشدم با بقیه قهر میکردم حتی.. ولی الان اینجوریه که یه آزمون سختو 20 میشم سرمو از گوشی بیرون میارم میگم« عه.. چه خوب.» و به ادامه کارم میپردازم.. یا مثلا.. یه درس خیلی آسونی که توش خیر سرم بهترین شاگردمو میشم 18 نگاه میکنم به نمرهه و میگم: «اوه.. چقد بد .-.» و پا میشم میرم.. خسته کننده شده.. یا... الان که نگاه میکنم میبینم چقدر سر چیزای بچگونه ای ناراحت بودم قبلا.. یا به چه آدمای مزخرفی قبلا وابسته بودم.. میدونین.. الان که نگاه میکنم میبینم دلم میخواد از خودم بپرسم چرا؟ چرا انقدر خودتو عذاب میدادی؟ و بیخیال تر از قبل شدم.. بیخیالیی یه جاهایی خیلی خوبه=)

+تا الان بیان رو خطای 504 گیر کرده بود..

+چقدر منظره عجیبیه.. سه تا ردیف پشت سر هم صفر شدن، بازدیدکننده های دیروز و امروز، آنلاینا.. سخته.. یعنی روزی میشه که واقعا اینجوری باشه؟

+پریسا.. *هوفف.. شرمنده، من نمیتونم بهت بگم .-. همون شیفته^-^* اومدم، بیا که میخوام از وقتی که رفتی بشینم برات همه چی رو تعریف کنم:") تازه دوستامم موندم.. چقدر خوبه که برگشتی.. میدونی، صمیمی نبودیم و نیستیم هنوزم.. ولی دلم تنگ شده بود برات. =))

+ کلی کار دارم.. کامنتای جواب نداده شده، پیوندایی که میخوام اضافشون کنم.. خوبه:") عوضش همش تو پنلممD:

+هنوزم که هنوزه 4 تا تبریکو هردفعه که وقتم خالی میشه میخونم.. خوشحالم میکنه. یکیش از همه اون 18 نفر بود=") بهترینش.. که هنوزم خوشحالم میکنه.. یکیش از.. از یکی بود، اون که راز خلقت توش کشف شده بود. یکی دیگشم از یکی دیگه که تو خصوصی بود. آره، همونی که فکر میکنی، همون که گیف داشت:") و یکی دیگشم شاید مسخره بیاد، چه میدونم.. از یومیکوئه، نمیدونم چرا..  واقعا نمیدونم.

+یه ناشناسم بود خصوصی تبریک گفت.. گفت دوست داره باهام آشنا شه، یادم افتاد جواب ندادم.. اینجام ناشناسD: هرچند انگار فهمیدم کی هستی.. منم میخوام باهات آشنا شه ^-^

+اِما! امادابز.. خصوصیتو نمیتونم جواب بدم.. چون حساب نداری تو بیان.. نمیشه حساب بزنی؟ وب بزنی؟ قشنگ میشه=")

+فکر کنم بعد از این بیش از 10 ماه واقعا یه قدرتی پیدا کردم اگه بشینم فکر کنم میفهمم ناشناسه کیه:/ البته بعضی وقتاهم نمیشه:")

+چقدر پ.ن.. خدایا..

+روما همین حالا بهم گفت که ستاره پستم روشن نشده، هرکاریکردم نشد به جز اینکه الان دوباره پستو بذارم.. اگه درست شه باید پست قبلی رو پاک کنم.. ممنونم روما! =)

۴۶ ۳۰

هرثانیه..

*هشدار: این پست نه ارزش اجتماعی، دینی، سیاسی و هرچیز دیگه ای داره نه آخرش بهتون بیت کوین رایگان میدم نه PS5 قرعه کشی میکنیم.. آخرشم هیچ اتفاق خاصی نمیوفته..

۷۱ ۲۶

چالش سوفـی=))

 

سلام بر تو.. ای بانو! ای سینیور!

من اینجام تا دوباره از این چالش باحالا جواب بدم! *فشفشه های پرتاب شده در هوا*

این چالشو اینجا دیدم=)

و از اینجا شروع شده:")

۳۲ ۲۵
من هنوز یادمه.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان