دریافت
+چجوریه؟
-چی؟
+میگم چجوریه، منظورم اینه که... هی، تو.. تو میدونی زندگی کردن چجوریه؟
-من؟
+اوهوم.. نمیدونی؟
-چرا.. چرا میدونم. منـ.. منظورت از زندگی کردن چیه؟
+پس میگی که نمیدونی.
-میدونم. فقط میخوام ببینم منظورت چی بوده.
+اینکه ببینی چی میخوام تا همونو بهم بدی؟
-آره، یه جورایی.
+این اشتباهه، من فقط دوست دارم تجربتو به عنوان یه انسان از زندگی کردن بدونم.. همین.
-خب.. خب.. زندگی کردن یعنی از لحظه ای که به دنیای میایم تا لحظه ای که میمیریم، یه لحظه به ظاهر بینهایت که به یه سفر تشبیهش میکنن و توی اون سفر زندگی یعنی لحظات سفر کردن..
+داری عین آدم بزرگا حرف میزنی. بهتر بگو.
-خـ... خب... یعنی زندگی کردن دیگه.
+تو هیچی نمیدونی.
-تخیرم! میدونم.
+اگه میدونستی میتونستی برام توضیحش بدی.. شماها چقدر عجیب غریبید.
-خب.. برات توضیحش دادم دیگه.
+به زبون خودتون گفتی، نه زبون مردم من.
-خودت چی میگی؟ تو معنیشو میدونی؟
+مردم من زندگی رو یه جور دیگه تعریف میکنن.. وایسا، بذار تو کیفمو بگردم..
-چی؟
+پیداشون کردم! خب... بیا یه کاری بکنیم..
-چیکار داری میکنی؟
+وایسا.. خب، بلند شو..
-چی؟ چرا؟
+بلند شو. چشماتو ببند، فقط چیزی رو که میگم انجام بده.
-با... باشه.
+یه نفس عمیق بکش... دم، بازدم، دم، بازدم. با بینی دم، با دهن بازدم. حالا دستتو باز کن.
-...
+بازش کن، آفرین. حسش میکنی؟
-این چیه؟
+حسش کن. بگو چه حسی داره، فکر کن داری واسه آدمای کوری توضیح میدی که اینجا نیستن، یا فکر کن دارن داستانمونو مینویسن، برای خواننده ها توصیفش کن. برای من توصیفش کن.
-یه چیز.. یه چیز سفت و سنگیه، یکمی سرده، لبه لبه ست... یه چیزی مثل.. صدف؟
+آره. چشماتو باز نکنیا.. دست آزادتو بهم میدی؟
-.. باشه. بیا.
+منم چشمامو بستم، صدفمم تو اون یکی دستمه، حالا.. وایسا، قدم نمیرسه، میشه همدیگه رو بغل کنیم؟
-چی؟
+میشه؟
-خب.. آ.. آره؟
+خوبه، بذار بیام روی صندلی. دستاتو باز میکنی؟ ممنون. اومدم که بغلت کنم.. اومدم.
-اوه.
+چی شد؟ دوست نداری؟
-نه.. خیلی وقت بود کسی بغلم نکرده بود، حسشو یادم رفته بود، خیلی حس خوبی داره. هی، چقدر موهات بوی خوبی میده، چقدر بوی خوبی میدی. طوری نیست سفت تر بغلت کنم؟
+نه.. تا وقتی که لهم نکنی، تو هم بغل کردنت حس خوبی میده، بوی کاکائو میدی، من کاکائو دوست دارم.. مردم من هر سال یه زمانی رو به بغل کردن اختصاص میدن، مرد و زنشم مهم نیست، هرکی هرکسی رو که براش مهمه بغل میکنه، کسی که دوستش داره، و هر کدوم یکی از این صدفا رو میگیرن دست چپشون و صدف یه سپر نامرئی درست میکنه و همینجور که از دونفر که همدیگه رو بغل کردن حفاظت میکنه عشق و علاقشونو جذب میکنه و روز بعدش صدفا رو آروم میذارن کنار ساحل تا دریا جذبشون کنه، سال بعدش دوباره برمیگردن و همون صدفارو برمیدارن و فرد موردعلاقشونو بغل میکنن. وقتی یکی رو بغل میکنی قلباتون تو نزدیک ترین حالت ممکن قرار داره، و اگه عاشقش باشی و تو چشماش نگاه کنی نفساتون هماهنگ میشه. قشنگ نیست؟
-یه سال زیاد نیست؟ نباید بیشتر باشه؟
+چرا.. ولی اینجوری یاد میگیریم قدرشو بدونیم، یادمیگیریم با تموم وجودمون اونو بغل کنیم و دوستش داشته باشیم.
-پس.. الان باید با تموم وجود بغلت کنم؟
+آره.
-ممـ... ممنون، خیلی وقت بود یکی بغلم نکرده بود. ممکنه بازم ببینمت؟
+کی میدونه؟ دلت برات تنگ میشه؟
-آره.
