عزیزم؛
من یک بازتاب ناواضح و شکسته از شخصیتت هستم، یک دستهی گل رز روبروی در آپارتمانت، یک گردنبند مروارید در گردنت، صدای پرندگانی که پنج صبح از بیرون از اتاقت به گوش میرسد.
من میرقصم و تو میدرخشی، تو میدرخشی و من میسوزم، من میسوزم و تو نوازش میکنی، تو نوازش میکنی و من در آغوش میگیرم، من در آغوش میگیرم و انگشتها در هم قفل میشن، بازوها بدن رو در آغوش میگیرن و تنفسها هماهنگ میشن. ما یکی هستیم. ما میدرخشیم. خاکستر سیگار روی پوستت میسوزه و جا میذاره، انگشتم جای سوختگیهات رو لمس میکنه و دستت قلبم رو. بهت گفتم توی من چیزی هست که باعث میشه بیش از حد احساس کنم، یه هالهی رنگ. اون رو لمس میکنی و به محض تماستون، دنیا ساکت میشه.
عزیزم؛
تو یک بازتاب واضح و کورکننده از شخصیتم هستی؛ یک فندک برای روشن کردن سیگارم، یک آینه برای دیدن اینکه چه کسی هستم و یک تابلو برای اینکه خیره شوم. به تو.
حالا ما توی ساحلیم. موهات صدفی رنگ و کوتاهه و پوست دستم سوخته. انگشتت دستم رو لمس میکنه و دستم قلبت رو. ما زیر موجها میخوابیم و لبخند میزنی. من بهت خیره میشم و تو بهم گوش میدی. تو میدونی که من توی بدنم راحت نیستم و وقتی عاشقم، انگار توی دوتا بدن قرار دارم و میتونم بیشتر زندگی کنم. حالا ما یکی هستیم.
عزیزم؛
ما یک بازتاب دقیق از عشق هستیم. تابلو و نقاش، آهنگ و نوازنده، گل رز و معشوق، لبخند و عاشق.
حالا ما دست همو گرفتیم و تنها نیستیم، برمیگردیم "خونه" و تو آواز میخونی، من گوش میدم. چراغها خاموش میشن و فقط ما وجود داریم و بین دوتا قلب و دستها و چشمها و گوشها و لبخندهایی که در آغوشمون هست، امیریوسف و زیبایی وجود نداره. ما یکی هستیم.
ما یک بازتاب دقیق از عشق هستیم.