سونکوی عزیزم.
ببخش که کمکم برات مینویسم. سرم شلوغ بود و زمانم کم. عمیقا خوشحالم که اینجا نیستی و پشیمونم که چندوقت پیش اصرار میکردم بیای. اینجا جای خوبی نیست. دوست دارم همونجا بمونی؛ فعلا شادی و آرامشت یکی از تنها چیزهاییه که نیاز دارم.
برای زنها مینویسم. زنها. عجیبه. میدونم که نبودنت به نفع خودته ولی چه میشه کرد، منم به تو نیاز دارم و آدم که نمیتونه همیشه نقاب سنگین منطقی و آروم بودن رو به چهره بزنه. خسته میشه. برام سواله که وقتی رفتی چه احساسی داشتی، عذاب وجدان؟ تا حالا شده از رفتن و نبودنت عذابوجدان بگیری؟ که نبودنت برخلاف چیزی که فکر میکردی فقط آسیبه و عذاب و درد؟ فکر نمیکنم. اگر همچین تفکراتی داشتی تاحالا برگشته بودی، پیشم بودی و نرفته بودی. فکر کنم جدا از نسل و خونمون تو چیزای دیگهای هم اشتراک داریم، شاید نباید از این «چیز» دلآزرده و ناراحت باشم و همون طور که تو با قلب آروم و خیال راحت رفتی، برم.
شاید این توی خونمونه؛ رها کردن کسایی که دوستشون داریم. توی خون تو که بود، نبود؟
دارم به این فکر میکنم که اگه بودی تا الان چه تغییرهایی کرده بودی. من که تغییر کردم، ببین! پیشبینیت درست بود، موهام فر شد. فقط حیف که نبودی ببینی. نمیتونم تصمیم بگیرم که هنوز از تو ناراحتم یا نه، تاحالا فکر کردی که بهتر بود نمیرفتی؟ که شاید کار اشتباهی بود؟ میتونم حدس بزنم که اگه، فقط اگه یه لحظه به عذابآور بودن رفتنت فکر کرده باشی، حتما بعدش فرو ریختی. من تو رو میشناسم سونکو. من میشناسمت.
از زنها صحبت کردم. به رفتارهات توی اون زمان که فکر میکنم، حدس میزنم که تو هم زنها رو دوست داشتی. اگر بودی چقدر میتونستیم درموردشون صحبت کنیم، البته که نیستی؛ شاید برای هدف بهتری رفتی، زمانی که داشتی تنهام میزاشتی به این فکر میکردی؟ که برای هدف بهتری میری؟
خدای من، این دلیل رفتنت بود سونکو؟ دلیلی که روی همه عذابها رنگ کشید؟ برای این رفتی؟
سونکوی عزیزم، در نامهی قبلی نوشتم که دارم کمکم شبیهت میشم، چیزی که نمیخواستم. ولی شاید، فقط شاید روحت رو توی بدنم گذاشتی، شاید هنوز اینجایی. شاید نرفتی. ما همخونیم، احتمالا باید رها کردن کسایی که دوستشون دارم برام راحت باشه؛ شایدم مربوط به توئه، هممون میدونیم که تو چقدر از مرگ میترسیدی و برای همین روحتو تو بدنم گذاشتی. برای تو که راحت بود. نبود سونکو؟ نبود؟ نمیدونم. پس برای همین نامه رو تموم میکنم و چشمام رو میبندم. شاید وقتی بازشون کردم برگشته باشی.
پ.ن: این نامه رو رسمی و ادبی برات نوشته بودم ولی آخر سر تغییرش دادم و حالا هم نتونستم انتخاب کنم و برای همین دوتاشو برات فرستادم. مراقب خودت باش.
و پست قبلی و مربوط به سونکو. همو کامل میکنن.
پنی(یوسی)؛ با عشق.