+ولی فقط 30 دقیقه و 13 ثانیه از آشناییمون گذشته، کافیه؟
-حتی یه ثانیه هم کافیه کوچولو چه برسه به 30 دقیقه.
+اوه.
-این صدفا چی؟ وقتی میری ولایت خودت میبریشون و میذاریشون کنار دریا تا ببرتش پیش خودش؟
+آره، اجازشو دارم؟
-معلومه که آره.
-آخرشم نگفتی زندگی یعنی چی. من بلد نبودم، تو بگو.
+تموم این مدت همینو میگفتم، بغل کردن، قدم زدن، وقتی که صدفارو میدی به دریا، نور آفتاب وقتی که گونه های یخ زدتو گرم میکنه، همشون زندگین، وقتی که پتو رو دور خودت میپیچی و گریه میکنی، وقتی که با دوستات میری بیرون، وقتی که از خنده دیگه نمیتونی حرف بزنی، وقتی از گریه تموم صورتت خیس میشه، همش زندگیه.. دستتو بده.
-چی؟
+دستت، میشه بهم بدیش؟ ممنون. ببین.. این قلبته، دستتو گذاشتم روش، حسش میکنی؟
-آ.. آره.
+یه ماهیچه 300 گرمی که تو رو زنده نگهت میداره، حسش کن، ضربانی که توی تموم بدنت پخش میشه.. حسش میکنی؟
-آره.. حس.. حس..
+حس قشنگیه؟ خب.. ما به این میگیم زندگی.. فهمیدی؟
-اوه.. میشه یه بار دیگه بغلت کنم؟
+چرا که نه، میتونیم 4 تا صدفو بدیم به دریا.
...
-حالا.. کی برمیگردی زمین؟
+نمیدونم.. باید برگردم پیش مردمم، منتظرمن.
-دوباره میبینمت؟
+هی.. من اینجام، توی قلبت. وقتی به آسمان نگاه میکنی و یه ستاره میبینی من اونجام، غصه نخور:)
-دلم برات تنگ میشه ملکه کوچولو.
+منم، فهمیدی زندگی چیه؟
-آره.
+پس... خدافظ:)
-خدافظ.
+بهترم.. تقریبا. از وقتی که یاد گرفتم بعضی چیزا هم تقصیر بقیست، عامم.. قاعدتا نباید اینجوری باشه که بقیه مسئولیت اشتباهاشونو قبول نمیکنن؟ من مسئولیت هراشتباهی که میبینیمو قبول میکنم:" نه اینکه بهم تحمیل کنن، خودم علاوه بر قبول کردن اشتباهام انقدر سعی میکنم که به بقیه واسه اشتباهاشون کمک کنم که خود مقصر تلاش نمیکنه :/
+جدا از لاکاسا د پاپل(خانه کاغذی) بعضی وقتا به خودم میام میبینم دلم میخواد با یه شیشه اسید برمو و خودمو تو استرنجر ثینگز حل کنم :"
+چجوری تاحالا انقدر نادون بودم که از دیدن اتک امتناع میکردم؟ بعد از استرنجر نوبت اتکه که خودمو توش حل کنم، کس دیگه ای هم میاد؟
+فصل 5 خانه کاغذی اردیبهشت میاد، عام.. خوبه. حس میکنم باید بیشتر خوشحال می بودم:"
+درسته توکیو اونقدر که بقیه میگن لجباز و نقشه خراب کن نیست ولی اگه آخر سریال فقط توکیو زنده بمونه یا آرتوریتو قول میدم با بچه های فن سریال جمع کنیم بریم اسپانیا به نویسنده فحش اسپانیایی بدیم:" (دِ بوتــوز!) (معنی د بوتوزو راستشو بخواین نمیدونم، فکر کنم میشه گندش بزنن یا میشه عوضی، فقط یادمه هروقت اوضاع خراب میشد یکی بود که وسط تیراندازی داد میزد د بوتــوز:)
+میدونستین که Lover نشان تجاریم شده؟ :" هرجا رو که میبینم لاور بخشی از اسممه، حتی تلگرامم اسم اصلیش لاوره.. دوستش دارم.
+چرا من الان فهمیدم که تو کافه بیان رول نویسی داریم؟ چرا اصلا نمیدونستم که قراره رول نویسی داشته باشیم؟ اصلا چرا نیستم تو کافه دیگه؟ "-"
+وضعیت بیشتر وقتا اینجوریه که میبینم عه، دوتا دنبال کننده جدید دارم ولی هیچی به دنبال کننده هام اضافه نشده:/ کاشف به عمل میام که عه.. دونفرم از اون طرف آنفالو کردن، گاهی حتی به 3 نفرم میرسه:/
+یه غلط کوچولو دیدم تو پستم و الان پیداش نمیکنم، به بزرگی و خفنی قلمتون ببخشید:)